گنجور

 
جامی

ز ایوان کاخ میکده آمد علی الصباح

مرغی گرفته نامه اقبال در جناح

مضمونش آنکه هر که نه می را مباح داشت

خونش بود به فتوی پیر مغان مباح

سرمایه فلاح چه باشد شراب لعل

یا معشر الاحبة حیوا علی الفلاح

صدر و صف نعال نباشد به بزم عشق

از هر که خواست ساقی ما کرد افتتاح

اقداح راح راحت روی تو کی شود

ان لم تکن تناولها من ید الملاح

خالی نه ایم از تو صباح و رواح هم

ای هم صباح ما ز تو فرخنده هم رواح

جامی به بزم اهل صفا می روی نخست

دل پاک کن ز وسوسه توبه و صلاح