گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

صبحدم آورد بویی سویم از پیراهنش

راست گویم آب حیوان می چکد از دامنش

خون ما در گردنش بود آن نگار و بس نبود

طرفه اینست آن که جان گشتست طوق گردنش

روی چون ماه تو را محتاج آرایش نبود

سنبل تر را چرا آورده ای پیرامنش

زآتشی کز جان ما خیزد ز دست جور او

نرم هرگز می نگردد آن دل چون آهنش

دیده ی یعقوب نابینا شود بینا دگر

گر نسیم لطفش آرد بویی از پیراهنش

آنچنان رویی و مویی کس ندارد در جهان

ای دریغا گر بدی باری عنایت با منش

گرچه جوجو داد بر باد جفا خاک مرا

ماه و خورشید فلک شد خوشه چین خرمنش

 
sunny dark_mode