گنجور

 
جهان ملک خاتون

مرا وصال رخت ای نگار می باید

اگر مراد دل ما نمی دهی شاید

نظر به روی تو کردن چو خوش بود تا روز

که عکس روی تو خواب از دو دیده برباید

ببست جان و دلم دیده در خیال رخت

مگر دری ز وصالت خدای بگشاید

ز لطف خویش بیاراست زیور حسنت

مشاطه کرمش آنچنان که می باید

به عشق روی چو ماهش صبور باش ای دل

ببین ز گردش ایام تا چه می زاید

دو دیده ی دل من از جهان خبر داری

که خون دیده ز هجران ز دیده پالاید

بساز ای دل بیچاره با مراد جهان

نه آنچنان که بیاید چنانکه می باید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

خوش آید او را چون من به ناخوشی باشم

مرا که خوشی او بود ناخوشی، شاید

مرا چو گریان بیند بخندد از شادی

مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید

مسعود سعد سلمان

دلم ز اندوه بی حد همی نیاساید

تنم ز رنج فراوان همی بفرساید

بخار حسرت چون بر شود ز دل به سرم

ز دیدگانم باران غم فرود آید

ز بس غمان که بدیدم چنان شدم که مرا

[...]

سنایی

زهی سزای محامد محمد بن خطیب

که خطبه‌ها همی از نام تو بیاراید

چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغ

ز شاخسار همی بی‌ثبات نسراید

ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

بهار باز جهان را همی بیاراید

جمال چهرهٔ بستان همی بیفزاید

بسان جلوه گران گوش و گردن گیتی

بگونه گونه جواهر همی بیاراید

سحاب روی شکوفه همی بیفروزد

[...]

انوری

خدای کار چو بر بنده‌ای فرو بندد

به هرچه دست زند رنج دل بیفزاید

وگر به طبع شود زود نزد همچو خودی

ز بهر چیزی خوار و نژند باز آید

چو اعتقاد کند کز کسش نباید چیز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه