گنجور

 
همام تبریزی

خجسته زمانی و خوش روزگاری

که بازآید از در مرا چون تو یاری

ز رویت بهشتی شود مسکن ما

به هر گوشه‌ای بشکفد لاله‌زاری

به سرو روان تو گوید دو چشمم

کجا می‌روی از چنین جویباری

لبم را توقع بود پای‌بوسی

که را زهره باشد حدیث کناری

به هر مرغزاری رسیدم ندیدم

گلی کان ز رویت بود یادگاری

به شکرانه جان را برافشانم آن دم

دریغا به از جان ندارم نثاری

کسی را که باشد وصالت میسر

زهی خوش حیاتی عجب کار و باری

مبارک زمینی که شهر تو باشد

به هر موسم آنجا بود نوبهاری

کجا یاد جنت کند مهربانی

که بر خاک کوی تو گیرد قراری

به امید روزی که روی تو بینم

به سر می‌برم عمر در انتظاری

سگان را مجال است بر آستانت

خوشا وقت ایشان مرا نیست باری

به اقبال وصل تو باشد که آرد

همام از فراق تو جان با کناری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

چه نیکو سخن گفت یاری به یاری

که تا کی کشم از خُسُر ذل و خواری

فرخی سیستانی

دل من همی جست پیوسته یاری

که خوش بگذراند بدو روزگاری

شنیدم که جوینده یابنده باشد

به معنی درست آمد این لفظ باری

بتی چون بهاری به دست من آمد

[...]

ناصرخسرو

ایا دیده تا روز شب‌های تاری

بر این تخت سخت این مدور عماری

بیندیش نیکو که چون بی‌گناهی

به بند گران بسته اندر حصاری

تو را شست هفتاد من بند بینم

[...]

قطران تبریزی

بتی را که بودم بدو روزگاری

جدا دارد از من بد آموزگاری

نداند غم و درد هجران یاران

جز آن کازموده است هجران یاری

اگر هرکسی طاقت هجر دارد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

ز فردوس با زینت آمد بهاری

چو زیبا عروسی و تازه نگاری

بگسترده بر کوه و بر دشت فرشی

کش از سبزه پو دست وز لاله تاری

به گوهر بپیراست هر بوستانی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه