من ندیدم به جهان همچو دو زلفت شامی
کیست آنکس که بدید از لب لعلت کامی
بر من و حال دلم هیچ ترحّم نکنی
کز فراق رخت ای دوست گذشت ایامی
نام تو ورد زبانست مرا ای دل و جان
نیستم پیش تو اسمی بجز از بدنامی
جگرم سوخت ز تاب رخ همچون آتش
لیک چون خود به جهان هیچ ندیدم خامی
من ز خمخانه هستی نکنم مستی هیچ
مگر از باده وصل تو بنوشم جامی
نیست مشهور به عالم چو تو دانی که منم
مرغ زیرک که درافتاد بتا در دامی
درد بر درد بگو چند نهی بر دل من
هیچ فکری نکنی باز ز درد آشامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و عشق عمیق شاعر است. او از زیبایی معشوق و جذابیت دو زلفش میگوید و حسرتی که از دوری او دارد. شاعر درگیر احساسات غمگین و سوختگی ناشی از فراق است و هیچ چیز نمیتواند او را به حال خوشی برساند مگر وصالی که از معشوق میخواهد. او در میان درد و رنج خود، نام معشوق را ورد زبانش میداند و به بینامی و بدنامیاش در حضور محبوب واکنش نشان میدهد. شاعر به صورت استعاری به مصرف شراب عشق اشاره میکند و از بیقراری و درد دلش میگوید، بیآنکه کسی به حال او توجه کند.
هوش مصنوعی: من در جهان مانند دو زلف تو کسی را ندیدهام. چه کسی است که از لب سرخ تو کامی برده باشد؟
هوش مصنوعی: ای دوست، تو هیچ رحم و شفقتی به حال من و دلم نکن، چرا که از دوری تو روزها و شبها بر من گذشته است.
هوش مصنوعی: نام تو همیشه بر زبان من جاری است، ای دل و جان، اما من در حضورت هیچ نامی جز بدنامی ندارم.
هوش مصنوعی: دل من از دیدن چهرهات به شدت سوخت، همانند آتش. اما چون در جهان هیچ تجربهای نداشتهام، خام و نادان ماندهام.
هوش مصنوعی: من از هیچ چیزی در این زندگی مست نمیشوم، جز اینکه از وصل تو نوشیدنی کنم و از آن لذت ببرم.
هوش مصنوعی: در دنیا کسی به اندازه تو شناختهشده نیست. تو میدانی که من همان پرندهی زیرکی هستم که در دام زیباییات گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: درد بر درد بگذار، چرا به دل من کمترین فکری نمیکنی؟ دوباره از درد نوش جان میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خرابات گذارم ندهند از خامی
سوی مسجد نتوانم شدن از بدنامی
صوفی رندم و معروف به شاهدبازی
عاشق مستم و مشهور به درد آشامی
سر ز ناچار بر آورده به بیسامانی
[...]
این بزرگان که بنوخاستگان مشهورند
نرسیدست بر ایشان ز کرم جز نامی
چون ندانند که انعام چه باشد بمثل
نتوان داشت ازیشان طمع انعامی
هر یکی را که تو پاشنده قومش دانی
[...]
کس به نیکی نبرد نام من از بدنامی
زانک در شهر شدم شهره بدرد آشامی
آنچنان خوار و حقیرم که مرا دشمن و دوست
چون سگ از پیش برانند بدشمن کامی
ما چنین سوخته ی باده و افسرده دلان
[...]
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی
روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
[...]
آمد آن ساقی سرمست و به دستش جامی
گوئیا می طلبد همچو من بدنامی
در همه کوی خرابات جهان نتوان یافت
دردمندی چو من عاشق درد آشامی
همدم جام شرابیم و حریف ساقی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.