این بزرگان که بنوخاستگان مشهورند
نرسیدست بر ایشان ز کرم جز نامی
چون ندانند که انعام چه باشد بمثل
نتوان داشت ازیشان طمع انعامی
هر یکی را که تو پاشنده قومش دانی
بر سر دانه کشیدست بدستان دامی
تا نگویند که داد-ار شنود صد دشنام
بمکافات یکی را ندهد دشنامی
دی یکی گفت که ای ابن یمین تا کی ازین
عمر کردن تلف و وجه معاش از وامی
عرضه کن حال دل سوخته پیش همه شان
گفتم این دیگ هوس را نپزد جز خامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر به بزرگانی اشاره شده که به نام "بنوخاستگان" مشهورند. این افراد به جز نام و شهرت چیزی از کرم و generosity ندارند و نمیدانند که چه چیزی باعث انعام میشود. بنابراین نمیتوان از آنها انتظار انعام داشت. شاعر همچنین به نداشتههای خود و زمان تلف شدهاش اشاره میکند و میگوید که درد دلش را نمیتواند با این افراد در میان بگذارد، زیرا هوسها و آرزوهایش را تنها افرادی خام میتوانند درک کنند.
هوش مصنوعی: این افراد بزرگ که به عنوان سرآمدان و نیکان شناخته میشوند، هیچ چیز جز نام و شهرت از خوبیها و کرمهایشان به دست نیاوردهاند.
هوش مصنوعی: انسانها وقتی که از ارزش یا کیفیت چیزی آگاهی ندارند، نمیتوانند انتظار داشته باشند چیزی مشابه یا بهتر از آن را دریافت کنند.
هوش مصنوعی: هر کس را که به عنوان فردی قوی و تأثیرگذار بشناسی، بهراحتی میتوانی ببینی که او با مهارت و دقت، برای به دام انداختن دیگران، یا بهتر بگویم، برای دستیابی به اهدافش، از فریب و تزویر استفاده میکند.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که اگر کسی به بدیها یا دشنامها پاسخ ندهد، به این معنا نیست که او تنها یک بار به خاطر یک عمل بد، عذرخواهی نخواهد کرد. در واقع، این شعر به نوعی به خویشتنداری و عدم پاسخ به بدیها اشاره دارد و گوشزد میکند که نباید تحت تاثیر تهمتها و دشنامها قرار گرفت.
هوش مصنوعی: یک نفر به ابن یمین گفت: تا کی میخواهی عمرت را به هدر ببری و برای تأمین هزینههایت به دیگران وابسته باشی؟
هوش مصنوعی: احساسات و دلتنگیام را در برابر همه بیان کن. به آنها گفتم که این دیگ آرزوها هیچگاه جز از خامی نمیجوشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خرابات گذارم ندهند از خامی
سوی مسجد نتوانم شدن از بدنامی
صوفی رندم و معروف به شاهدبازی
عاشق مستم و مشهور به درد آشامی
سر ز ناچار بر آورده به بیسامانی
[...]
کس به نیکی نبرد نام من از بدنامی
زانک در شهر شدم شهره بدرد آشامی
آنچنان خوار و حقیرم که مرا دشمن و دوست
چون سگ از پیش برانند بدشمن کامی
ما چنین سوخته ی باده و افسرده دلان
[...]
من ندیدم به جهان همچو دو زلفت شامی
کیست آنکس که بدید از لب لعلت کامی
بر من و حال دلم هیچ ترحّم نکنی
کز فراق رخت ای دوست گذشت ایامی
نام تو ورد زبانست مرا ای دل و جان
[...]
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی
روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
[...]
آمد آن ساقی سرمست و به دستش جامی
گوئیا می طلبد همچو من بدنامی
در همه کوی خرابات جهان نتوان یافت
دردمندی چو من عاشق درد آشامی
همدم جام شرابیم و حریف ساقی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.