گنجور

 
جهان ملک خاتون

چون تو چشم مرحمت بر حال ما خواهی فکند

بیش از این جور و جفا از تو نمی دارم پسند

ور مرا از آتش هجران بخواهی سوختن

خاک راهت گشته ام بیداد و خواری تا به چند

ای بت نامهربان حدی بود هر چیز را

مرغ جانم را تو تا کی داری اندر قید و بند

یا ز بندش ده خلاصی یا بکش تا وارهد

پند من بشنو ازین بینش به زلف خود مبند

می کشی و می کشی ما را بدام زلف خود

چون کشد خود را ز شستت آهوی سر در کمند

با قد چون سرو و با این عارض همچون سمن

با رخ همچون گل و لاله به لعل همچو قند

دل ربود از دستم آن دلدار شهرآشوب باز

با قد چون سرو و چشم شوخ و زلف چون کمند

چون ربودی دل ز دستم رفتم از دل هوش و صبر

بیش از این مپسند بر ما از غم هجران گزند

چون منم اندر جهان از عشق سرگردان چرا

آن بت مه روی از دل بیخ مهر ما بکند

گفتم ار آیی شبی مهمان ما لطفی بود

گفت رو هرزه مگو زآنجا برو بر خود مخند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

ای نگار خند خندان یک زمان با من بخند

تا کی این خشم تو تا کی چند از این ناز تو چند

شرم بردار از میان و جام می بر دست گیر

بند بگشا از میان و لب ز خندیدن مبند

گر مرا بی‌بند خواهی بند بگشا از میان

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
سوزنی سمرقندی

ای جهانداری که در عهد تو گرگ و گوسفند

نیست این آنرا زیان کار آن نه اینرا سودمند

گوسفند از گرگ ترسان بود در ایام پیش

وندر ایام تو ترسان گشت گرگ از گوسفند

یک جهان گرگان دندان تیز بودند ارچه کرد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

آنکه با عزمش نماید مرکب خورشید کند

وانکه با حلمش نماید توسن افلاک تند

ادیب صابر

عارضی داری که بر وی همچو من عاشق شوند

گر ز حسن او حکایت پیش حورالعین کنند

کمال‌الدین اسماعیل

آنکه با عزمش بماند مرکب خورشید کند

و آنکه با حلمش نباشد تو سن افلاک تند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه