گنجور

 
جهان ملک خاتون

اگرچه یاد نیاید به سالها ز منش

هزار جان گرامی فدای جان و تنش

منم حزین ز غم روزگار و آن دلبر

فراغتی بود از حال یار ممتحنش

ز جان ما رمقی بود باقی اندر تن

صبا رسید و بیاورد بوی پیرهنش

مگر که نام تو می برد غنچه در بستان

درید باد صبا نیک سر به سر دهنش

اگر چنانچه زند با تو سر و لاف از قد

برون کنند به صد جور و خواری از چمنش

بگو چگونه تشبّه کنم رخش با ماه

چه جای آن که چو گل گویم و چو یاسمنش

مرا که نام بود در جهان به بندگیش

فدای جان و تن او هزار همچو منش

اگر به خاک جهان بگذری پس از صد سال

نسیم مهر تو آید هنوز از کفنش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ادیب صابر

شگفت نیست چو با تیغ در مصاف آید

که تیغ کوه بلرزد ز دست تیغ زنش

لب ملوک همی بوسه بر بساطش داد

هنوز ناشده از لب طروات لبنش

ظهیر فاریابی

هزار توبه شکسته ست زلف پر شکنش

کجا به چشم در آید شکست حال منش؟

دل شکسته اگر زلف او بیا غالی

کم از هزار نیابی به زیر هر شکنش

مرا دو دیده ز حسرت سپید گشت چنانک

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

درست گشت همانا شکستگّی منش

که نیک از ان بشکست زلف پر شکنش

دل شکسته بزلفش اگر برآغالی

کم از هزار نیابی بزیر هر شکنش

دگر ندید کسی تندرست زلفش را

[...]

سعدی

رها نمی‌کند ایام در کنار منش

که داد خود بستانم به بوسه از دهنش

همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق

بدان همی‌کند و درکشم به خویشتنش

ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف

[...]

امیرخسرو دهلوی

قبا و پیرهن او که می رسد به تنش

من از قباش به رشکم، قبا ز پیرهنش

کرشمه می کند و مردمان همی میرند

چه غم ز مردن چندین هزار همچو منش

عجب، اگر نتوان نقش خاطرش دریافت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه