ای نگار خند خندان یک زمان با من بخند
تا کی این خشم تو تا کی چند از این ناز تو چند
شرم بردار از میان و جام می بر دست گیر
بند بگشا از میان و لب ز خندیدن مبند
گر مرا بیبند خواهی بند بگشا از میان
ور مرا بیگریه خواهی شاد بنشین و بخند
سرخ می مانا به جام زر همیدادی مرا
آن لب و می مر مرا اندیشهای در دل فکند
کاین چرا آمد برون زو لفظهای همچو زهر
وان چرا چون زهر کرده حرفهای همچو قند
حرف چندین در جهان یک شب نشد آن غمگسار
فرق چندین در میان یک شب نشد آن دلپسند
بهر این خواهم لب جام و لب جانان به هم
تا بود گردد دلم دائم ز شادی دستبند
ای عدیل نرگس پرکین تو مشکین کمان
وی رفیق لاله رنگین تو پروین کمند
مار کردار است زلفت زان قِبَل شد پیچ پیچ
کژدمآیین است جعدت زین سبب شد بند بند
دل زبون دارم ز مهر رویت ای ماه آنچنانک
دشمنان دارند جان از بیم شاه شیر بند
خسرو توران و ایران میر میران بوالحسن
آن چو خسرو بر سریر و آن چو بهمن بر سمند
تیره باشد پیش روشن رای او روز سپید
پست باشد پیش عالی قدر او چرخ بلند
کیقباد ار مانده بودی مهر او جستی به جان
زرد هشت ارزنده بودی مدح او خواندی بزند
کافران زو پند نشنیدند بسپردند جان
برگزید از بیم او کافرستان امروز پند
گاه بخشیدن ندارد رأی او روی و ریا
گاه کوشیدن ندارد طبع او دستان و فند
لشکری را کشت کو را مرگ نتوانست کشت
قلعهای را کند کو را چرخ نتوانست کند
ز آتش شمشیر او دارند جان در تن چنانک
هست نالان و تپان مانند بر آتش سپند
لشکر فضلون همانجا شد فکنده کز قضا
شاه خصمان را فکند و خصم یاران را فکند
بد رسد گویند شاهان را ز دستوران بد
جز کنون این داستان را کس نیابد دلپسند
ای جهانت پیشکار ای روزگارت زیر دست
ای سپهرت رهنما ای کردگارت یارمند
باد هر روزیت عید و فتح بادت زین سپس
سوی کس بینامههای فتح نفرستی نوند
گوسفند و گاو کشتن فرض هست این عید را
کاندرین آمد رضای ایزد بیچون و چند
ایزد از هر عید هست این عید راضیتر ز تو
زانکه کافر کشته بر جای گاو و گوسفند
تا بود کرم از گزند و تا بود رامش ز سود
تا بوند از سور خرم همچو از ماتم نژند
بدسگالت جفت ماتم نیکخواهت جفت سور
دوستت انباز سور و دشمنت جفت گزند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این قطعه شاعری به معشوق خود میگوید که به جای خشم و ناز، با او بخندد و از غم و درد زندگی رهایی یابد. او از معشوق میخواهد که با شادابی و خوشحالی به او بپیوندد و از بندهای خود رها شود. شاعر به زیباییهای معشوق اشاره میکند و نسبت به عواطف خود، از عشق و دلتنگی برای او سخن میگوید. او به طور نمادین به پادشاهی و قدرت اشاره میکند و برتری عشق و شادابی را بر غم و اندوه تأکید میکند. شاعر همچنین به اهمیت روزهای شاد و عید اشاره کرده و از کشتن حیوانات در چنین روزهایی به رضایت خداوند سخن میگوید. در نهایت، او دوستی و شادابی را نسبت به دشمنی و غم ارجح میشمارد.
هوش مصنوعی: ای معشوقه، لطفاً یک بار با من بخند و مرا شاد کن. تا کی باید از خشم و ناز تو رنج ببرم؟
هوش مصنوعی: از حیا رها شو و جام می را در دست بگیر. بندهای دل را باز کن و از خندیدن دست نکش.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی دست و پای مرا ببندی، باید بند را از وسط باز کنی. اگر میخواهی بدون دلتنگی و غم، شاد باشم، باید به نشستن و خندیدن ادامه بدهم.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تو جام زر را به من میدادی، لبان سرخش همچنان در یاد و خاطرم مانده است و این عشق و زیبایی، اندیشهای عمیق و دلنشین در دلم به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: این شعر به تضاد بین سخنان تلخ و شیرین اشاره دارد. بیان میکند که چرا برخی از کلمات به گونهای هستند که مانند زهر آزاردهندهاند و برخی دیگر مانند قند دلنواز و شیرین. این تفاوت در نوع بیان و تاثیر کلمات بر دیگران را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در جهان، نتوانستهایم بعد از شبهای زیاد با هم صحبت کنیم و این به دلیلی است که خوشایند ما نیست، اما در دل شبهای زیادی، غم و اندوه با تفاوتهایش برای ما باقی مانده است.
هوش مصنوعی: برای این منظور میخواهم لب جام و لب معشوق را به هم برسانم تا دلم همیشه از شادی پر باشد.
هوش مصنوعی: ای همتای نرگس زیبا، تو با کمان سیاه خود همچون رفیقی برای لالههای رنگارنگ هستی و پروین را مانند کمند در بر گرفتهای.
هوش مصنوعی: زلف تو به مانند یک مار است که به خاطر پیچیدگیاش به شکل زیبایی درآمده، و حالت جعد (فر یا موجدار) موی تو هم به همین دلیل به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: دل من محبت و عشق به تو را دارد، ای ماه، به گونهای که دشمنان از ترس شیر شاه به جان خود میلرزنند.
هوش مصنوعی: خسرو به معنی پادشاه، در ایران و توران، به عنوان رئیس و فرماندهای بزرگ قرار دارد. یکی از آنها مانند خسرو، بر تخت سلطنت نشسته و دیگری مانند بهمن، بر اسبی سوار است. این تصویر به وضوح بزرگی و قدرت هر دو را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: روز روشن در مقابل قضاوت و تدبیر او تاریک میشود و آسمان بلند در برابر شخصیت بزرگ او، پست و ناچیز به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: اگر کیقباد باقی مانده بود و عشق او را جستجو میکردی، با جان زرد و بیروح، آن زمان ارزشمند میشد که در ستایش او شعر میسرودی.
هوش مصنوعی: کافران از این پند بهرهای نبردند و جان خود را برگزیدند. از ترس او، سرزمین کافران امروز مملو از پند و اندرز است.
هوش مصنوعی: بعضی وقتها، تصمیمگیریهای او در مورد بخشش بیدلیل و بیپرده است، و بعضی مواقع، تلاش و کوششی که او انجام میدهد، به خاطر نداشتن روحیه و ذوق کافی، بیثمر میماند.
هوش مصنوعی: کسی که نمیتواند به وسیله مرگ از پای درآید، هیچ کس نمیتواند او را شکست دهد. و همچنین قلعه ای که نمیتوان آن را با چرخ و تغییرات زمان از بین برد، همچنان پابرجاست.
هوش مصنوعی: از آتش شمشیر او، جانها در تن به حالت ناله و تپش هستند، مانند شعلههای آتش که در سوختن گیاهان به تپش میافتند.
هوش مصنوعی: لشکر فضلون در همان محل مستقر شدهاست، چون قضا و تقدیر باعث شده که شاه دشمنان را از میدان بیرون کند و به یارانش نیز آسیب برساند.
هوش مصنوعی: شاهان از بدیها بدگویی میکنند، و به جز این داستان، کسی نمیتواند آن را خوشایند ببیند.
هوش مصنوعی: ای جهان، تو خدمتگزار منی؛ ای روزگار، تو در اختیار من هستی؛ ای سپهری، تو راهنمای منی؛ ای خداوند، تو یاور من هستی.
هوش مصنوعی: هر روزت را مانند روز عید و پیروزی تصور کن و از این پس به کسی بدون نامههای پیروزی نرو.
هوش مصنوعی: در این عید، ذبح گوسفند و گاو لازم است، زیرا در این کار رضایت خداوند بدون هیچ تردیدی وجود دارد.
هوش مصنوعی: خدای بزرگ از هر جشن و عیدی، این عید را بیشتر از تو دوست دارد، زیرا در این روز کافران را به جای گاو و گوسفند قربانی میکنند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که بخشندگی و مهربانی وجود دارد و آرامش از سود شخصی جلوگیری کند، خوشحالی و شادی نیز باقی خواهد ماند، همانطور که از غم و اندوه دوری میکنیم.
هوش مصنوعی: دوستان و دشمنان هر کدام در زندگی شما نقش خاصی دارند. دوستهای خوب، شما را شاد میکنند و در کنار شما هستند، در حالی که دشمنان ممکن است باعث ناراحتی و درد شوند. این همه به نوعی تعادل در زندگی اشاره دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای نگار خند خندان یک زمان با من بخند
تا کی این خشم تو تا کی چند از این ناز تو چند
ای جهانداری که در عهد تو گرگ و گوسفند
نیست این آنرا زیان کار آن نه اینرا سودمند
گوسفند از گرگ ترسان بود در ایام پیش
وندر ایام تو ترسان گشت گرگ از گوسفند
یک جهان گرگان دندان تیز بودند ارچه کرد
[...]
آنکه با عزمش نماید مرکب خورشید کند
وانکه با حلمش نماید توسن افلاک تند
عارضی داری که بر وی همچو من عاشق شوند
گر ز حسن او حکایت پیش حورالعین کنند
آنکه با عزمش بماند مرکب خورشید کند
و آنکه با حلمش نباشد تو سن افلاک تند
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.