آمد آن ساقی سرمست و به دستش جامی
گوئیا می طلبد همچو من بدنامی
در همه کوی خرابات جهان نتوان یافت
دردمندی چو من عاشق درد آشامی
همدم جام شرابیم و حریف ساقی
یکدمی همدم ما شو که بیابی کامی
در نظر نقش خیال رخ و زلفش داریم
زان نظر صبح خوشی دارم و نیکو شامی
ذوق سرمستی ما گر طلبی ای زاهد
نوش کن از می ما شادی رندان جامی
قدمی نه که به مقصود رسی در ره ما
زان که محروم نشد هر که بیامد گامی
نالهٔ نی شنو ای جان عزیز سید
تا رساند به تو از حضرت او پیغامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از ساقی سرمست و جام شراب صحبت میکند و از علاقهاش به زندگی و لذتهای آن میگوید. او به تصویر دلانگیز محبوبش اشاره میکند و بیان میکند که در دنیای پر از درد و عشق، هیچکس مانند او در رنج و شادیهای عاشقانه وجود ندارد. همچنین، شاعر از زاهدان میخواهد تا از لذتهای شراب و سرمستی بهره ببرند و تأکید میکند که هر کس قدمی در این راه بردارد، به مقصود نائل خواهد شد. در نهایت، او ناله نی را به جان عزیزش منتقل میکند تا پیامی از سوی معشوق به او برساند.
هوش مصنوعی: ساقی سرمست و شاداب وارد شد و به نظر میرسد که او نیز همانند من، به دنبال جامی و سکر است که نمادی از بدنامی و سرگشتگی باشد.
هوش مصنوعی: هیچکجا در سرزمینهای خراب و آلوده، نمیتوانی کسی را پیدا کنی که مانند من عاشق درد و رنج باشد و از آن لذت ببرد.
هوش مصنوعی: ما همراه و همصحبت جام شراب و ساقی هستیم. لحظهای با ما همراه شو تا به کامی که میخواهی دست یابی.
هوش مصنوعی: در ذهن خود تصویری از چهره و موهای معشوق را دارم و به خاطر این تصور، صبحی دلانگیز و شبی زیبا را تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از شادی و سرمستی ما باخبر شوی، ای زاهد، از شراب ما بنوش و لذت ببر. جام رندان پر است از خوشی و شادابی.
هوش مصنوعی: هر کس که در مسیر حرکت کرده، هرگز از رسیدن به هدف خود محروم نشده است، حتی اگر فقط یک قدم برداشته باشد.
هوش مصنوعی: ای جان عزیز سید، نالهٔ نی را بشنو که پیغامی از سوی حضرت او به تو میرساند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خرابات گذارم ندهند از خامی
سوی مسجد نتوانم شدن از بدنامی
صوفی رندم و معروف به شاهدبازی
عاشق مستم و مشهور به درد آشامی
سر ز ناچار بر آورده به بیسامانی
[...]
این بزرگان که بنوخاستگان مشهورند
نرسیدست بر ایشان ز کرم جز نامی
چون ندانند که انعام چه باشد بمثل
نتوان داشت ازیشان طمع انعامی
هر یکی را که تو پاشنده قومش دانی
[...]
کس به نیکی نبرد نام من از بدنامی
زانک در شهر شدم شهره بدرد آشامی
آنچنان خوار و حقیرم که مرا دشمن و دوست
چون سگ از پیش برانند بدشمن کامی
ما چنین سوخته ی باده و افسرده دلان
[...]
من ندیدم به جهان همچو دو زلفت شامی
کیست آنکس که بدید از لب لعلت کامی
بر من و حال دلم هیچ ترحّم نکنی
کز فراق رخت ای دوست گذشت ایامی
نام تو ورد زبانست مرا ای دل و جان
[...]
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی
روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.