گنجور

حاشیه‌ها

جاوید مدرس اول رافض در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳:

>>>>>>>>>>>>>>
****************************************
****************************************
از سخن‌چینان ملالت‌ها ................. ولی
............. همنشیننان ناسزایی رفت رفت
... /
پدید آید: 25 نسخه (801، 814- 813، 818، 819، 821، 823، 824، 825، 843 و 16 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) نیساری
پدید آمد: 5 نسخه (813، 822، 2 نسخۀ متأخّر: 854، 875 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه، خرمشاهی- جاوید
پدید آﯩﺪ: 2 نسخه (827 و 1 نسخۀ بسیار متأخر: 898) حرف دوّم بدون نقطه است و «م» هم نیست.
/ ...
چون میان: 25 نسخه (801، 814- 813، 818، 819، 821، 822 823، 824، 825، 843 و 15 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
گر میان: 5 نسخه (827، 4 نسخۀ متأخر: 862، 866، 874، 875 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید
در میان: 1 نسخه (867)
33 نسخه غزل 83 را دارند و از آن جمله نسخۀ مورخ 859 بیت فوق را ندارد. از آنجا که نسخۀ مورّخ 893 از مصرع نخست این بیت و مصرع دوم بیت ششم تلفیقی کرده است، لذا مصرع دوم در آن نسخه نیست و مستندات یکی دیگر کم شده است. دو نسخه مورّخ 854 و 864 مصراع‌های دوم بیت فوق و بیت پنجم را جا به جا دارند ولی با وجود این قابل استفاده جزو منابع این بیت اند.
***********************************
***********************************

همیشه بیدار در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۰۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:

این آخرین کامنت هم نشان میدهد که جریان چیست. عذر خواهی هم انجام شده بود ولی ایشان با آن کامنت به هانی خانم و این شعر و این کامنت آخری نشان دادن که تاب شنیدن نداشتند و ندارند. ولی گفته بودم که حق و حقیقت را کسی نمیتواند بپوشاند.

ناشناس در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۳۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:

همیشه بیدار عزیز
چه جواب دندان شکنی به خانم س، م داده ای
“تو که کلت پر قرمه سبزیست
وقتی نمیفهمی بپرسی بد نیست”
پای جای پای مقتدای خود گذاشته ای
ایشان دستور دادند زنی را که با شعری ایشان را هجو کرده بود شبانه بکشند
سزای اینان بدتر از اینهاست

مهدی منصوری در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۵:

امشب یه سری باید به جناب سعدی می زدم
آخه استاد علم بلاغت ما فرمودند که علل بلاغی وصل و فصل رو در حکایت 4 و 5 این باب پیدا کنیم
الحق که سعدی شیرین سخن است
به راستی که ما خیلی فرع ها را اصل پنداشته ایم
پوشش، خوراک، استراحت، پول و کار و ... همه وسیله هایی برای بهتر زیستن هستند که ما آن ها را هدف پنداشته ایم

کمال در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۴:

جمع آن : 15111

سیدمحمد در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » طهمورث » طهمورث:

مهری بانو
درود بر شما بانوی راهگشا
سپاسگزارم که تمام نکات مبهم را روشن کردید
لطفاً بیشتر در حاشیه نویسی شرکت کنید
با احترام

آروان در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:

دو مصراع دیگر هم در آهنگ قلاش از محسن چاوشی به صورت زیر صدا هستند که در غزل شماره 550 هستن...باز هم میگم آهنگ و هر سه غزل 39,37 و 550 فوقالعاده هستند.

محمد طلاساز در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۱۱:

به گمانم این رباعی از شیخ ابوالقاسم گرگانی باشد.
از آنجا که در کتاب تذکرة الاولیاء-شیخ شهید عطار نیشابوری در باب ذکر شیخ ابوسعید ابوالخیر آمده است
شیخ ابوالقاسم گرگانی این رباعی به ابو سعید می آموزد:
ویک بار دیگر شیخ مرا گفت:"ای پسر خواهی که سخن خدای گویی؟"گفتم خواهم.گفت:در خلوت این می گوی شعر:
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زفان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
همه روز این بیت می گفتم تا به برکت این بیت در کودکی،راه حق بر من گشاده شد.

علیرضا محدثی در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۱۴ دربارهٔ رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:

داستان لیلی و مجنون در دویست سال بعد از رودکی توسط نظامی به نظم کشیده شد و اگر چه داستان لیلی و مجنون ، به طور کلی واقعی بوده و در قرن اول هجری اتفاق افتاده ؛ اما پیش از نظامی به این صورت منسجم و مفصل ، هیچ حکایتی از لیلی و مجنون در ادبیات و شعر فارسی وجود نداشته است . سوال این است که چگونه رودکی دویست سال قبل از نظامی ، چنین احاطه ای به جکایت لیلی و مجنون داشته که آن را این گونه زیبا در رباعی خود ، بازتاب داده است ؟! .... به نظر بنده دو راه بیشتر نداریم . یا به انتساب چنین رباعی به رودکی شک کنیم و یا اینکه رودکی را بیشتر از حد و حدود شاعری ، فردی تحصیلکرده و ملا در نظر بگیریم که به تاریخ و منابع عربی دسترسی و تسلط داشته است و اتفاقا در میان این منابع ، به داستان لیلی و مجنون نیز بر خورده است !
ای کاش آثار ارزشمند رودکی نابود یا گم نشده بود و بیش از این مقدار بسیار اندک ، از او باقی مانده بود .

مهری در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۱۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » طهمورث » طهمورث:

سمانه عزیزم
سلام
می بینم که بحثی جالب را با حمید خان گرامی پی گرفته ای ، از روی علاقه ای که به تو دارم ، خواستم نظری بدهم شاید به کار آید . تمام شاهنامه در بحر تقارب یا متقارب است
به قول اُدبا
، بحر متقاربِ مُثَمَّنِ مَحذوف (فعولن فعولن فعولن فَعَل) وزن مصراعِ «به نام خداوند جان و خرد» فعولن فعولن فعولن فَعول است
گویا جناب حمید خان شعر کهن را با شعر امروز مطابقت داده اند و انگونه اظهار نظر کرده بودند که در بحر تقارب کار آیی ندارد ، مشکل هم در مفهوم بیت یا بهتر بگویم ” گرد پای “ بوده که من با رجوع به لغت نامه ها ، معنای ” گرد پای “ را ” ” اعتکاف “ یافتم که به مانای گوشه گیری به عبادت است
سعدی هم در همین زمینه می گوید ؛
بتی داشت بانوی مصر از رخام
بر او معتکف بامدادان و شام
که منظور از بانوی مصر زلیخاست
در مصرع : جهان از بدیها بشویم به رای
پس آنگه کنم درگهی گرد پای
درین معناست که پس از زدودن جهان از بدی ها ، به عبادت می پردازم
از لغت نامه:
پای گرد کردن . [ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اعتکاف :
جهان از بدیها بشویم برای
پس آنگه کنم در کُهی گرد پای .
می بینی که در لغتنامه ”در کُهی “نوشته
که می گوید در کوهی به عبادت می پردازم
پس از مدتها خوشحال شدم با تو دوست عزیزم گفتگو داشتم
شاد باشی

محسن حیدرزاده جزی در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۲۵ دربارهٔ خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲:

این شعر هم دو بیتی است نه رباعی ، در مصراع چهارم ظاهرا "انده" درست است.

همیشه بیدار در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » طهمورث » طهمورث:

حمید جان من 3 نسخه را دیدم:
2 بار ابیات ماند اینجا بودند.
در نسخه فلوراس ابیات دیگری بودند ولی این نسخه "ب" و "پ" و همینطور "ک" و "گ" مساوی نوشته (یعنی گ و پ را من خودم جاینشین کردم):
جهان از بدیها بشویم بَرای
پس انگه درنگی کنم گرد پای
به کوشش ازو کرد پوشش بجای
به گستردنی بد هم او رهنمای
لینک را ببینید:
پیوند به وبگاه بیرونی

مریم سپید در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

کتاب . [ ک ُت ْ تا ] جمع کاتب . نویسندگان و دانایان (لغت نامه ی دهخدا. مشابه همین کلمه در اشعار دیگر سعدی:
معلم کتابی را دیدم در دیار مغرب ترش روی . (گلستان چ یوسفی ص 155).
پیر بودی و ره ندانستی
تو نه پیری که طفل کتابی .

اسدالله سلیمی در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲:

آنچه مسلّم است این قالب رباعی نیست
برای تشخیص رباعی از دوبیتی کافی ست به هجای آغازین هر مصرع توجّه نمایید
زیرا رباعی همواره با هجای بلند آغاز میشود
و دوبیتی با هجای کوتاه

سعیـــد در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۵:

بیت یکی به آخری درستش اینه:
هست طومار دل من به درازای ابد

همیشه بیدار در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۲۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:

سالول=سالوس

همیشه بیدار در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۱۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:

جناب ناشناس گمنام: اتفاقاً شعری بسیار ژرف است و تو دهنی به زاهدهای سالول. جالب اینجاست که همین جماعت "روشنفکر" که با شعر هر توهینی میکنند, تاب و توان شنیدن حتی یکی از این ابیات را ندارند. همین چند وقت پیش به یکی از همین "اساتید" در جواب به سخره کشیدن حرف امام صادق (ع) در باب ارزش انسان نوشتم (از همین شعر):
"تو که کلت پر قرمه سبزیست
وقتی نمیفهمی بپرسی بد نیست"
تاب و توان شنیدن نداشت و ندارد!
ولی هیچ کس حقیقت را نمیتواند بپوشاند.

ناشناس گمنام در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:

نمی دانم این کسانی که از دین دلخوری دارند نادان هستند یا خودشان را به نادانی میزنند.
بحث بر سر این نیست که علم به تنهایی خوب است یا دین داری ریاکارانه.
قبل از این شعرهای شما، خود دین، مخالفتش را با انسان های ریاکار اعلام کرده و آنها را ذم نموده،
در این شعر دراز که محتوایی شعیف دارد، بین یک انسانی که خدمتی به زندگی بشر نموده با انسانی که دین ریاکارانه داشته مقایسه شده است،
چرا بین کسی که هم دین دار بوده و هم به بشر خدمت کرده(مثل خواجه نصیر طوسی) با دانشمند بی دینی که خدمت ظاهری به بشر کرده، مقایسه نمی کنید تا معلوم شود ارزش انسان به «دین و دانش» است؛ نه دین بدون دانش و دانش بدون دین.
از این یک جهت نگری های این دست افراد مثل شاعر این شعر، همواره خنده ام گرفته و خواهد گرفت.

ناشناس در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:

محکمه ی الهی
یه شب که من حسابی خسته بودم
همینجوری چشامو بسته بودم
سیاهی چشام یه لحظه سر خورد
یه دفعه مثل مرده ها خوابم برد
تو خواب دیدم محشر کبری شده
محکمه ی الهی بر پا شده
خدا نشسته مردم از مرد و زن
ردیف ردیف مقابلش وایستادن
چرتکه گذاشته و حساب میکنه
به بنده هاش عتاب خطاب میکنه
میگه چرا اینهمه لج میکنید
راهتونو بی خودی کج میکنید
آیه فرستادم که آدم بشید
با دلخوشی کنار هم جمع بشید
دلای غم گرفته رو شاد کنید
با فکرتون دنیا رو آباد کنید
عقل دادم برید تدبر کنید
نه اینکه جای عقل کاه پر کنید
من بهتون چقدر ماشالا گفتم
نیافریده بارکلا گفتم
من که هواتونو همیشه داشتم
حتی یه لحظه گشنتون نذاشتم
اما شما بازی نکرده باختید
نشستید و خدای جعلی ساختید
هر کدوم از شما خودش خدا شد
از ما و آیه های ما جدا شد
یه جو زمین و اینهمه شلوغی
اینهمه دین و مذهب دروغی
حقیقتا شماها خیلی پستید
خر نباشین گاوو نمی پرستید
از توی جمع یکی بلند شد ایستاد
بلند بلند هی صلوات فرستاد
از اون قیافه های حق به جانب
هم از خودی شاکی هم از اجانب
گفت چرا هیچکی روسری سرش نیست
پس چرا هیچکی پیش همسرش نیست
چرا زنا اینجوری بد لباسن
مردای غیرتی کجا پلاسن
خدا بهش گفت بتمرگ حرف نزن
اینجا که فرقی ندارن مرد و زن
یارو کنف شد ولی از رو نرفت
حرف خدا از تو گوشاش تو نرفت
چشاش میچرخه نمیدونم چشه
آهان می خواد یواشکی جیم بشه
دید یه کمی سرش شلوغه خدا
یواش یواش شد از جماعت جدا
با شکمی شبیه بشکه ی نفت
یهو سرش رو پایین انداخت و رفت
قراولا چندتا بهش ایست دادن
یارو واینستاد تا جلوش ایستادن
فوری در آورد واسشون چک کشید
گفت ببرید وصول کنید خوش بشید
دلم برای حوریا لک زده
دیر برسم یکی دیگه تک زده
اگه نرم حوریه دلگیر میشه
تو رو خدا بذار برم دیر میشه
قراول حضرت حق دمش کرد
با رشوه ی خیلی کلون نشد نرم
گوشای یارو رو گرفت تو دستش
کشون کشون برد و یه جایی بستش
رشوه ی حاجی رو ضمیمه کردن
توی جهنم اونو بیمه کردن
حاجیه داشت بلند بلند غر میزد
داشت روی اعصابا تلنگر میزد
خدا بهش گفت دیگه بس کن حاجی
یه خرده هم حبس نفس کن حاجی
اینهمه آدم رو معطل نکن
بگیر بشین اینهمه کل کل نکن
یه عالمه نامه داریم نخونده
تازه هنوز کرات دیگه مونده
نامه ی تو پر از کارای زشته
کی به تو گفته جات توی بهشته
بهشت جای آدمای باحاله
ولت کنم بری بهشت? محاله
یادته که چقدر ریا میکردی
بنده های ما رو سیاه میکردی
تا یه نفر دور و برت میدیدی
چقدر ولظالینو میکشیدی
اینهمه که روضه و نوحه خوندی
یه لقمه نون دست کسی رسوندی
خیال میکردی ما حواسمون نیست
نظم و نظام هستی کشکی کشکیست
هر کاری کردی بچه ها نوشتن
میخوای برو خودت ببین تو زونکن
خلاصه وقتی یارو فهمید اینه
بازم درست نمیتونست بشینه
کاسه ی صبرش یه دفعه سر میرفت
تا فرصتی گیر میارود در میرفت
قیامت اینجا عجب جاییه
جون شما خیلی تماشاییه
از یه طرف کلی کشیش آوردن
کشون کشون همه رو پیش آوردن
گفتم اینارو که قطار کردن
بیچاره ها مگه چه کار کردن
ماموره گفت میگم بهت من الان
مفسد فی الارض که میگن همینهان
گفت اینا بهشت فروشی کردن
بی پدرا خدا رو جوشی کردن
به نام دین حسابی خوردن اینها
کفر خدا رو در آوردن اینها
بد جوری ژاندارکو اینا چزوندن
زنده توی آتیش اونو سوزوندن
روی زمین خدایی پیشه کردن
خون گالیله رو تو شیشه کردن
اگه بهش بگی کلاتو صاف کن
بهت میگه بشین و اعتراف کن
همیشه در حال نظاره بودن
شما بگو اینا چه کاره بودن
خیام اومد یه بطری هم تو دستش
رفت و یه گوشه ای گرفت نشستش
حاجی بلند شد با صدای محکم
گفت این آقا باید بره جهنم
خدا بهش گفت تو دخالت نکن
به اهل معرفت جسارت نکن
بگو چرا به خون این حلاکی
اینکه نه مدعی داره نه شاکی
نه گرد و خاک کرده و نه هیاهو
نه اربده کشیده و نه چاقو
نه مال این نه مال اونو برده
فقط عرق خریده رفته خورده
آدم خوبیه هواشو داشتم
اینجا خودم براش شراب گذاشتم
یهو شنیدم ایست خبردار دادن
نشسته ها بلند شدن واستادن
حضرت اسرافیل از اونور اومد
رفت روی چارپایه و چندتا سور زد
دیدم دارن تخت روون میارن
فرشته ها رو دوششون میارن
مونده بودم که این کیه خدایا
تو محشر اینکارا چیه خدایا
فکر میکنید داخل اون تخت کی بود
الان میگم یه لحظه اسمش چی بود
همون که کاراش عالی بود
اون که تو دنیا مثل توپ صدا کرد
همون که این لامپا رو اختراع کرد
همون که کاراش عالی بود اون دیگه
بگید بابا توماس ادیسون دیگه
خدا بهش گفت دیگه پایین نیا
یه راست برو بهشت پیش انبیا
وقتو تلف نکن توماس زود برو
به هر وسیله ای اگر بود برو
از روی پل نری یه وقت میوفتی
میگم هوایی ببرن و مفتی
باز حاجی ساکت نتونست بشینه
گفت که مفهوم عدالت اینه
توماس ادیسون که مسلمون نبود
این بابا اهل دین و ایمون نبود
نه روضه رفته بود نه پای منبر
نه شمر میدونست چیه نه خنجر
یه رکعتم نماز شب نخونده
با سیم میماش شب رو به صبح رسونده
حرفای یارو که به اینجا رسید
خدا یه آهی از ته دل کشید
حضرت حق خودش رو جا به جا کرد
یکم ببه این حاجی نیگا نیگا کرد
ازز اون نگاههای عاقل اندر
سفیهش رو باید بیارم اینور
با اینکه خیلی خسته هم بود
خطاب به بنده هاش دوباره فرمود
شما عجب کله خرایی هستید
بابا عجب جونورایی هستید
شمر اگه بود ادلف هیتلر هم بود
خنجر اگر بود رولور هم بود
حیفه که آدم خودشو پیر کنه
و سوزنش فقط یه جا گیر کنه
میگید توماس من مسلمون نبود
اهل نماز و دین و اییمون نبود
اولا از کجا میگید این حرفو
دربیارید کله ی زیر برفو
اون منو بهتر از شما شناخته
دلیلش هم این چیزایی که ساخته
درسته گفتم عبادت کنید
نگفتم به خلق خدمت کنید ؟
توماس نه بمب ساخته نه جنگ کرده
دنیا رو هم کلی قشنگ کرده
من یه چراغ که بیشتر نداشتم
اونم تو آسمونا کار گذاشتم
توماس تو هر اتاق چراغ روشن کرد
نمیدونی چقدر کمک به من کرد
تو دنیا هیچکی بی چراغ نبوده
یا اگرم بوده تو باغ نبوده
خدا برای حاجی آتش افروخت
دروغ چرا یکم دلم براش سوخت
طفلی تو باورش چه قصرا ساخته
اما به اینجا که رسیده باخته
یکی میاد یه حاله ای باهاشه
چقدر بهش میاد فرشته باشه
اومد رسید و دست گذاشت رو دوشم
دهانشو آوورد کنار گوشم
گفت تو که کلت پر قرمه سبزیست
وقتی نمیفهمی بپرسی بد نیست
اون که نشسته یک مقام والاست
مترجمه رفیق حق تعالاست
خود خدا نیست نمایندشه
مورد اعتمادشه بندشه
خدای لم یلد که دیدنی نیست
صداش با این گوشا شنیدنی نیست
شما زمینیا همش همینید
اونور میزی رو خدا میبینید
همینجوری میخواست بلند شه نم نم
گفت که پاشو باید بری جهنم
وقتی دیدم منم گرفتار شدم
داد کشیدم یه دفعه بیدار شدم

عبدالسلام در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۰۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۳:

سلام بربیدل بزرگ.غزل بسیار زیبا وپرازفهم است.ماایرانیاچراازاین غزلسرای فارسی دوریم؟

۱
۴۰۶۰
۴۰۶۱
۴۰۶۲
۴۰۶۳
۴۰۶۴
۵۶۲۲