گنجور

 
جامی

چو یار دور چه سود ار بهار نزدیک است

جدا ز صحبت او گل به خار نزدیک است

دیارم آن سر کویی ست و یارم آن سگ کوی

خوشا کسی که به یار و دیار نزدیک است

خدای را ز سرم سایه دور دار ای هجر

که روزم از تو به شبهای تار نزدیک است

نماند صبر ولی موعد وصال رسید

شکست کشتیم اما کنار نزدیک است

بسوخت ز آتش دوری دلم ولی دارم

به این خیال تسلی که یار نزدیک است

به کار شاهد و می شغل جو دلا و مترس

ز شیخ شهر که او هم به کار نزدیک است

رسید نظم تو جامی به گوش یار آری

به گوش شاه در شاهوار نزدیک است