ز هجران تو جانم میبرآید
بکن رحمی مکن کاخر نشاید
فروشد روزم از غم چند گویی
که میکن حیلهای تا شب چه زاید
سیهرویی من چون آفتابست
به روز آخر چراغی میبباید
به یک برف آب هجرت غم چنان شد
که از خونم فقعها میگشاید
گرفتم در غمت عمری بپایم
چه حاصل چون زمانه مینپاید
درین شبها دلم با عشق میگفت
که از وصلت چه گویم هیچم آید
هنوز این بر زبانش ناگذشته
فراقت گفت آری مینماید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از درد و هجران صحبت میکند و میگوید که دوری محبوب جانش را میگیرد و از خداوند درخواست رحم و ترحم دارد. او به غم و اندوه خود اشاره میکند و میگوید که روزهایش از غم پر شده است. همچنین، او به سیاهروئی خود به عنوان نشانهای از گمگشتگی اشاره میکند و به یاد میآورد که در روز آخر، چراغی باید روشن شود. شاعر ناامیدی خود را از زمانه بیان میکند و از دل تنگیهای شبانهاش با عشق میگوید. در نهایت، او اشاره میکند که حتی در این لحظات، یاد محبوبش همچنان زنده است و دوری او خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: بخاطر دوری تو، جانم به شدت در حال رنج کشیدن است؛ پس لطفی کن و رحم کن، زیرا در نهایت، این وضعیت نمیتواند ادامه پیدا کند.
هوش مصنوعی: روزم از شدت غم به پایان میرسد، چه فایدهای دارد که بگویی چه حیلهای بکنم؟ این همه زحمت تا شب چه نتایجی به بار میآورد؟
هوش مصنوعی: چهرهی تیره و غمانگیز من همچون تابش خورشید در روز پایانی است؛ یعنی در آخرین لحظه، نوری نمادین به یادگار باید باقی بماند.
هوش مصنوعی: با روی آوردن به زندگی جدید و ترک وطن، غم و اندوه من به قدری شدید شد که انگار از عمق وجودم فریاد میزند.
هوش مصنوعی: من در غم تو سالها وقت خود را تلف کردم، اما چه فایده دارد وقتی که زمان هیچگاه نمیایستد.
هوش مصنوعی: در این شبها، قلبم به زبان عشق حرف میزد و بیان میکرد که از پیوستن به تو چه بگویم، که هیچ کلمهای برای توصیف آن ندارم.
هوش مصنوعی: او هنوز نتوانسته است کلمهی جدایی را بر زبان بیاورد، اما به وضوح احساس آن را نشان میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کجا وصفش به گفتن هم نشاید
که پس پیرامنش چیزی بباید
مهی ، کندر سمرقند از لب او
نبات مصر را جان می فزاید
اگر طوطی طبع جان فزاید
بشاخ شکر نابش گراید
بشولد مر طبق را بر طریقی
[...]
خر خمخانه را جودان بماندست
وگر ماندست جو کو تا بخاید
بسنگ هجو من دندان شکستست
که بی بیطار بیخش برنیاید
سرش از سهمناکی شد بانسان
[...]
ز عمرم بیتو درد دل فزاید
گر این عمرم نباشد بی تو شاید
دلم را درد تو میباید و بس
عجب کو را همی راحت نیاید
مرا این غم که هرگز کم مبادا
[...]
دلی ده کاو یقینت را بشاید
زبانی کافرینت را سراید
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.