تا کی ز دیر آمدن و زود رفتنت
خون ریزم از دو دیده که خونم به گردنت
جای تو نیست سینه تاریک و تنگ من
تشریف ده که جای کنم چشم روشنت
دارم ز تو به هر سر مویی هزار درد
دردا که نیست یک سر مو رحم بر منت
آهسته ران که می زند آتش به جان من
هر شعله ای که می جهد از نعل توسنت
گو باغبان مخوان به تماشای گل تو را
ناکرده فرش راه ز سوری و سوسنت
می بایدت ز رشته جان جامه بافتن
کز تار و پود پیرهن آزرده شد تنت
دامن کشان به جامی اگر بگذری شود
چون گل ز خون دیده او سرخ دامنت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گیرم که نیست پرسش آزادگان فنت
کم زانکه گاه آگهیی باشد از منت
خورشیدوار یک نظری کن که بر درند
سرگشته صد هزار چو ذرات روزنت
ترکی و بهر رزم زره نیست حاجتت
[...]
نا دیده میکنی، چو فتد دیده بر منت
جانم فدای دیدن و نادیده کردنت
فردا، که ریزه ریزه شود تن بزیر خاک
برخیزم و چو ذره درآیم ز روزنت
با آنکه رفت روشنی چشمم از غمت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.