گنجور

حاشیه‌ها

مائده در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶:

فصل آذار به معنی فروردین درسته. املای کلمه باید اصلاح شود.

 

جلال الدین حیدری در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:

ضمن عرض سلام باید متذکر شوم خطاب جناب وحشی (ای پسر) و قصود و منظور عشق و عاشقی مذکر با مذکر نیست برای خطا نرفتن ذهن مخاطب پسر را آورده است تا معنی بر این مفهوم نگردد که خطاب با معشوقه مؤنث می باشد و قصد و غرض عرفان است و بس

 

شهرزاد در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:

این غزل با صدای آسمانی همایون عزیز انسان و دیوانه میکنه. خوشحالم که سرزمینم گوهر یکدانه ای چون همایون عزیز داره همیشه باشی شاد و تندرست

 

آرمان در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۸ - بیان آنک یا ایها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله چون نبی نیستی ز امت باش چونک سلطان نه‌ای رعیت باش پس رو خاموش باش از خود زحمتی و رایی متراش:

دی لویس در مولوی دیروزامروز شرق و غرب نیز راجع به این تغییر رویه فخررازی درآخر عمر و نیز اشاره ی مولوی در مثنوی به این موضوع می نویسد :
" رازی در وصیت نامه اش که در بیست و یکم محرم 606هجری(1209) توسط شاگردش ابراهیم ابی بکر اصفهانی انشا شد در مبحث کلام و فلسفه که بهترین سالهای عمرش را به پای آن گذاشته بود تمنای بخشودگی کرد وی این نکته را باز گفت که انتقادهایش از گفته های بزرگان صرفا به قصد به تفکر واداشتن متفکران صورت گرفته است. رازی قصیده ای به زبان عربی سروده که سمت و سوی اندیشه اش را قبل از تنظیم وصیت نامه نشان می دهد شمس تبریزی بیتی از این شعر را در مقالات خود می آورد و می گوید فخر رازی آن بیت را هنگام مرگ از برخوانده است .در مثنوی نیزاین فطعه شعرو ندامت رازی به هنگام املای وصیت اشاره شده است .لحن آن چند بیت از مثنوی از یک سو موید تفرعن رازی در زمان حیات است و از سوی دیگر به خاطر دیرگاه روشن شده چشم رازی به حقیقت تمنای بخشش وی را دارد:بس بکوشی و بخر از کلال
هم تو گویی خویش کالعقل عقال
هم‌چو آن مرد مفلسف روز مرگ
عقل را می‌دید بس بی‌بال و برگ
بی‌غرض می‌کرد آن دم اعتراف
کز ذکاوت راندیم اسپ از گزاف
از غروری سر کشیدیم از رجال
آشنا کردیم در بحر خیال
آشنا هیچست اندر بحر روح

 

ترانوش در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی
کتاب بالغ منی حبیبا معرضا عنی
ان افعل ما تری انی علی عهدی و میثاقی
اخلایی و احبابی ذروا من حبه مابی
مریض العشق لا یبری و لا یشکو الی الراقی
نه حسنت آخری دارد نه حافظ را سخن پایان
بمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی

 

ترانوش در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

گر بکشی بنده‌ایم ور بنوازی رواست
ما به تو مستأنسیم تو به چه مستوحشی
گفتی اگر درد عشق پای نداری گریز
چون بتوانم گریخت تا تو کمندم کشی
دیده فرودوختیم تا نه به دوزخ برد
باز نگه می‌کنم سخت بهشتی وشی
غایت خوبی که هست قبضه و شمشیر و دست
خلق حسد می‌برند چون تو مرا می‌کشی
موجب فریاد ما خصم نداند که چیست
چاره مجروح عشق نیست بجز خامشی
چند توان ای سلیم آب بر آتش زدن
کآب دیانت برد رنگ رخ آتشی
آدمی هوشمند عیش ندارد ز فکر
ساقی مجلس بیار آن قدح بی هشی
مست می عشق را عیب مکن سعدیا
مست بیفتی تو نیز گر هم از این می‌چشی

 

ترانوش در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

او را نمی‌توان دید از منتهای خوبی
ما خود نمی‌نماییم از غایت حقیری
گر یار با جوانان خواهد نشست و رندان
ما نیز توبه کردیم از زاهدی و پیری
حافظ نظر بپوشان یا خرقه در میان نه
رندی روا نباشد در جامه فقیری

 

ترانوش در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گل‌ها چون گل میان خاری
وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو
این می‌کشد به زورم وان می‌کشد به زاری
ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت
باطل بود که صورت بر قبله می‌نگاری
عود است زیر دامن یا گل در آستینت
یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری
هر درد را که بینی درمان و چاره‌ای هست
درمان درد حافظ با دوست سازگاری

 

ترانوش در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

 

ترانوش در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

 

ترانوش در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده می شبانه
عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش
هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه
گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه آید جان منش نشانه
گر می به جان دهندت بستان که پیش دانا
ز آب حیات بهتر خاک شرابخانه
آن کوزه بر کفم نه کآب حیات دارد
هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه
صوفی چگونه گردد گرد شراب صافی
گنجشک را نگنجد عنقا در آشیانه
دیوانگان نترسند از صولت قیامت
بشکیبد اسب چوبین از سیف و تازیانه
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه

 

ترانوش در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده‌ایم
عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم
دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم

 

علیرضا در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۵:

بابا فوق العادس.دیونه میکنه ادمو.خداییش لایک داری همایون خاااااااان

 

آرش کمانگیر در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۶ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۴:

موی ناد = مویناد = مبیناد
ولی پرویج رو متوجه نشدم

 

مجتبی خراسانی در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

هو
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس بی منتهی خداوندی را که صفات جمال و جلالش را به اقتضای حب ذاتی و استدعای اسمایی از پس تجلیات سرادقات غیبی به منصۀ ظهور آورد.
درود بی پایان بر نخستین صنع و اولین خلقش ، و بر آخرین پیامبر فرستاده اش محمد مصطفی و بر علی مرتضی خدیو کشور لاهوت و خلیفۀ مطلق اقلیم ناسوت ، و بر خاندان پاک او که از هر ناپاکی مبرا و از هر گناه و شرک منزه و دوراند .
اگر صد سال از ایشان باز گویم
همان سرگشته تر هر دم ز گویم
ز عقل و دانش هر کس فزونند
خدا داند مر ایشان را که چونند
کسی طوفان بی دینی نبیند
که اندر کشتی ایشان نشیند
سلام بر جناب صدرا !
احسنت ، دست مریزاد.
انشاء الله از فرمایشات شما بیشتر بهره مند شویم.
الاحقر مجتبی خراسانی

 

Dr.Mazluminejad در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۹ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد سوم » نغمهٔ حسرت:

سلام و سپاس از زحمت کشان گنجور و ممنون که مدتی ست نظرات بنده را نیز منعکس می کنید!...زیبایی این غزل از خوانش آن معلوم می شود. شعر را باید با صدای بلند و حتی المقدور فردی خوش صدا و ادیب بخواند تا زیبایی آن بیشتر نمایان شود... اگر" داشتیم "در پایان ابیات بجای کلمه داشتم قرار بگیرد باید بعضی بخش های غزل مثل مصرع سوم تغییر بکند و به این دلیل این کار اشکال دارد.

 

علی در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۱۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:

سلام کلام شاعر کلام جان است وجان بی آمادگی همان است که ما هستیم پس به سان عطار شویم تا کلام از گامش برآییم که همه جان عشق است

 

رحیم غلامی در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۶ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۹ - در مدح امیر بی شبیه و عدیل سلیل جلیل خلیل منیع جود و سخا آقاخان متخلص به عطامه ظله فرماید:

با سلام در این قصیده اشتباهات زیادی هست که با توجه به قصیده ای که در سایت دیگری امده معلوم می شود
دمی باید به گیتی عمر جاویدان کند تا یکی از صد تواند مدح آقاخان کند
حکمران خطه کرمان که ابر دست او خاک را بیجاده سازد سنگ را مرجان کند
در بر او کمترست از پیر زالی پور زال او ز کین گر بهر هیجا جای بر یکران کند
خصم را گو پیش تیغش جوشن و خفتان مپوش مرگ را کی چاره هرگز جوشن و خفتان کند
خنجر آتش فشانش از لباس زندگی خصم را عریان کند چون خویش را عریان کند
صیت او بگرفت گیتی را چو نور مهر و ماه نور مهر و ماه را حاسد چسان پنهان کند
خاک ره را مهر او همسان کند با آسمان واسمان را قهر او با خاک ره یکسان کند
گردش چشمش به یک ایمای ابروگاه خشم موی مژگان را به چشم بدکنش سوهان کند
خود به سیر لاله و ریحان ندارد احتیاج کز نگاهی خاک و گل را لاله و ریحان کند
آب تیغش ملک ویران را زنو آباد کرد هر کجا ویرانه آری آبش آبادان کند
نسبت جودش به عمان کی دهم کاو هر زمان جیب سائل را ز گوهر غیرت عمان کند
اوج گردون در حضیض جاه او مشکل رسد بر فلک بیچاره خود را چند سرگردان کند
نرم گردد خصم شوم از ضرب گرز او چو موم گر براز آهن دل از رو پیکر از سندان کند
چرخ با وی چون ستیزد کانکه خاید پتک را ز ابلهی بیچاره باید چاره دندان کند
صاحبا قاآنی از شوق تو در اقلیم فارس روز و شب در دل خیال خطه کرمان کند
یاد آن شب کز خیالت چشم من پر نور بود تیره چشمم را ز سیل قطره چون قطران کند
عیش آن شب را اگر با صد زبان خواهد بیان نیستش پایان و گر خود عمر بی پایان کند
دارد از جود دو دستت آرزو یکدست فرش تا طراز بزمگاه و زینت ایوان کند
هم ز بهر گلرخی کز وی وثاقم گلشنست تحفه یی باید که او راهمچو گل خندان کند
تحفه اش شالیست تا سالی ببندد بر میان برتری ز امثال جوید فخر بر اقران کند
خود تو دانی گر دلی باشد مرا در پیش اوست اختیار او راست گر آباد و گر ویران کند
من به قدر همت خود کردم استدعا و تو همتت دیگر ندانم تا چه حد احسان کند
باد دور دولتت ایمن ز کید روزگار تا به گرد خاک ساکن آسمان جولان کند

 

رحیم غلامی در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۲ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۹ - در مدح امیر بی شبیه و عدیل سلیل جلیل خلیل منیع جود و سخا آقاخان متخلص به عطامه ظله فرماید:

با سلام در عندان این شعر اشتباهی نایپی وجود دارد عطامه ظله که صحیح آن، عطا مدّ طله است.

 

رحیم غلامی در ‫۸ سال و ۱۲ ماه قبل، شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۱۵ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۱۸ - چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما:

با سلام. منظور اقبال لاهوری از مردی که می رسد محمدعلی جناح است که سرانجام دولت پاکستان را بنیاد گداشت.

 

۱
۳۸۵۹
۳۸۶۰
۳۸۶۱
۳۸۶۲
۳۸۶۳
۵۰۵۴
sunny dark_mode