گنجور

 
جهان ملک خاتون

دامن وصل ار به کف آید دمی

هیچ نخواهم بجز او همدمی

ای بت سنگین دل نامهربان

گر بنوازیم چه باشد دمی

ماه نو انگشت نما شد ولی

همچو دو ابروت ندارد خمی

باد صبا حال دلم بازگوی

به ز تو چون نیست مرا محرمی

دم بگرفتم ز غم هجر تو

بی تو نخواهم که برآرم دمی

خون که خوردست دگر چشم تو

زآنکه نباشد نفسی بی دمی

گر بنمودی رخ زیبا به من

جان جهانش به فدا کردمی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

آدمیی، آدمیی، آدمی

بسته دمی، زانک نهٔ آن دمی

آدمیی را همه در خود بسوز

آن دمیی باش اگر محرمی

کم زد آن ماه نو و بدر شد

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای که به چشم تو نیایم همی

یک نظر آخر به چو من درهمی

گفت که از مات فراموش گشت

کاش فراموش شوی یکدمی

عالم غم بی تو مرا بر دل است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
صوفی محمد هروی

آب حیات از لب او شبنمی

زو نبود هیچ دلی بی غمی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه