گنجور

 
جهان ملک خاتون

مرا زین بیش درد دل نباید

وگر دردم دهی دیگر نشاید

نشاید جور با یاران یکدل

اگرچه دوستی در دل فزاید

چو سروش بر دو چشم خود نشانم

به سوی ما اگر یک لحظه آید

اگر تخم جفا کارد به جانم

به دم مهر گیاهِ او برآید

نگردم از وفایش تا توانم

به عهدش گر جهان بر من سرآید

ز جورش گویم ای دل ترک او کن

بر اینم جان من گر دلبر آید

دلا در راه عشقش سر فدا کن

به پیش ما دمی کان دلبر آید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

مهی ، کندر سمرقند از لب او

نبات مصر را جان می فزاید

اگر طوطی طبع جان فزاید

بشاخ شکر نابش گراید

بشولد مر طبق را بر طریقی

[...]

سوزنی سمرقندی

خر خمخانه را جودان بماندست

وگر ماندست جو کو تا بخاید

بسنگ هجو من دندان شکستست

که بی بیطار بیخش برنیاید

سرش از سهمناکی شد بانسان

[...]

انوری

ز هجران تو جانم می‌برآید

بکن رحمی مکن کاخر نشاید

فروشد روزم از غم چند گویی

که می‌کن حیله‌ای تا شب چه زاید

سیه‌رویی من چون آفتابست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه