گنجور

حاشیه‌ها

رضا اسعدی در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۳:

در تعلق نداشتن این شعر به فردوسی بزرگ غلط بودن وزن دو بیت از این شعر منسوب کافی است
چو با تخت منبر برابر شود/همه نام بوبکر و عمر شود
ز پیمان بگردند و ز راستی/گرامی شود گژی و کاستی
که هر دو بیت در مصراع دوم اشکال وزنی و بقول معروف سکته دارد.

دریا در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۳۱ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳:

یعنی حتما باید یک خواننده از شعر یک شاعر بزرگ استفاده کنه تا اون شعر هم شنیده بشه؟؟!! بیشتر حاشیه های نوشته شده تعریف و تمجید از آقای چاوشیه در حالی که این شاهکار شاعره نه چاوشی!

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:

گرامی دکتر ترابی
ببخشائید اشتباه کردم ، گمان کردم ایرانیان نار را گرفته اند و { اَ } به آن اضافه کرده اند
ممنونم از تذکر شما گرامی
مانا باشید

حنانه در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳:

سید علی ساقی ممنون و سپاسگزارم از توضیحات کاملتون در معنی این شعر

khayatikamal@ در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۵۴:

بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 6617

khayatikamal@ در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۴۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۵۵:

6382

ساقی در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

ز دســت کـوتـــه خــــــود زیـــر بـارم
کــه از بـالا بـلـنــــدان شــرمـســارم
"دست کوته" یا "کوتاه دستی" کنایه از ناداری وفقرو تهیـدستی است .
پای ما لَنگ ست و منـزل بـس دراز دست ما کوتـاه و خرمـا بـر نـخیـل
معنی بیت :به سبب داشتن ِشرایط بدمالی و فقر وتهیدستی،درمضیقه هستم، گرفتار اندوه و غم ورنجم. زیر بار سنگین تنگدستی،نمی توانم کمر راست کنم. از سروقامتان زیباروی شرمنده ام،چیزی ندارم برای آنها خرج کنم وبساط عیش وعشرت مهیّاکنم وباآنها اوقات خوشی داشته باشم.
دراینجا زیربارغم تهیدستی بودن،به شرمساری شاعر،عمق و ژرفای مُضاعفی بخشیده است،کمرشاعرزیر بار غصّه،خمیده وغیرازآنکه ازلحاظ فقرمالی خجل است،ازلحاظ فیزیکی نیز قادر به سربلندکردن وتماشای قدوبالای بلندِ زیبارویان نیست.
علاوه براینها درادبیّات عاشقانه ی حافظ،فقیرهم که نباشی وازقامتی سرکش همچون سرونیزبرخورداربوده باشی، بایدکه درمقابل بالابلندان زیبارُخ ازشرمندگی سرفرودآری.
به سرکشیّ ِ خودای سروِجویبارمَناز
که گربدورسی ازشرم سرفرودآری
مـگـر زنـجـیــر مـویی گـیـردم دسـت
وگــــــر نــه سر بــه شـیـدایی برآرم
شیدایی : شیفتگی وعلاقمندی مفرط، جنون ، عاشقی
"زنجیر مویی" : مـو به زنجیر تشبیه شده است تا باشـیـدایی (دیوانگی) مرتبط باشد
و مخاطب باعبورازپُل زیبای تناسب ِ زنجیروجنون، به کلبه ی مورد نظرشاعردرجنگل معنا رهنمون گردد.
"زنجیر مویی"رابه دوصورت می توانیم بخوانیم دارد :1- بعداززنـجـیـرعلامت( ،) مکث بگذاریم. 2 - زنـجـیـر را با کسره بخوانیم . هردوخوانش، صیحح است ولی دومی حافظانه تراست.چون عاشق قصد دارد زنجیر زلف رابگیرد.زلف ِ یار خاصه اگربافته شده باشد هم ازلحاظ شکلی وهم مفهومی ،درحکم زنجیر می شود.بویژه اگرعاشق شیدا بوده باشد فقط باچنین زنجیری آرام میگردد.
"زنجیر مو" تداعی کننده ی داستان رودابه و زال است، که رودابه گیسوانش را از دیوار قلعه پایین انداخت و زال را بالا کشید.
"سربرآرم" یعنی عاشقی وعلاقمندی من روبه فزونیست وممکن است به جنون بیانجامد.
معنی بیت :درشرایطی قرارگرفته ام که تنهاچاره ی کارمن این است که به زنجیر گیسوان معشوق دسترسی داشته باشم(کنایه ازوصال است) درغیراینصورت کارم به دیوانگی خواهدکشید. جالبه که اگر کاربه جنون نیز کشیده شود بازبه زنجیربسته خواهدشد.(درقدیم دیوانگانی راکه نمی توانستندکنترل کنند،به زنجیر می بستند.
مگر دیوانه خواهم شد دراین سودا که شب تاروز
سخن باماه می گویم پری درخواب می بینم.
زچـشـم مـن بـپـرس اوضـاع گــردون
کـه شـب تـا روز اختـر می‌شـمــارم
گردون : آسمان ، فلک
اختـر : ستـاره "اخـتر شمردن" کنایه از انتظار کشدن یـا بی‌خوابی دردورانِ فراقست . "اخـتـرشمردن" استعاره از اشک ریختن نیزهست،قطره های اشک به ستاره تشبیه شده است‌.امّادراینجا همان به آسمان خیره شدن وشب تاصبح بی خوابی کشیدنست. ضمن آنکه برای درک معنی این بیت باید درنظرداشت که درقدیم اوضاع روزگار راازروی چگونگی قرارگرفتن ستارگان در آسمان،پیش بینی می کردند.
معنی بیت :آنقدردرانتظار یار،شبها تاسحرگاهان بیدارمانده وبه ستارگان چشم دوخته ام که درعلم نجوم مهارت وتخصّص پیداکرده ام .حالا می توانیدحال فلک و وضعیّت ِروزگار را ازمن جویاشوید.
بدان مثل که شب آبستن است روزازتو
ستاره می شمرم تاکه شب چه زاید باز
بـدین شکرانه می‌بوسم لب جام
کـه کـرد آگـه ز راز ِروزگـارم
بایدتوجه داشت که دربعضی غزلیات حافظ، گاهی واژه ها وکلمات به صورت" لفظ" به کار می‌رود و گاهی به صورت "اصطلاح". وقتی که شاعر واژه ای مثل "لب جام" را بصورت اصطلاح بکارمی گیرد، واژه خودبخود از حوزه ی‌ زبان به حوزه‌ ی دانش کشیده می گرددومعنای وسیع تری رادربرمی گیرد.واژه های" جام دراین بیت" و"می فروشان دربیت بعدی" ازاین جنس هستند می بایست بانظرداشت این دوحوزه موردتفسیر وتأویل قرارگیرند.
معنی بیت :بینش ودیدگاهِ خاصی که نسبت به جهان هستی پیداکرده ام،حاصل آشنایی من با جام باده هست، معرفت وشناخت من مدیون این جام می باشد. این جام مرا بااسرار مستی و از خودبیخود شدن آشنا کرده ،غم و اندوه ازدلم می زداید ودریچه ای به سمت گلشن معنا به روی من می گشاید. من ازجام شراب سپاسگزارم که از رمز و راز زندگانی مراآگاه کرد.
حافظ ابتدا یک شخصیّت انسانی به "جام" بخشیده وازروی حق شناسی،برلب جام بوسه ی تشکّرآمیز می زند.
بوسه زدن برلبِ جام ،کنایه ازنوشیدن شراب نیز هست. هنگام نوشیدن شراب، لب آدمی بگونه ای برلبه ی جام شـراب می نشیند که گوئی درحال بوسه زدن است.
امّا به راستی یک جام شراب چگونه می تواند آدمی را از رمز ورازهستی آگاه سازد.؟!آیاحافظ دچارشعارزدگی نشده ، ومبالغه نمی کند؟
برای رسیدن به پاسخ درست باید ویژگیهای "جام حافظ" رادرحوزه ی اصطلاح جستجو وتفسیرکرد.
درنظرگاه حافظ جام سمبلیک است،نمادی قابل تجسم برای پیمانه ی شراب، الگویی مناسب برای جام گیتی نمای جمشید ومثالی روشن برای آئینه ی اسکندراست.
آئینه‌ی سِکندر ، جام مِی است بنگر
تـابـرتـوعرضه دارد احوال ملک دارا
جامی که حافظ به لب آن بوسه می زندهمه ی اینها رادر درون خود داردوبازهم جای خالی زیادی برای مفاهیم دیگر داردوظرفیت آن اندازه ی مشخصی ندارد.گاهی جام حافظ درجایگاهِ یک شیخ بزرگوارتکیه می زند ومریدانی دارد:
حافظ مرید"جام می" است ای صبابرو
وزبنده بندگی برسان شیخ جام را
درجایی "جام حافظ" عکس رخ یار رامنعکس می کند ودرجایی دیگر جام جادویی او چون سنگی محکم،شیشه ی توبه رامی شکند!
اساس توبه که در محکمی چوسنگ نمود
ببین که جام زُجاجی چگونه اش بشکست!
بعضی اوقات نیزاین جام سرشار ازغم واندوه وخون دل است!
به یادلعل لب وچشم مست ومیگونت
زجام غم می لعلی که می خورم خونست
وجالب اینکه جایگاه "جام" درجهان بینی حافظ کمترازجایگاه معشوق نیست!:
سخنِ غیرمگو بامن ِمعشوقه پرست
کزوی و"جام مِی اَم" نیست به کس پروایی
و.....و.....
اگربخواهیم به همین روال، همه ی ویژگیهای شگفت آور"جام حافظ" رابیان کنیم،حاصل کار کتابی چندبرابر تعداد صفحات دیوان غزلیات او خواهد شد و بی اغراق،مصداق حقیقی مثنوی هفتادمن کاغذ رابه عینه خواهیم دید!
بناچارسخن کوتاه کرده وبامروریک قطعه به عنوان حُسن ختام موضوع،پاسخ سئوال خود رادریافته و تصدیق می کنیم که آن عزیز بی همتا،چیزی جزحقیقت نگفته است.اوباقدرشناسی از"جام" در واقع به مااین نکته را یادآورمی شود که همگان هم می توانند به مددِهمّت واراده وباتغییر زاویه ی نگرش،ازیک جام شراب مستی بخش، به بخشی ازاهداف معمار هستی بخش پی ببرند.
نوش کن جام شراب یک منی
تابدان بیخ غم ازدل برکنی
دل گشاده دار چون جام شراب
سرگرفته چند چون خُمِّ دَنی؟
چون زجام بیخودی رَطلی کشی
کم زنی از خویشتن لافِ منی
دل به مِی دَربند تامردانه وار
گردن ِسالوس وتقوابشکنی
خیزوجَهدی کن چوحافظ تامگر
خویشتن درپای معشوق افکنی
اگـرگـفـتـم دعـای می‌ فـروشــان
چه باشد ؟حقّ نـعـمـت می‌گذارم
دعا : آرزوی سلامتی وتوفیق
چه باشد؟! : حالا چه چیزی شده؟ من به وظیفه ی ِ حق شناسی ام عمل کرده ام.
حقّ نعمت : ادای دِیـْن،حقی برگردن داشتن.
این بیت به درادامه بیت قبلی ومرتبط بامفهوم آنست. ؛ "می فروش" نیز باید درحوزه ی اصطلاح تفسیرشود.
اینکه پـیـر می فروشان درنظرمن قابل احترام و ستایش هستند، چیزغیرقابل فهمی نیست . تعجبی ندارد که من اینچنین برای آنان آرزوی سلامتی و دعا می‌کنم ، آنهاحقّی بزرگ برگردن من دارند. نعمت آگاهی راآنها به من بخشیده اند. من دارم انجام وظیفه‌ام می کنم. وازلطف وعنایت بیکران ِ آنان سپاسگذارم .
پیـر مغان ،پیرمیکده،نگاهبان آتشکده ی پارس، پیرپیمانه کش،میفروش، و...‌.کنایه ازهر کس که بوده باشد،اَبَرانسانی کامل،وارسته، خوش قلب وپاک پنداری نیک گفتار ِخوش حرکات است که به رایگان به انسانها شراب عشق ومعرفت وآگاهی می بخشد.دست اورا مهربانانه،نه باتهدید وتطمیع می گیرد پلّه پلّه بالا می برد،تاشادمانه زیستن بیاموزدوبه بخشی هرچنداندک ازاسرار هستی واقف گردد. اوازروی دلسوزی،نه بازور شلاق،انسانهارادعوت به خوش فکری،خوش گفتاری وخوش رفتاری می کندتا از زندگانی حظّ روحانی برده باشند. درچنین نگرشی چنانچه کسی ازروی کج فهمی وجهالت، نخواسته باشد که سعادتمند وعاقبت به خیر گردد،به بریده شدن سر وسوختن درآتش محکوم نمی شود.
هرکه خواهد گوبیاید هرکه خواهد گوبرو
کِبرونازوحاجَب ودربان بدین درگاه نیست.
حافظ خودرا مرید ومدیون این شخصیّت می داند ودرتمام غزلیاتش ازاو باکمال ادب واحترام وارادت یاد می کند.
مرید پیرمغانم زمن مرنج ای شیخ
چراکه وعده توکردی اوبجا آورد.
من از بـازوی خود دارم بسی شـکر
کـــــه زور مـــــــــردم آزاری نــــدارم
حافظ این بیت راازسعدی گرفته ،تغییرداده ودرحقیقت تصحیح وتقویت کرده است . سعدی گفته:
«کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم»
سعدی به طرزی سخن می گویدکه گویی اصلن زوری ندارد! واگر بخواهدهم نمی تواند مردم آزاری کند!
اینگدنه "انجام ندادن ومردم رانیازُردن" گرچه خوب است،لیکن هیچ لطفی نداردو ازچندان ارزشی برخوردارنیست.
لطف آنست که توانایی انجام گناه داشته باشی وبه میل واراده ی خویش گناه نکنی.
حافظ هوشمندانه باآوردن "بازو" که نماد وسمبل قدرت است به مخاطبین شعر یادآورمی شود که من بازو دارم، یعنی صاحب قدرت هستم، امّابازوان من باتمرین وتربیت درسایه ی عنایت پیرمیفروش،به کمال رسیده وفقط برای گرهگشایی وخدمت به خلق بکارمی افتد.بنابراین ازروی ِ ناتوانی نیست که مردم آزاری نمی کند.ودقیقن به همین سبب ازبازوی خویش تشکّر می کند.
روشن است کسی که صاحب فضیلت اخلاقیِ بارزی شده،نه تنهامیلی به آزاردیگران نخواهد داشت بلکه دیگران رانیزبه مروّت بادوستان ومدارابادشمنان تشویق وترغیب خواهدنمود.
مباش درپی آزار وهرچه خواهی کن
که درشریعت ما غیرازاین گناهی نیست.
سـری دارم چو حافـظ مست لیکن
بــه لـطـف ِ آن ســری امیدوارم
معنی بیت:
سری که من دارم همانند حافظ، همیشه مستِ باده وشراب انگوری است.امّاازاین همه باده خواری وگناه(ازمنظرشریعت) ،جای نگرانی برای من نیست،من ازعذاب و مجازات شدن هیچ باکی ندارم چرا؟ برای اینکه به لطف ومرحمتی که درآن سر(درآن سو،درآن جهان) شامل حالم (ازطرف خداونده بخشایشگر)خواهدشدبسیارامیدوارم.
منظوراز"مستی" دراین بیت مستی شراب انگور است چرا؟
برای اینکه اگرغیرازاین بود درادامه ی سخن "لیکن بسیارامیدوارم" نمی آورد. مستی اگرازمنظرعرفانی واثرشراب محبت الهی بوده باشد،"لیکن امیدوارم...." هیچ معنایی ندارد.درمستی ازمحبت الهی جای نگرانی وتشویش نیست که به مرحمتی امیدوارباشدتاشایدبخشیده شود! مستی ازمحبت خدا،درهیچ مذهبی منع نشده وگناه شمرده نشده است.مستی ازشراب است که ازمنظرشریعت گناه بوده ومستوجب مجازات است وکسی که ازاین شراب مست شده باشد ضرورت دارد وبسیاربجا خواهدبوداگربگوید:
"سری که من دارم همیشه مست است لیکن خیلی امیدوارم مورد بخشش قراربگیرم "
امّا واقعن معمّای شراب خوردن یانخوردن حافظ چیست؟ وچه دلیلی داردکه یک آدم عارف وفیلسوفی مثل حافظ درغالب غزلیاتش، این همه به شراب خواری ومستی بپردازد؟حافظ حتّا اگرفرض بگیریم که شراب می خورده،این همه اصرار وپافشاری براین موضوع غیرطبیعی وغیر عادی نیست؟
برای رسیدن به این پاسخ می بایست جهان بینی حافظ راشناخت وبر اساس ِ آن قضاوت کرد.
پیشترگفته شد که حافظ آزاداندیشی پیشه کرده ودرقالب هیچ مذهب ومسلکی نمی گنجد.اوخود معماروبنیانگذارمکتب رندیست.اومصلحت گرا نیست، و هیچ اعتقادی به نوع دسته بندی مذهبی ِ انسانها: "به گناهکاران(دوزخیان) وثوابکاران(بهشتیان) "ندارد. او به دنبال حقیقت است و نه چیز دیگر.اوهیچ افسانه ای راقبول ندارد.
جنگ هفتاد و دوملت همه را عذر بنه
چـون ندیند حقیت ره افسـانه زدنـد.
این جهان بینی ِخاص حافظ، کلید اصلی درک معمای می و میخواری در اشعار اوست.مبنا واساس نگرش ِاو انسانگرایانه است. موضوع تنها شراب خوردن نیست، بلکه تعریف کلی او از گناه و صواب چیز دیگریست:
مباش در پی آزار و هرچـــه خواهی کن
که در"شریعت" ما غیر ازاین گناهی نیست
حافظ در اینجا آگاهانه از "شریعت "و نه "طریقت" سخن میگوید و میخواهد مَسلکِ جدیدی ارایه دهد.مَسلکی که پیروانش هرکدام رندی عالمسوز، سرشار از عشق به یکرنگی و رها از هر نوع مصلحت اندیشی سیاسی ومذهبی هستند.
رند عالمسوز را با مصلحت بینی چه کار
کارمُلــک است آنکه تدبیـر و تأمّل بایدش
این آزاداندیشی و رهایی از گرایشهای تفرقه جویانه ، مسلکِ حافظانه رابه درجه ی جهان شمولی برده واورابه انساندوستیِ بی حدّ و مرز رسانده است.
حافظ برای جداکردن صف خود از زاهدان ظاهر پرست، و متعصّبینِ پیش پابین و اندیشه ی داعشانه ،یکی از حسّاس ترین موضوعات را که همانا"شرابخواری وعیش وعشرت" است راانتخاب کرده وبا دستآویز قراردادن وبرجسته ساختن آن به هدف خود رسیده است.
اینکه حافظ، شاید گاهی شراب می خورده وشایدهم اصلن لب به شراب نزده بوده،هیچ اهمیّتی ندارد.آنچه که مهّم است این است که او"مستی وراستی" را بر "تظاهر و زهد" ترجیح می دهد وراه ِ تازه ای پیش روی مخاطبین می گشاید:
مِی خور که صدگناه زاغیار درحجاب
بهترزطاعتی که به روی وریا کنند.
حافظ اززمانی که احساس کرد اززاهدان ریاکاربه شدّت بیزاراست،پی چیزی بود که بواسطه ی آن خودرا ازاین جماعت،جدانماید.چه چیزی بهترازشراب ومیگساری، می توانست اورا ازاین قشرمتعصّب جدا سازد.؟ بنابراین برهمین پایه،نسبت به شرابخواری اظهارعلاقه می کند تا زاهدان ازاوبیشتر وبیشتردورگردند. اودرغزلیاتش چیزی راعزیزوگرامی می داردکه درنظرزاهد گناه محسوب می گردد.!
زاهد وعُجب ونماز ومن ومستیُّ ونیاز
تاتوراخودزمیان باکه عنایت باشد.

عرفان (خ‍ سرو) حیدری در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۱:

استاد شجریان این شعر رو در کنسرت لندن به زیبایی هرچه تمام تر با صدای بهشتیشون خوندند

منصور در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۰۴ - فرق میان دعوت شیخ کامل واصل و میان سخن ناقصان فاضل فضل تحصیلی بر بسته:

آسمان شو ابر شو باران ببار ناودان بارش¬کند، نبود به کار
آب اندر ناودان عاریتی ست آب اندر ابر و دریا فطرتی ست
فکر و اندیشه‌ست مثل ناودان وحی و مکشوف ست ابر و آسمان
آب باران باغ صد رنگ آورد ناودان همسایه در جنگ آورد
خود¬متعالی که همان آگاهی ورای فکر و اندیشه است، مانند آسمان و باران بدون محدودیت بوده و همه چیزها را در بر می¬گیرد و با همه کائنات احساس یگانگی و همدلی می¬کند. خود متعالی، عشق، شادی و اقتدار حقیقی را به ارمغان آورده و همان فطرت پاک الهی است. اما من¬کاذب که بر افکار محدود استوار است، مانند ناودان است که هر چند از آن هم آب فرو می¬ریزد و انرژی مصرف می¬کند، اما فعالیتش ریا کارانه، عاریتی و نمایشی است و نه تنها به درد نمی¬خورد! بلکه مولد درد است! من کاذب، در قالب اشکال و کلمات محدود و زندانی شده¬است و بر پایه توهم و دروغ، خود باختگی، حرص و خشم استوار است. جدایی و دشمنی آدم ها ریشه در من کاذب دارد.

۷ در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:

ببخشید اگر سرخوشی عالیجناب خراب شد ولی در متل شیرین شما که از روضه رضوان کم نداشت چیزی درباره ریشه واژه نارنجک رویت نگردید.
غوطه(غوته)و غوص و ورطه (ورته) که در فارسی بودن آنها شکی نیست درست مانند فوطه(فوته)
و اما کاف فارسی است و عربی شده آن کهف که در قرآن هم داستان اصحاب کهف مشهور است.
در ضمن برخی بر این باورند که قف در قفقاز هم همان کاف است و قاز آن هم کازه یعنی خانه که معنی آن کوهخانه میباشد و خانه کوه که مرغ قاف در آن خانه کرده بود و دهخدا آن را کافکوه میداند یعنی کوه قاف
بعید نیست که مغازه فرانسوی و کازه فارسی از یک ریشه باشند.

بابک چندم در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۱۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۲۱:

کامبیز گرامی،
معنای این بیت را نمی دانم، چه بسا همانی است که دکتر ترابی آورده اند...
اما بابت پرسش شما:
آری آریاییان رسم قربانی کردن اسب را داشته اند، و گورهایی نیز یافت شده (در ایران بزرگ و آسیای مرکزی) که اسب قربانی را در گور رئیس طایفه دفن کرده اند...
آریاییان رسمی داشتند به نام Aśvā medhā (و این Aśvā همان Aspa اسپه =اسپ در زبانهای بعدی ایرانیست) که در آن اسبی را رها می کردند برای یک سال و این اسب تا هر کجا که می رفت اگر که طایفه همسایه کاری بدو نداشتند آنگاه تا آن سرحدات می شد قلمرو این پادشاه و در جشنی این اسب را قربانی می کردند...
ولی اگر که طایفه مجاور اسب را دربند می کرد آنگاه این اعلان جنگ بوده و دو طایفه با یکدیگر می جنگیدند....
این رسم تا زمان (و در) وداها موجود است، ولی گویا در ایرانِ بزرگ توسط اشو زرتشت که قربانی کردن حیوانات را منع کرد برچیده شد...

نادر.. در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۴۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴:

دلم از طره چون زیر و زبر کرد،
گره بر طرهٔ زیر و زبر زد ..

نادر.. در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۴۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳:

وزن این غزل نغز "مفعول مفاعلن مفاعیلن" بوده و ابیات اندکی در این وزن سروده شده است ..
در راه فتاده‌ام به بوی آنک
چون سایه مرا ز راه برگیرد ..

سپیده منصوری در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۶:

در این غزل مولانا به نفس انسان اشاره میکند که اگر نفس آدمی که به طور طبیعی سرکش و طغیان گر است اما در وجود ما مهار و در اراده ی ماست مانند سگ اصحاب کهف که به عنایت الهی از جمله ی یاران غار قرار گرفت و خوی طبیعی خود جدا گشت. و مطیع و متقاد گردید

نادر.. در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:

دکتر ترابی عزیزم
ماجرا و شعر فی البداهه تان، همگی خوشمزه بود!
چسبید ..

بابک چندم در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:

در ادامه:
چرخشی دیگر از "ک" به "خ" است که این نیز به گمان من از تاثیر زبان آشوریست(اگر زبان آسوریان را شنیده باشید مانند عبری مملو از "خ" است)
-کَشاترا (قلمرو) و کشاتریا (پادشاه) در ایران شده خَشاترا بعد خَشَترَه، و خشاتریا و بعد خَشَتریه...
(آیا خُسرو از این واژه آمده ؟و همچنین کَسرا؟ و آنکه بابت یک "ی" نوشتاری یعنی "کسری" را آمده از عربی می دانند!...)
ولی کَشوَر (کِشوَر فارسی) بی گمان از اینجا ریشه گرفته...
-هوَخشَتَرَیه را هیچ خواننده ایرانی گمان نمی برد که واژه ای ایرانیست چه رسد به پادشاهی ایرانی (ماد) یعنی که هیچ سنخیتی با زبانهایی که ما می شناسیم ندارد...ولی هووا کشاتریا (هووَه=هووا= خوب+ کشاتریا =خشاتریا=پادشاه) بی گمان از زبان آریایست...
-آرتا کَشاتریا (Ārtā,قانون و نظم کیهانی+ Kshātriyā=پادشاه) که در ایران شده اَرتَه خَشَتریه =اَرتَخشیریعنی پادشاهی که ارته یا آرتا با اوست که این می باید پیش درآمد همان فره ایزدی باشد...
( دوستی هندی می گفت که این ک را هندیان صامت می دانند یعنی "شاتریا" و این به شاه بسیار نزدیک است)اگر این "خ" نیز در گویش هخامنشیان ساکت بوده آنزمان جهش از اَرتَخشیر به ارتَشیر و بعد اردشیر را می نوان دریافت.
(اَرتَه هخامنشی Arta, در ودا Ārtā آمده به معنی دارایی و ثروت، ولی rtā در ودا و aśa در اوستا و همین ارته Arta هخامنشی را قانون و نظم کیهانی دانسته اند)...
بسیاری از واژگان در گویشهای مختلف ایرانی سرپا مانده اند، ولی نشانی از آنان در نوشته ها نیست...و فراموش نکنیم که زبان برای ما در درجه اول گفتاری بوده تا نوشتاری...
در آخر،
در باب واژه هایی که ریشه آنانرا از عربی دانسته اند:
-واژه ای در کتیبه داریوش آمده و آن کَوفَه یا کَئوفَه (kaufa) است که آنرا برابر کوه دانسته اند، آیا ما آنرا از بین النهرینیان گرفتیم و یا آنان از ما که شهر عراقی را آنچنان خوانده اند؟
(کاپادوکیه ساتراپی هخامنشی را که در پارسی کهن katpatuka آمده ، به گمانی ریشه گرفته از katpa آسوری به معنای کنار، پهلو...و به گمانی دیگر آمده از katta در زبان هیتایت به معنای زمین پست، دشت...)
-عاطل (و باطل) را پیشتر در حاشیه ای توضیح دادم که نزدیکتر به آتالا (Atala) نام یکی از هفت دوزخ آریاییان هند می نماید، تا آمده از عطل عربی...
- ورطه را آمده از ورطة عرب دانند، حال در ودایی سرزمین آریاییان در هند (1600-1500 پیش از میلاد) آریا وارتا /آریا ورته آمده... و نام ارمنی وارتان...و در پارسی کهن اَرتَه وَرتیه (Artavartya) نام یک شخص...
7 جان،
روضه رضوان برایت سر دادم که مواد منفجره را مغولان از چین آوردند، آنزمان شما می فرمایی نارنجک جنوبی! از جنوب به تهران آمده! و شده نارنجک تهرانی!
تو را به خدا فکری به حال کل ما کن...

بابک چندم در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:

اما آ (ā) چگونه اَ (a) شد؟
طایفه های آریایی و ایرانی خط و نوشتن را دارا نبودند و اینرا از ساکنین جنوب غرب ایران (ایلامیان/عیلامیان )و همچنین از بین النهرینیان گرفتند، و پیشتر از آن ودا در هند و اوستا در ایران بزرگ برای حدود هزار سال سینه به سینه نقل می شدند تا در حدود زمان هخامنشیان و شاید هم مادها به نگارش در آمدند...
زبان ودایی در قرون پنج و شش پیش از میلاد توسط پانینی سر و سامان داده شد و دستور زبان برایش ساخته شد و تبدیل شد به زبان سانسکریت (ترتیب یافته، نظام گرفته)... و اوستای کهن (گاتها و پاره ای از یشتها) و همچنین اوستای جوانتر نیز در همان اوان به نگارش درآمدند و البته تحت تاثیر زبانهای بین النهرینی و الفبای آنان... زبان دیگری که آریایی است و کهنترین نمونه های نوشته شده از زبان آریاییان از آن به جای مانده زبان هیتایتها است در بغازکوی ترکیه که در حدود 1600-1500 پیش از میلاد
به خط آشوری به نگارش درآمده.
مقایسه برخی از واژه ها در این نگارشهای کهنتر با نمونه های نوینتر مانند پارسی کهن هخامنشی و اوستای نوشته شده در زمان هخامنشی(ویا مادها) نشان می دهد که بسیاری از واژگان این چرخش را از آ (ā) به اَ (a) داشته اند، مانند :
-آرتا که شده اَرتَه (پارسی کهن) : آرتاویل به اَرتَه ویل، و بعد اردَبیل
-کاوی در ودا و گاتها که در ایران شده کَوی:بعدها کَواد ساسانی که شده قُباد، و کاوی اوستا که در شاهنامه آمده "کی"، حال آنکه "کاوه" نیز در همانجا آمده...
-وارونا که در ایران نوشته شده وارونَه: این ایزد کهن آریایی و ایزد آبها (āpās) که در نوشتار ایرانی آمده (اَپَس apas، آبها) که مفرد آن نیز آمده اَپَه (apa، آب)،...حال ما در فارسی می گوییم آب (āb) و نه اَب (ab) ضمن آنکه باران، و بارون آمده از این واژه در فارسی را در گویش اورامانی نیز گویا واران می خوانند..
-کاما که در ایران شده کامَه و بعد کام
-کاوی هااوسروا که در ایران چرخیده به کَوی هئوسرَوَه (هااوسروا، هَئوسرَوَه = خسرو) و بعدها کی خُسرو...
ادامه دارد...

ج م در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۱۲ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۶۸:

عاشق نه ای و به عشق نزدیک نه ای

مسعود در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:

بیت با موضوع سر شکستن دیوار اشاره به رسم فراموش شده قدیمی دارد که افراد صاحب مال برای حفاظت از دختران خود در برابر جوانان عاشق افرادر را به نگاهبانی بر بالای بام خانه که البته هشتی بودند می گماردند و وقتی می دیدند جوانی در اطراف خانه پریه می زند از بام سنگ بر سر جوان زده و مسلما سر می شکست

ناشناس در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳:

نمی دانم چرا آن حاشیه نویس که بی امان به خیام
میتازد که همه اش تکرار و توضیح واضحات است
اینجا کلید برگش از کار افتاده است که در این بیش از سه هزار به اصطلاح غزل همه ذکر درویش شمس است و بس آنهم با زبانی چکشی

۱
۳۴۸۷
۳۴۸۸
۳۴۸۹
۳۴۹۰
۳۴۹۱
۵۵۴۵