نمی یابم به درد دل دوایی
ز دست جور شوخ دلربایی
بگو شاها چه ننگ و عار خیزد
نظر گر افکنی سوی گدایی
گذاری کی کنی سوی ضعیفان
رسد در گوشت از ما هم دعایی
ز خود بیگانه ام مشمر از این بیش
مکن بیگانگی با آشنایی
طبیب درد من چون دوست باشد
بگو تا خود ز که جویم دوایی
چرا ای دوست در دوران وصلت
نباشد کار ما بی ماجرایی
چو بالایش بدیدم گفتم ای دل
نه بالا باشد آن باشد بلایی
تویی سلطان حسن آخر چه باشد
اگر رحمت کنی بر بینوایی
ترحّم کن به حال دردمندان
که باشد نیک و یابی هم جزایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنجی که از دست عشق و چشمان محبوب میکشد سخن میگوید. او میخواهد بداند که ای شاه، چه ننگی در نگاهی به گدا و ضعیفان وجود دارد. شاعر از بیگانگی خود با آشنایان گلایه دارد و میخواهد بداند که درمان دردش را از کجا باید پیدا کند. او به دوست میگوید که در زمان عشق و وصال، چرا زندگیاش پر از ماجراهای تلخ است. همچنین از محبوبش میخواهد که بر حال دردمندان ترحم کند، زیرا این عمل نیکی خواهد بود و پاداش خواهد داشت. در نهایت، شاعر به زیبایی و مقام محبوب اشاره کرده و از او تقاضا دارد که با رحمت به دیگران دردمندان، بر آنها مهر ورزد.
هوش مصنوعی: نمیتوانم برای درد دلم دارویی پیدا کنم؛ چون از دست غمگینی و بازیگوشی معشوقهام رنج میبرم.
هوش مصنوعی: بگو ای شاه، اگر نگاهت به سوی گدایی بیفتد، چه زشتی و شرمیدگی خواهد داشت؟
هوش مصنوعی: زمانی را برای کمک به ضعیفان اختصاص دهید، زیرا دعای ما نیز به شما خواهد رسید.
هوش مصنوعی: من از خودم بیخبر شدهام، پس این وضعیت را برای من بیشتر نکن. این بیگانگی را با دوستیام فراموش نکن.
هوش مصنوعی: وقتی که دوست من پزشک درد من باشد، بگو تا بدانم از چه کسی باید درمانم را بخواهم.
هوش مصنوعی: چرا ای دوست، در زمان نزدیکی ما، کارهایمان باید بی داستان و ماجرا باشد؟
هوش مصنوعی: وقتی به اوج و بلندی او نگاه کردم، به خودم گفتم که ای دل! اینجا اوج نیست، بلکه آنجا یک درد و مشکل واقعی است.
هوش مصنوعی: ای تو، سلطان زیبایی! اگر بر بنده نیازمندی رحم کنی، چه معنایی خواهد داشت؟
هوش مصنوعی: بر دلسوزی و رحم به افرادی که در درد و رنج هستند تأکید میکند، زیرا این عمل نیکو است و باعث میشود که خود فرد نیز پاداش خوبی دریافت کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدو زیباست ملک و پادشایی
که هرگز ناید از ملکش جدایی
سر راهت نشینم تا بیایی
در شادی به روی ما گشایی
شود روزی بروز مو نشینی
که تا وینی چه سخت بیوفائی
نصیر دین که چشم پادشائی
نبیند چون تو فرخ کدخدائی
جهان را کدخدائی جز تو نبود
چنان چون نیست جز یزدان خدائی
اگر گویم بهمت آسمانی
[...]
ز هر شمعی که جویی روشنایی
به وحدانیتش یابی گوایی
دلا در راه حق گیر آشنایی
اگر خواهی که یابی روشنایی
چو مست خنب وحدت گشتی ای دل
میندیش آن زمان تا خود کجایی
در افتادی به دریای حقیقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.