گنجور

حاشیه‌ها

رها صوفی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۵۶ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷:

سلام بست سوم بجای یقین ، نباید تعین باشه ؟
مرسی
فقط یک سوال بود ؟خودمم نمیدونم

امیر در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶:

بیت آخر اشتباه است:
حافظ این خرقه ی پشمینه بیانداز که ما
درست است
کلمه ی میانداز غلط است

نادر.. در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

لطفا جمله ها را کامل ملاحظه فرمائید دوست عزیز!
"به جان پرستیدن زن" برابر نیست با "زن"
و هرچند که مادر مفهومی جداگانه از زن دارد - شاید شما به هر زنی بگوئید مادر! - در عین حال "مادر پرستی به جان" هم کافریست در این بیت..

nabavar در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

آقا نادر.. گرامی
مرحبا که از روی منطق { نمی دانم کدام منطق} زن را ” نماد شاخص شهوت پرستی ” دانسته اید .
مهناز خانم جواب شما را داده اند
ایشان مادرشان را به جان می پرستند و من نیز ، حتا کودکانم را مخصوصاً دخترم را
چشم ها را باید شست ، دگرگوبه باید دید
زنده باشی

کسرا در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۳۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۸:

بابا طاهر در پاسخ به ادعای دیوانه بودنش توسط عوام ... این دو بیت زیبا را سرود

میثم هدا قمشه در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۱۳ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۱۷:

سگ بر آن آدمی شرف دارد
که چو خر ، دیده بر علف دارد
(حکیم نظامی،هفت پیکر)
جناب سعدی مصراع اول این بیت حکیم نظامی را تضمین کرده است.

ابوالفضل در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۱۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۱ - حکایت زورآزمای تنگدست:

خداوند رحمت کند سعدی را و خیر فراوان نصیب گنجور سخن بفرمایاد که این امکان بسیار بزرگ و پر و خیر و برکت ادبی را فراهم آورده‌اند. این حکایت چقدر پندآموز و زیباست. برای شخصی که بسیار از زندگی شکایت داشت خواندم خیلی بر روح او اثر گذاشت.

نادر.. در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

درود بر دوستان عزیزم..
از روی منطق، یزدان می تواند کافری را تنها و تنها به انواعی از "اعمال" انسان دوخته باشد - به واسطه ی اختیاری که گویا تنها در نهاد انسان است- و نه به هیچ چیز دیگر..
بنا براین بسیار واضح است که منظور مولانا از "این دو" ، همان "به جان پرستیدن زر" و "به جان پرستیدن زن" به عنوان دو نماد شاخص و بارز مال پرستی و شهوت پرستی که برخی دوستان ارجمند نیز بدان اشاره نموده اند می باشد:
بر این دو -کار- دوخت یزدان کافری را ..

احمد در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۱۳ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

میثم جان برای سوال شما جوابهای زیادی وجود دارد. اما جواب کوتاه من به شما این است: "سخت نگیر"

امیر محمد در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » مخمس:

احمد خیالی بخارایی
قرن: 9
وفات: (ح 850 ق)
شاعر. در بخارا متولد شد. وی شاگرد و معاشر خواجه عصمت بخارایی بود و چون مدتی در هرات زیست برخی او را هراتی دانسته‌اند. خیالی معار با الغ‌بیگ بود و در بخارا درگذشت. او مردی مستعد و خوش طبع بود و دیوان اشعارش در ماوراءالنهر و بدخشان و خراسان و ترکستان شهرتی عجیب داشت.
از وی «دیوان» شعری به جای مانده است. شهرت خیالی بیشتر از رهگذر غزل معروف وی با مطلع زیر است که شیخ بهایی آن را در مخمسی تضمین کرده است.
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه خلقی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

وفایی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵:

فرهنگ معین جلد چهارم: 1- نظاره با فتح نون و تشدید ظا، صفت است یعنی تماشاگر.2- نظاره با کسره نون و بدون تشدید، اسم مصدر است یعنی تماشا. در بیت نهم وزن شعر ایجاب می کند
که اولی باشد ( تماشاگر) پس هرگز نمی تواند پسوند" گر " بگیرد چون در آن صورت معنی اش می شود " تماشا گرگر" شاید معنی درست تر مصراع باشد: بگو در این راه نظاره( تماشاچی) و منتظر نباشید یا همانطور که قبلا نوشتم : به نظاره و منتظر بگو که در این راه نباشید .

محمدرضا در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۲۱ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » مثنویات » در هجو کیدی (یاری) شاعرنما:

خدایا به کجا رسیدیم که باید برای خوندن شعر از فیلتر شکن استفاده کنیم ،
اگر حاصلی زندگی بندگیست
دو صد بار مردن به از زندگیست
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم

کیانی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۶ - در صفات ذات اقدس باری:

در صفات ذات اقدس الهی
عارفا فخر به من کن که خداوند جهانم
غیب من دانم وکس غیب نداند به جز از من
پاک و بی‌عیبم و بینندهٔ عیب همه خلقان
همه من بینم و بیننده بی دیده و چشمم
ذره ذره ز تو طاعت به کریمی بپذیرم
کفر صد ساله ببخشم به یک اقرار زبانی
حی و قیومم و آن دم که کس از خلق نماند
نه بترسم نه بلرزم نه بخندم نه بگریم
نه ز تحتم نه ز فوقم نه ز نورم نه ز ظلمت
هرچه درخاطرات آید که من آنم نه من آنم
شیئم از روی حقیقت نه از این شیء مجازی
هر عطایی که فرستم برت ای بندهٔ مومن
من فرستادهٔ توراتم و انجیل و زبورم
بعد مردن برمت زیر لحد باز در آنجا
پس برانگیزمت ای بنده به فردای قیامت
بگذرانم ز صراط و برهانم ز عذابت
شربت شوق دهم تا تو شوی مست تجلی
هر چه گویند خدا را به قیامت نتوان دید
بار الاها تو بر آور همه امید سنایی ملک عالمم و عالم اسرار نهانم
منم آن عالم اسرار، که هر غیب بدانم
در گذارنده و پوشندهٔ عیب همگانم
همه من گویم و گوینده بی کام زبانم
کوه کوه از تو معاصی زکرم در گذرانم
جرم صد ساله به فضل و کرمم در گذرانم
من یکی مقتدر و قادر و قیوم بمانم
نه بخوابم نه بخیزم نه کنارم نه میانم
نه ز جوهر نه ز عنصر ملک کون و مکانم
وانچه در فهم تو گنجد که چنینم نه چنانم
آفرینندهٔ اشیاء و خداوند جهانم
خوش نشین بنده که من دادهٔ خود را نستانم
من فرستادهٔ قرآن به ماه رمضانم
خوش بخوابانم و راحت به روانت برسانم
در چنان انجمنی پرده ز کارت ندرانم
در بهشت آرم و بر خوان جلام بنشانم
پرده بردارم و آن گه به خودت می‌نگرانم
کس ندیده است و نبیند نه از آن گمشدگانم
که مسلمانم و یارب نه از آن بی‌خبرانم

امیرعلی داودپور در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:

با سلام
این غزل زیبا از حضرت فروغی بسطامی چند مطلع و چند پیام عالی برای اهل معرفت دارد که ایشان را به مقام پیامبری اهل معرفت میرساند اول در این بیت که میفرماید ترسم نفروشند متاعی که خریدند به این معناست که از جانب غیب متاعی مانند نبوت و پادشاهی به اهل عرفان داده میشود که این در قامت این مردم ممکن است اندازه نباشد، مثلا به کسی بفرمایند ما ارسلناک الا رحمه للعالمین و این رسول رحمه للعالمین نباشد یا وعده پادشاهی یهود بدهند و صلیبش سازند، اما مقام عبد بدهند و پادشاه جاهلانش سازند. لذا مردان خدا از هر دست که بدهند از همان دست ممکن است نگیرند و این فایده از نوع دیگری باشد ، پس
اهرمن وعده دهد بی فایده
ایزدت رحمت کند بی زایده
هرکسی باشد بلند اینجا کج است
نزد ما دلدادگان این مخرج است
کی کند مهدی ظهورش فاش فاش
عجِّله گفتی چو مانده در معاش
نزد ما یکصد هزاران بُد رسول
نزد تو یک بد پیمبر ای کسول
ما همه یک گوهریم از نزد رب
تو روی نزد نشسته آن عرب
حاصلش خاک است و آتش در جهان
چون گرفت او مایه بد از نهان

امیرعلی(یاحق)

مهران ش در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۰۹ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸:

در مورد بیت:
این تیغ نه از بهر ستمگاران کردند
انگور نه از بهر نبید است به چرخشت
از لحاظ معنا کلمه نبید یا نبیذ در مصرع دوم نادرست است، چرا که در چرخشت انگور را از برای گرفتن شراب می‌ریزند.
درست این مصرع این باید بوده باشد که
«انگور نه از بهر مویز است به چرخشت»

محمدامین مروتی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۲ - تفسیر قوله علیه‌السلام موتوا قبل ان تموتوا بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی کی ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما:

مرگ اختیاری
محمدامین مروتی
مرگ اختیاری، مرگ نفسانی است در مقابل مرگ جسمانی:
نه چنان مرگی که در گوری روی مرگ تبدیلی که در نوری روی
مولانا در دفتر ششم در تفسیر قول پیامبر که "موتوا قبل ان تموتوا" (بمیرید پیش از مرگ)، می گوید این مرگ تبدیلی باقی نماندن ذره ای از انانیت است:
بی‌حجابت باید آن ای ذولباب مرگ را بگزین و بَردرّان حجاب
نه چنان مرگی که در گوری روی مرگ تبدیلی که در نوری روی
بعد در توصیف این مرگ غیرجسمانی می گوید انسان اگر به چشم سرّ و بصیرت در دنیا بنگرد، هر لحظه مرگ را به عینه می بیند. عالم، عالم صیرورت و تغییر است. انسان که بالغ می شود، کودکیش می میرد و سیاهی و جهل کودکی، به سپیدی و روشنایی بلوغ تبدیل می شود:
مرد بالغ گشت، آن بچگی بمرد رومیی شد صبغتِ زنگی ستُرد
پیامبر به اصحاب فرموده بود اگر می خواهید مرده ای در حال زندگی را ببینید در ابوبکر صدیق و متقی نظر کنید. روح او هم الان در حال اتصال با عالم دیگر است:
هرکه خواهد که ببیند بر زمین مرده‌ای را می‌رود ظاهر چنین
مر ابوبکرِ تقی را گو ببین شد ز صدّیقی امیرالمحشرین
زان که پیش از مرگ او کردست نَقل این به مردن فهم آید، نه به عقل
این نقل، نقل جسمانی نیست بلکه انتقال مقامی و روحانی است:
نقل باشد نه چو نقلِ جانِ عام همچو نقلی از مقامی تا مقام
مولانا ادامه می دهد که خود پیامبر هم قیامت مجسم بود چرا که در خدا حل و مستغرق گشته بود و با او عقد و پیوند داشت نه با عالم جسمانی. اما مردم عادی از او سراغ قیامت را می گرفتند و زمان قیامت را می پرسیدند:
پس محمد، صد قیامت بود، نقد زان که حل شد در فنای حل و عقد
او از نفسانیت مرده بود و تولدی مجدد یافته بود:
زادة ثانیست احمد در جهان صد قیامت بود او اندر عیان
زو قیامت را همی‌پرسیده‌اند ای قیامت! تا قیامت راه چند؟
پیامبر با زبان حال بدیشان می گفت من محشر مجسم هستم:
با زبان حال می‌گفتی بسی که ز محشر، حشر را پرسید کسی؟
بهر این گفت آن رسول خوش‌پیام رمز موتوا قَبلَ موتٍ یا کِرام
هم‌چنان که مرده‌ام من قبل موت زان طرف آورده‌ام این صیت و صوت
مولانا نتیجه می گیرد زمانی قیامت را می فهمی که خودت قیامت بشوی. یعنی از علم الیقین و وصف قیامت، به عین الیقین و بلکه حق الیقین برسی و قیامت را ببینی و با تمام وجود و گوشت و پوست و استخوان حس کنی. یعنی از رمز مردن پیش از مرگ با خبر گردی:
پس قیامت شو، قیامت را ببین دیدن هر چیز را شرطست این
اصلا معرفت حقیقیِ هر چیز، مستلزم تبدیل وجودی است:
تا نگردی او، ندانی‌اش تمام خواه آن انوار باشد یا ظُلام
عقل گردی، عقل را دانی کمال عشق گردی، عشق را دانی ذُبال
سپس مولانا می گوید اگر اهل دلی باشد، من راز آشکاری را بیان کردم. انجیر تعارفتان کردم و سفره ای از انجیر برای مهمان پهن کرده ام. اما شما هم باید انجیرخوار باشید و هاضمة انجیر را داشته باشید:
گفتمی برهان این دعوی مُبین گر بُدی ادراک اندر خوردِ این
هست انجیر این طرف ، بسیار و خوار گر رسد مرغی قُنُق انجیرخوار
مولانا دوباره به نتیجه گیری می پردازد و می گوید ما هر لحظه در نردن و جان کندنیم و خود نمی دانیم. اگر بدانیم که هر لحظه در مردن هستیم، بر یکدیگر رحم و شفقت می اوریم و ریشة بغض و کینه را از دل هایمان بر می کنیم:
در همه عالم اگر مرد و زنند دم به دم در نزع و اندر مردنند
آن سخنشان را وصیت ها شمر که پدر گوید در آن دم با پسر
تا بروید عبرت و رحمت بدین تا ببُرّد بیخ بغض و رشک و کین
تو بدان نیت نگر در اقربا تا زِ نزعِ او بسوزد دل، تو را
مگر نه این است که مرگ حقیقتی یقینی است و حتما روزی به سراغ تک تک مان می آید:
کل آتٍ آت، آن را نقد دان دوست را در نزع و اندر فَقد دان
اگر اغراض نفسانی مانع اخوت و شفقت می شود ان را از جیب و سینه ات برون کن و اگر خود نتوانستی این کار را انجام دهی، پس در برابر خدا اظهار عجز کن و از او کمک بخواه تا دلت را از کینه پاک کند:
وز غرض ها زین نظر گردد حجاب این غرض ها را برون افکن ز جیب
اگر نمی توانی دست روی دست مگذار و بدان که در نهایت عجز است که پرتوی از اعجاز خداوند به یاریت می آاید:
ور نیاری، خشک بر عجزی مَایست دان که با عاجز، گزیده مُعجزیست
عجز مثل زنجیری است که خداوند بر دستت نهاده تا به او از سر نیاز روی کنی و بگویی چه کار بدی کرده ام که دچار خسران و زیانم کرده ای:
عجز زنجیریست، زنجیرت نهاد چشم در زنجیر نِه، باید گشاد
پس تضرع کن کَای هادیِ زیست! باز بودم، بسته گشتم؛ این زِ چیست؟
آیا در امر شر پای فشرده ام که قهرم کرده ای و در خسرانم نهاده ای؟
سخت‌تر افشرده‌ام در شر قدم، که لَفی خسرم ز قهرت دم به دم؟
آیا دعوی بت شکنی و نفس کشی داشته ام ولی در عمل از نفسانیت خود بت ساخته ام:
از نصیحت های تو کَر بوده‌ام بت‌شکن دعویّ و بت‌گر بوده‌ام؟
به جای آموختن فنون مکر دنیایی از مرگ یاد کنید که سال هاست با مردن نزدیکانتان به شما هشدار می دهد و حقیقت بی چون و چرایش را به رختان می کشد:
یاد صنعت فرض‌تر یا یاد مرگ؟
مرگ مانند خزان، تو اصل برگ
اما گوش ما به دلیل غفلت های نفسانی ثقیل و کر شده است و خیلی دیر و بی هنگام متوجه طبل زدن ها و هشدارهای مرگ می شود که دیگر دیر شده است:
سال ها این مرگ طبلک می‌زند گوش تو بیگاه جنبش می‌کند
گوید اندر نزع، از جان: "آه: مرگ" این زمان کردت زِ خود، آگاه مرگ
این گلویِ مرگ از نعره گرفت طبل او بشکافت از ضربِ شگفت
عمر خود را تلف کردی و در لحظظ مرگ بیدار شدی که دیگر دیر است:
در دقایق خویش را در بافتی
رمز مردن این زمان در یافتی
پس از این ابیات از ماجرای مردم حلب می گوید که انگار از شهادت امام حسین(ع) خیلی دیربا خبر شدند . به معنای آن شهادت باشکوه پی نبردند و برایش عزاداری می کردند.

اردشیر در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۴۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۶ - حکایت برادران ظالم و عادل و عاقبت ایشان:

شعر بسیار بسیار زیبا و پرمایه و روانی است. در أبیات نخست معانی و واژگان نیز فزون بر وزن شعر به سیاق شاهنامه است.
در بیت زیر :
یکی عاطفت سیرت خویش کرد
درم داد و تیمار درویش خورد
به نظر میاد زیباتر و دقیق تر باشه اکر گفته شود:
درم داد و تیمار درویش کرد
چرا که معمولاً فعل "تیمار کردن" پر کاربرد تر است از "تیمار خوردن" و نیز پس از قافیه های "درویش" و "خویش" آمدن ردیف (کرد) وزن و زیبایی کلامی شعر رو بیشتر میکنه. درحال به نسخه ی چاپی یا مأخذ بهتر از خود گنجور دسترسی ندارم برای تطبیق و بررسی. زحمت بازنگری رو به خود گنجور عزیز وامیگذارم.

عبدالرزاق اختری در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۱۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴:

به نظرمن وزن این غزل " مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن "(مجتث مثمن مخبون محذوف ) است . با درود !

... در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۷:۵۹ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مرد توبه شکن:

یوسف عزیز
کتاب هایی از عطار که دکتر شفیعی تصحیح کردن تعلیقات هم دارن. تعلیقات نسبتا خوبی هم دارن. منطق الطیر هم جزء این کتابهاست به علاوه سه چهار منظومه دیگه. مقدمه های این کتابها هم بسیار مفید هستن. ایشون کتابی هم دارن به اسم زبور پارسی که نگاهی به دیوان عطار داشتن.
اگه دنبال مطالعات بیشتر در مورد عطار هستین هم صدای بال سیمرغ از مرحوم زرین کوب و دریای جان از هلموت ریتر توصیه میشه.

یوسف در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۴۳ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مرد توبه شکن:

اشعار عطار با اینکه ساده هستند ولی بعضی از ابیات وش رو متوجه نمیشم
ایا کتابی در باره شرح ابیات عطار نوشته شده است ؟

۱
۳۵۱۹
۳۵۲۰
۳۵۲۱
۳۵۲۲
۳۵۲۳
۵۵۴۵