چون تو چشم مرحمت بر حال ما خواهی فکند
بیش از این جور و جفا از تو نمی دارم پسند
ور مرا از آتش هجران بخواهی سوختن
خاک راهت گشته ام بیداد و خواری تا به چند
ای بت نامهربان حدی بود هر چیز را
مرغ جانم را تو تا کی داری اندر قید و بند
یا ز بندش ده خلاصی یا بکش تا وارهد
پند من بشنو ازین بینش به زلف خود مبند
می کشی و می کشی ما را بدام زلف خود
چون کشد خود را ز شستت آهوی سر در کمند
با قد چون سرو و با این عارض همچون سمن
با رخ همچون گل و لاله به لعل همچو قند
دل ربود از دستم آن دلدار شهرآشوب باز
با قد چون سرو و چشم شوخ و زلف چون کمند
چون ربودی دل ز دستم رفتم از دل هوش و صبر
بیش از این مپسند بر ما از غم هجران گزند
چون منم اندر جهان از عشق سرگردان چرا
آن بت مه روی از دل بیخ مهر ما بکند
گفتم ار آیی شبی مهمان ما لطفی بود
گفت رو هرزه مگو زآنجا برو بر خود مخند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به معشوق خود میگوید که اگر بر حال او نظر کند، دیگر از جور و جفای او خوشش نخواهد آمد. او از آتش هجران رنج میبرد و از معشوق میخواهد یا او را از قید و بند رهایی دهد یا جانش را بگیرد. شاعر به زیباییهای معشوق اشاره میکند و از او میخواهد که بیشتر از این او را در غم و اندوه نگذارد. او در نهایت به معشوق میگوید که از او دور نشود و از عشقش دست نکشد چرا که او به شدت دلتنگ و سرگردان است.
هوش مصنوعی: وقتی که تو با نگاهی مهربان به حال ما توجه خواهی کرد، دیگر بیشتر از این ظلم و بدرفتاری را از تو نمیپسندم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی که در آتش فراق تو بسوزم، دیگر راهت را به خاک تبدیل کردهام و در این وضعیت سخت و ذلتآور ماندهام، تا کی باید اینگونه به عذاب و رنج ادامه دهم؟
هوش مصنوعی: ای معشوق بیرحم، برای هر چیزی یک حد و مرز وجود دارد. اما تو تا کی میخواهی روح من را در قید و بند نگهداری؟
هوش مصنوعی: یا راهی برای رهایی از بند او پیدا کن، یا اینکه او را بکش تا از این قید رها شوم. پند من را بشنو و خودت را به زلف او نبند.
هوش مصنوعی: تو با زلف خود ما را به دام میکشی، مانند آهویی که در کمند تو گرفتار شده است و نمیتواند خودش را از چنگال تو رها کند.
هوش مصنوعی: با قامت کشیده و زیبایی همچون درخت سرو، و چهرهای شبیه به گل و گیاهان خوشبو، و با رنگ و رویی همچون گلهای لاله و قند شیرین.
هوش مصنوعی: دل من را آن محبوبی که باعث آشفتگی میشود، با زیباییهایش به تسخیر خود درآورد. او با قامت بلندش مانند سرو، چشمانش با ناز و شرارت و موهایش مانند دفتری است که دل را به خود میکشد.
هوش مصنوعی: وقتی که دل مرا از دستم ربودی، دیگر نمیتوانم هوش و صبر داشته باشم. بیشتر از این بر ما از غم جدایی آزاری نرسان.
هوش مصنوعی: من در این دنیا به خاطر عشق بیهدف و سرگردان شدم. چرا آن معشوق زیبای من، ارتباطش را با دل من قطع کرده است؟
هوش مصنوعی: گفتم اگر شبی به مهمانی ما بیایی کار نیکی است. او پاسخ داد که بیجا حرف نزن و از آن مکان دور شو، به خودت نبال.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای نگار خند خندان یک زمان با من بخند
تا کی این خشم تو تا کی چند از این ناز تو چند
شرم بردار از میان و جام می بر دست گیر
بند بگشا از میان و لب ز خندیدن مبند
گر مرا بیبند خواهی بند بگشا از میان
[...]
ای جهانداری که در عهد تو گرگ و گوسفند
نیست این آنرا زیان کار آن نه اینرا سودمند
گوسفند از گرگ ترسان بود در ایام پیش
وندر ایام تو ترسان گشت گرگ از گوسفند
یک جهان گرگان دندان تیز بودند ارچه کرد
[...]
آنکه با عزمش نماید مرکب خورشید کند
وانکه با حلمش نماید توسن افلاک تند
عارضی داری که بر وی همچو من عاشق شوند
گر ز حسن او حکایت پیش حورالعین کنند
آنکه با عزمش بماند مرکب خورشید کند
و آنکه با حلمش نباشد تو سن افلاک تند
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.