گنجور

 
نظامی

خداوندا در توفیق بگشای

نظامی را ره تحقیق بنمای

دلی ده کاو یقینت را بشاید

زبانی کافرینت را سراید

مده ناخوب را بر خاطر‌م راه

بدار از ناپسند‌م دست کوتاه

درونم را به نور خود برافروز

زبانم را ثنا‌ی خود درآموز

به داود‌ی دلم را تازه گردان

زبور‌م را بلند‌آوازه گردان

عروسی را که پروردم به جانش

مبارک‌روی گردان در جهانش

چنان کز خواندنش فرخ شود رای

ز مشک افشاندنش خَلُّخ شود جای

سواد‌ش دیده را پر نور دارد

سماعش مغز را معمور دارد

مفرح‌نامهٔ دلهاش خوانند

کلید بند مشکل‌هاش دانند

معانی را بدو ده سربلندی

سعادت را بدو کن نقش‌بندی

به چشم شاهْ شیرین کن جمالش

که خود بر نام شیرین است فالش

نسیمی از عنایت یار او کن

ز فیضت قطره‌ای در کار او کن

چو فیاض عنایت کرد یاری

بیار ای کان معنی تا چه داری