ATAA در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۴۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳:
من فکر میکنم که جبر گرایی بیشتر درین بیت نمود داره تا مادی گرایی زیرا درین رباعی منکر بهشت و جهنم نشده فقط میگه چون نمیدونم خدا منو بهشتی افریده یا جهنمی پس طبق طبیعت خودم که جبره رفتار میکنم و میگساری میکنم. البته نه اینکه خیام به بهشت و جهنم اعتقاد داره ولی اقلن درین جا فرض رو بر عدم وجود بهشت و جهنم نذاشته و جبر گرایی رو مطرح کرده.
اشو هم در کتاب هاش انسان رو به طبیعی بودن، خودجوش بودن در مقابل ساختگی و مصنوعی بودن در همه امور حتی عبادت دعوت میکنه.
نادر.. در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۰۱ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۲:
کسرا جان
شبه بازخوانی زیبایی از آواز دلنشین زنده یاد بنان توسط ستار عزیز موجود است که آن هم به راستی شنیدنی است ..
پیمان در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۵۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۷۶:
این دوبیتی را جناب علیرضا قربانی در یکی از کنسرت هایشان در خارج از کشور به زیبایی اجرا کرده اند
رضا ذبیح منش در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:
و زین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید.دورد خدا بر مولانا و درود بر محسن چاووشیی برای اجرای این ترانه.تلنگری در وجود من بود
سپیده منصوری در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳:
دSepideh Mansouri:
موضوع:در تحذیر از مراوده با ریاکاران و صوفیان ریایی
و اغراء به آمیزش با پاکان و صوفیان راستین که ( مظهر آنان خود مولاناست) و نهایتا خداوند رحمن و رحیم
1-2-مولانا معتقد است همنشین دل باید اهل معرفت باشد و اگر کسی اهل معرفت نباشد بهتر است که در هر وجودی تصور گنج کند یعنی مجاز است که خطا کند اما وجود هایی که عامی نیستند و خاصند نباید مرتکب خطا شوند
و در هر وجودی اعتماد کنند و منظور از بازار عطاران مشایخ و صوفیه است
3-4-5- مولانا میگوید اگر ترازو و محک نداشته باشی زود فریب میخوری سکه ی تقلبی رو میکنند و تو میپنداری که صاحب زرند.
و به سوی هر دیگی که میجوشد طمع غذا مبر چه بسیار دیگ که میجوشد اما درون آن آب خالی ست . کنایه به اینکه صوفیان اهل قال و پر آوازه مانند طبل درون خالیند.
7-6-کلک به معنای نی و کلک شکر به معنای نیشکر
در تکمیل ابیات قبل میگوید از هر نی طمع شکر نداشته باش همچنان که در هر چشمی نور بصیرت نیست و در هر بحری گوهر نیست
پس ای جوینده ی معرفت و سالک دل چون بلبل نغمه سرا (صوفیان و مستانِ حق) چنان آوازی سرکن که در کوه و صخره هم اثر کند
ودر ابیات پایانی اشاره به این نکته دارد که تسلیم باید بود و تواضع کرد
و در بیداری دل کوشید و چون چراغی روشن در نگاهداشت آن کوشید تا خاموش نگردد و از هوی و هوس دور شد.
و دور گشتن از باد نخوت هوس شادمانی و آرامش در پیش دارد. و همچنان که آب درخت را سرسبز نگه میدارد روشنایی و عشق نیز در درون سبب سرسبزی و بار آوری میشود
حسین در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳:
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست ...صحبت از عاشق و معشوق هستش ارتباط انسان با خدا . چون جهان هستی بر پایه عشق بنا شده و تنها چیزی که میتونه ما رو به خدا برسونه عشق هستش اما چه عشقی ؟؟ عشقی که آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها ، پس منظور شاعر درد عشقه که اگه کسی دچارش بشه طبیبش هم میاد ولی هنوز دچار اون درد نشدیم که وجود خدا رو توی وجودمون احساس کنیم بنابراین درد عشق نیست وگرنه طبیبش همیشه بوده و هست و خواهد بود
نادر.. در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۳:
مردی کرم ز آغاز گو .. : فرض کن مَردِ (فرد) کری هستم .. ناراحت مشو و دیگر بار و دیگر بار اسرار بگوی ..
مسعود قیصری منوچهری در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۳:
البته نظر بنده این است که شکل صحیح این مصرع اینگونه است:
مرتیکه رمز آغاز گو!
یعنی مرتیکه، رمزتو از اول وارد کن. احتمالاً در دوران مولانا، تلفنبانکها خیلی مؤدب نبودند و اگر کسی موقع پرداخت قبض رمز کارتشو اشتباه میزده، به این شکل اعلام میکردهاند.
این هم برای اینکه روحیهتان شاد شود.
مسعود قیصری منوچهری در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۳:
مرتضی جان حواس پنجگانه شنیده بودیم، حواس ششگانه نشنیده بودیم! خیر، منظور شش جهت جلو، عقب، راست، چپ، بالا، و پایین میباشد. یعنی اگر هر شش جهت به رویم بسته شود، باز آن ماهرو از سوراخی خارج از بُعد مکان به کمکم میآید.
دوستمان هم که فرمودند «مر دیگرم ز آغاز گو» صحیح است، شاید اینطور باشد. «مرّ» به عربی یعنی بار و دفعه. یعنی «بار دیگر برایم از ابتدا بگو» یا «مرا دگربار از ابتدا گو». درحالیکه هرگز معنی زیبایی از «مردی کرم ز آغاز گو» استخراج نمیشود و باید خیلی مسائل را نادیده بگیریم تا بتوان آنرا بامعنی فرض کرد. دقت کنید دوستان اشعار مولانا ابتدا به صورت خطی و قطعاً با کاغذ و جوهر نامرغوب زمان گذشته نوشته شده بودند و کاتبین هم به علت خستگی یا بیدقتی با بدخطی بیتقصیر نیستند. لذا ممکن است بیتی ببینیم که با یک سرکش یا یک نقطه یا یک فاصله معنای خیلی مناسبتری پیدا کند و هیچ بعید نیست که اینطور باشد.
مجید در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:
میرید بمیرید، در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید، همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید، وز این مرگ مترسید
کز این خاک بر آیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید، وز این نفس ببرید
که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید، به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید، همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید، وز این ابر برآیید
چو زاین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید ، خموشی دم مرگ است
هم از زندگی است این که ز خاموش نفیرید
خوب مردن در عشق برای عاشق لازمه و حتی باید آرزوی عاشق واقعی باشه و در این عشق چو مردید همه روح پذیرید یعنی که از بند جسم خارج بشید و در عالم روح سیر کنید
از این مرگ نترسید چون از این عالم
خاکی که بلند بشید در آسمانها هستید و این طبیعتا لذت بخش تر خواهد بود
بمیرید و از این نفس رها بشید نفس به معنی «خود جسمانی» که این نفس و این جسم مانند طنابی هست که روح ما رو اسیر و زندانی کرده. مثل همون بیت معروف منسوب به مولانا که میگه : «مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم»
یه تیشه بردارید و دیوار این زندان یعنی همون نفس رو برای رها شدن خراب کنید چون اگر بتونید که این کار رو بکنید به درجه شاهی سروری خواهید رسید
در راه معشوق زیبا بمیرید که اگر این کار رو بکنید خودتون شاه شاهان خواهید بود
بمیرید و از پشت این ابر که وجود شما رو پنهان کرده بیرون بیاید باز هم منظور بدن هست که اگر از پشت ابر بیرون بیاید همچون ماه درخشان خواهید بود
در اینجا خموشید با لحن خبری نیست که شما خموش هستید بلکه مانند بمیرید جمله دستوری است یعنی خاموش باشید به این معنی که داد نکنید و دنبال ظواهر جسمی نباشید. خموشی دم مرگ است یعنی اینطوری به این مرگ که توصیفش رو میکنه نزدیک میشوید. و در مصرع آخر میگه که این هم از گرفتاری در بند روزمرگی و زندگی خواکی هست که از خاموش بودن روگردان هستید.
مهناز ، س در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:
گرامی دکتر ترابی
فی البداهه ای زیبا ست:
من نه آنم که گل روی برنج گیلان
با گل قیمه بپوشم که گناهی است بزرگ
ولی
قیمه از گوشه ی چشمش گهری ریخت که هان
در قیاس من و گل وه چه گناهی ست بزرگ
عهد و پیمان من و تحفه ی گیلان ابدی ست
که جدا کردن این دوست گناهی ست بزرگ
فی البداهه نبود
هر بیتی پنج دقیقه وقت گرفت
مانا باشید
سودابه مهیجی در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:
این غزل با صدای زنده یاد مرضیه شنیدنی ست
رضا اسعدی در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۳:
در تعلق نداشتن این شعر به فردوسی بزرگ غلط بودن وزن دو بیت از این شعر منسوب کافی است
چو با تخت منبر برابر شود/همه نام بوبکر و عمر شود
ز پیمان بگردند و ز راستی/گرامی شود گژی و کاستی
که هر دو بیت در مصراع دوم اشکال وزنی و بقول معروف سکته دارد.
دریا در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۳۱ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳:
یعنی حتما باید یک خواننده از شعر یک شاعر بزرگ استفاده کنه تا اون شعر هم شنیده بشه؟؟!! بیشتر حاشیه های نوشته شده تعریف و تمجید از آقای چاوشیه در حالی که این شاهکار شاعره نه چاوشی!
مهناز ، س در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:
گرامی دکتر ترابی
ببخشائید اشتباه کردم ، گمان کردم ایرانیان نار را گرفته اند و { اَ } به آن اضافه کرده اند
ممنونم از تذکر شما گرامی
مانا باشید
حنانه در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳:
سید علی ساقی ممنون و سپاسگزارم از توضیحات کاملتون در معنی این شعر
khayatikamal@ در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۵۴:
بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 6617
khayatikamal@ در ۸ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۴۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۵۵:
6382
ساقی در ۸ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:
ز دســت کـوتـــه خــــــود زیـــر بـارم
کــه از بـالا بـلـنــــدان شــرمـســارم
"دست کوته" یا "کوتاه دستی" کنایه از ناداری وفقرو تهیـدستی است .
پای ما لَنگ ست و منـزل بـس دراز دست ما کوتـاه و خرمـا بـر نـخیـل
معنی بیت :به سبب داشتن ِشرایط بدمالی و فقر وتهیدستی،درمضیقه هستم، گرفتار اندوه و غم ورنجم. زیر بار سنگین تنگدستی،نمی توانم کمر راست کنم. از سروقامتان زیباروی شرمنده ام،چیزی ندارم برای آنها خرج کنم وبساط عیش وعشرت مهیّاکنم وباآنها اوقات خوشی داشته باشم.
دراینجا زیربارغم تهیدستی بودن،به شرمساری شاعر،عمق و ژرفای مُضاعفی بخشیده است،کمرشاعرزیر بار غصّه،خمیده وغیرازآنکه ازلحاظ فقرمالی خجل است،ازلحاظ فیزیکی نیز قادر به سربلندکردن وتماشای قدوبالای بلندِ زیبارویان نیست.
علاوه براینها درادبیّات عاشقانه ی حافظ،فقیرهم که نباشی وازقامتی سرکش همچون سرونیزبرخورداربوده باشی، بایدکه درمقابل بالابلندان زیبارُخ ازشرمندگی سرفرودآری.
به سرکشیّ ِ خودای سروِجویبارمَناز
که گربدورسی ازشرم سرفرودآری
مـگـر زنـجـیــر مـویی گـیـردم دسـت
وگــــــر نــه سر بــه شـیـدایی برآرم
شیدایی : شیفتگی وعلاقمندی مفرط، جنون ، عاشقی
"زنجیر مویی" : مـو به زنجیر تشبیه شده است تا باشـیـدایی (دیوانگی) مرتبط باشد
و مخاطب باعبورازپُل زیبای تناسب ِ زنجیروجنون، به کلبه ی مورد نظرشاعردرجنگل معنا رهنمون گردد.
"زنجیر مویی"رابه دوصورت می توانیم بخوانیم دارد :1- بعداززنـجـیـرعلامت( ،) مکث بگذاریم. 2 - زنـجـیـر را با کسره بخوانیم . هردوخوانش، صیحح است ولی دومی حافظانه تراست.چون عاشق قصد دارد زنجیر زلف رابگیرد.زلف ِ یار خاصه اگربافته شده باشد هم ازلحاظ شکلی وهم مفهومی ،درحکم زنجیر می شود.بویژه اگرعاشق شیدا بوده باشد فقط باچنین زنجیری آرام میگردد.
"زنجیر مو" تداعی کننده ی داستان رودابه و زال است، که رودابه گیسوانش را از دیوار قلعه پایین انداخت و زال را بالا کشید.
"سربرآرم" یعنی عاشقی وعلاقمندی من روبه فزونیست وممکن است به جنون بیانجامد.
معنی بیت :درشرایطی قرارگرفته ام که تنهاچاره ی کارمن این است که به زنجیر گیسوان معشوق دسترسی داشته باشم(کنایه ازوصال است) درغیراینصورت کارم به دیوانگی خواهدکشید. جالبه که اگر کاربه جنون نیز کشیده شود بازبه زنجیربسته خواهدشد.(درقدیم دیوانگانی راکه نمی توانستندکنترل کنند،به زنجیر می بستند.
مگر دیوانه خواهم شد دراین سودا که شب تاروز
سخن باماه می گویم پری درخواب می بینم.
زچـشـم مـن بـپـرس اوضـاع گــردون
کـه شـب تـا روز اختـر میشـمــارم
گردون : آسمان ، فلک
اختـر : ستـاره "اخـتر شمردن" کنایه از انتظار کشدن یـا بیخوابی دردورانِ فراقست . "اخـتـرشمردن" استعاره از اشک ریختن نیزهست،قطره های اشک به ستاره تشبیه شده است.امّادراینجا همان به آسمان خیره شدن وشب تاصبح بی خوابی کشیدنست. ضمن آنکه برای درک معنی این بیت باید درنظرداشت که درقدیم اوضاع روزگار راازروی چگونگی قرارگرفتن ستارگان در آسمان،پیش بینی می کردند.
معنی بیت :آنقدردرانتظار یار،شبها تاسحرگاهان بیدارمانده وبه ستارگان چشم دوخته ام که درعلم نجوم مهارت وتخصّص پیداکرده ام .حالا می توانیدحال فلک و وضعیّت ِروزگار را ازمن جویاشوید.
بدان مثل که شب آبستن است روزازتو
ستاره می شمرم تاکه شب چه زاید باز
بـدین شکرانه میبوسم لب جام
کـه کـرد آگـه ز راز ِروزگـارم
بایدتوجه داشت که دربعضی غزلیات حافظ، گاهی واژه ها وکلمات به صورت" لفظ" به کار میرود و گاهی به صورت "اصطلاح". وقتی که شاعر واژه ای مثل "لب جام" را بصورت اصطلاح بکارمی گیرد، واژه خودبخود از حوزه ی زبان به حوزه ی دانش کشیده می گرددومعنای وسیع تری رادربرمی گیرد.واژه های" جام دراین بیت" و"می فروشان دربیت بعدی" ازاین جنس هستند می بایست بانظرداشت این دوحوزه موردتفسیر وتأویل قرارگیرند.
معنی بیت :بینش ودیدگاهِ خاصی که نسبت به جهان هستی پیداکرده ام،حاصل آشنایی من با جام باده هست، معرفت وشناخت من مدیون این جام می باشد. این جام مرا بااسرار مستی و از خودبیخود شدن آشنا کرده ،غم و اندوه ازدلم می زداید ودریچه ای به سمت گلشن معنا به روی من می گشاید. من ازجام شراب سپاسگزارم که از رمز و راز زندگانی مراآگاه کرد.
حافظ ابتدا یک شخصیّت انسانی به "جام" بخشیده وازروی حق شناسی،برلب جام بوسه ی تشکّرآمیز می زند.
بوسه زدن برلبِ جام ،کنایه ازنوشیدن شراب نیز هست. هنگام نوشیدن شراب، لب آدمی بگونه ای برلبه ی جام شـراب می نشیند که گوئی درحال بوسه زدن است.
امّا به راستی یک جام شراب چگونه می تواند آدمی را از رمز ورازهستی آگاه سازد.؟!آیاحافظ دچارشعارزدگی نشده ، ومبالغه نمی کند؟
برای رسیدن به پاسخ درست باید ویژگیهای "جام حافظ" رادرحوزه ی اصطلاح جستجو وتفسیرکرد.
درنظرگاه حافظ جام سمبلیک است،نمادی قابل تجسم برای پیمانه ی شراب، الگویی مناسب برای جام گیتی نمای جمشید ومثالی روشن برای آئینه ی اسکندراست.
آئینهی سِکندر ، جام مِی است بنگر
تـابـرتـوعرضه دارد احوال ملک دارا
جامی که حافظ به لب آن بوسه می زندهمه ی اینها رادر درون خود داردوبازهم جای خالی زیادی برای مفاهیم دیگر داردوظرفیت آن اندازه ی مشخصی ندارد.گاهی جام حافظ درجایگاهِ یک شیخ بزرگوارتکیه می زند ومریدانی دارد:
حافظ مرید"جام می" است ای صبابرو
وزبنده بندگی برسان شیخ جام را
درجایی "جام حافظ" عکس رخ یار رامنعکس می کند ودرجایی دیگر جام جادویی او چون سنگی محکم،شیشه ی توبه رامی شکند!
اساس توبه که در محکمی چوسنگ نمود
ببین که جام زُجاجی چگونه اش بشکست!
بعضی اوقات نیزاین جام سرشار ازغم واندوه وخون دل است!
به یادلعل لب وچشم مست ومیگونت
زجام غم می لعلی که می خورم خونست
وجالب اینکه جایگاه "جام" درجهان بینی حافظ کمترازجایگاه معشوق نیست!:
سخنِ غیرمگو بامن ِمعشوقه پرست
کزوی و"جام مِی اَم" نیست به کس پروایی
و.....و.....
اگربخواهیم به همین روال، همه ی ویژگیهای شگفت آور"جام حافظ" رابیان کنیم،حاصل کار کتابی چندبرابر تعداد صفحات دیوان غزلیات او خواهد شد و بی اغراق،مصداق حقیقی مثنوی هفتادمن کاغذ رابه عینه خواهیم دید!
بناچارسخن کوتاه کرده وبامروریک قطعه به عنوان حُسن ختام موضوع،پاسخ سئوال خود رادریافته و تصدیق می کنیم که آن عزیز بی همتا،چیزی جزحقیقت نگفته است.اوباقدرشناسی از"جام" در واقع به مااین نکته را یادآورمی شود که همگان هم می توانند به مددِهمّت واراده وباتغییر زاویه ی نگرش،ازیک جام شراب مستی بخش، به بخشی ازاهداف معمار هستی بخش پی ببرند.
نوش کن جام شراب یک منی
تابدان بیخ غم ازدل برکنی
دل گشاده دار چون جام شراب
سرگرفته چند چون خُمِّ دَنی؟
چون زجام بیخودی رَطلی کشی
کم زنی از خویشتن لافِ منی
دل به مِی دَربند تامردانه وار
گردن ِسالوس وتقوابشکنی
خیزوجَهدی کن چوحافظ تامگر
خویشتن درپای معشوق افکنی
اگـرگـفـتـم دعـای می فـروشــان
چه باشد ؟حقّ نـعـمـت میگذارم
دعا : آرزوی سلامتی وتوفیق
چه باشد؟! : حالا چه چیزی شده؟ من به وظیفه ی ِ حق شناسی ام عمل کرده ام.
حقّ نعمت : ادای دِیـْن،حقی برگردن داشتن.
این بیت به درادامه بیت قبلی ومرتبط بامفهوم آنست. ؛ "می فروش" نیز باید درحوزه ی اصطلاح تفسیرشود.
اینکه پـیـر می فروشان درنظرمن قابل احترام و ستایش هستند، چیزغیرقابل فهمی نیست . تعجبی ندارد که من اینچنین برای آنان آرزوی سلامتی و دعا میکنم ، آنهاحقّی بزرگ برگردن من دارند. نعمت آگاهی راآنها به من بخشیده اند. من دارم انجام وظیفهام می کنم. وازلطف وعنایت بیکران ِ آنان سپاسگذارم .
پیـر مغان ،پیرمیکده،نگاهبان آتشکده ی پارس، پیرپیمانه کش،میفروش، و....کنایه ازهر کس که بوده باشد،اَبَرانسانی کامل،وارسته، خوش قلب وپاک پنداری نیک گفتار ِخوش حرکات است که به رایگان به انسانها شراب عشق ومعرفت وآگاهی می بخشد.دست اورا مهربانانه،نه باتهدید وتطمیع می گیرد پلّه پلّه بالا می برد،تاشادمانه زیستن بیاموزدوبه بخشی هرچنداندک ازاسرار هستی واقف گردد. اوازروی دلسوزی،نه بازور شلاق،انسانهارادعوت به خوش فکری،خوش گفتاری وخوش رفتاری می کندتا از زندگانی حظّ روحانی برده باشند. درچنین نگرشی چنانچه کسی ازروی کج فهمی وجهالت، نخواسته باشد که سعادتمند وعاقبت به خیر گردد،به بریده شدن سر وسوختن درآتش محکوم نمی شود.
هرکه خواهد گوبیاید هرکه خواهد گوبرو
کِبرونازوحاجَب ودربان بدین درگاه نیست.
حافظ خودرا مرید ومدیون این شخصیّت می داند ودرتمام غزلیاتش ازاو باکمال ادب واحترام وارادت یاد می کند.
مرید پیرمغانم زمن مرنج ای شیخ
چراکه وعده توکردی اوبجا آورد.
من از بـازوی خود دارم بسی شـکر
کـــــه زور مـــــــــردم آزاری نــــدارم
حافظ این بیت راازسعدی گرفته ،تغییرداده ودرحقیقت تصحیح وتقویت کرده است . سعدی گفته:
«کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم»
سعدی به طرزی سخن می گویدکه گویی اصلن زوری ندارد! واگر بخواهدهم نمی تواند مردم آزاری کند!
اینگدنه "انجام ندادن ومردم رانیازُردن" گرچه خوب است،لیکن هیچ لطفی نداردو ازچندان ارزشی برخوردارنیست.
لطف آنست که توانایی انجام گناه داشته باشی وبه میل واراده ی خویش گناه نکنی.
حافظ هوشمندانه باآوردن "بازو" که نماد وسمبل قدرت است به مخاطبین شعر یادآورمی شود که من بازو دارم، یعنی صاحب قدرت هستم، امّابازوان من باتمرین وتربیت درسایه ی عنایت پیرمیفروش،به کمال رسیده وفقط برای گرهگشایی وخدمت به خلق بکارمی افتد.بنابراین ازروی ِ ناتوانی نیست که مردم آزاری نمی کند.ودقیقن به همین سبب ازبازوی خویش تشکّر می کند.
روشن است کسی که صاحب فضیلت اخلاقیِ بارزی شده،نه تنهامیلی به آزاردیگران نخواهد داشت بلکه دیگران رانیزبه مروّت بادوستان ومدارابادشمنان تشویق وترغیب خواهدنمود.
مباش درپی آزار وهرچه خواهی کن
که درشریعت ما غیرازاین گناهی نیست.
سـری دارم چو حافـظ مست لیکن
بــه لـطـف ِ آن ســری امیدوارم
معنی بیت:
سری که من دارم همانند حافظ، همیشه مستِ باده وشراب انگوری است.امّاازاین همه باده خواری وگناه(ازمنظرشریعت) ،جای نگرانی برای من نیست،من ازعذاب و مجازات شدن هیچ باکی ندارم چرا؟ برای اینکه به لطف ومرحمتی که درآن سر(درآن سو،درآن جهان) شامل حالم (ازطرف خداونده بخشایشگر)خواهدشدبسیارامیدوارم.
منظوراز"مستی" دراین بیت مستی شراب انگور است چرا؟
برای اینکه اگرغیرازاین بود درادامه ی سخن "لیکن بسیارامیدوارم" نمی آورد. مستی اگرازمنظرعرفانی واثرشراب محبت الهی بوده باشد،"لیکن امیدوارم...." هیچ معنایی ندارد.درمستی ازمحبت الهی جای نگرانی وتشویش نیست که به مرحمتی امیدوارباشدتاشایدبخشیده شود! مستی ازمحبت خدا،درهیچ مذهبی منع نشده وگناه شمرده نشده است.مستی ازشراب است که ازمنظرشریعت گناه بوده ومستوجب مجازات است وکسی که ازاین شراب مست شده باشد ضرورت دارد وبسیاربجا خواهدبوداگربگوید:
"سری که من دارم همیشه مست است لیکن خیلی امیدوارم مورد بخشش قراربگیرم "
امّا واقعن معمّای شراب خوردن یانخوردن حافظ چیست؟ وچه دلیلی داردکه یک آدم عارف وفیلسوفی مثل حافظ درغالب غزلیاتش، این همه به شراب خواری ومستی بپردازد؟حافظ حتّا اگرفرض بگیریم که شراب می خورده،این همه اصرار وپافشاری براین موضوع غیرطبیعی وغیر عادی نیست؟
برای رسیدن به این پاسخ می بایست جهان بینی حافظ راشناخت وبر اساس ِ آن قضاوت کرد.
پیشترگفته شد که حافظ آزاداندیشی پیشه کرده ودرقالب هیچ مذهب ومسلکی نمی گنجد.اوخود معماروبنیانگذارمکتب رندیست.اومصلحت گرا نیست، و هیچ اعتقادی به نوع دسته بندی مذهبی ِ انسانها: "به گناهکاران(دوزخیان) وثوابکاران(بهشتیان) "ندارد. او به دنبال حقیقت است و نه چیز دیگر.اوهیچ افسانه ای راقبول ندارد.
جنگ هفتاد و دوملت همه را عذر بنه
چـون ندیند حقیت ره افسـانه زدنـد.
این جهان بینی ِخاص حافظ، کلید اصلی درک معمای می و میخواری در اشعار اوست.مبنا واساس نگرش ِاو انسانگرایانه است. موضوع تنها شراب خوردن نیست، بلکه تعریف کلی او از گناه و صواب چیز دیگریست:
مباش در پی آزار و هرچـــه خواهی کن
که در"شریعت" ما غیر ازاین گناهی نیست
حافظ در اینجا آگاهانه از "شریعت "و نه "طریقت" سخن میگوید و میخواهد مَسلکِ جدیدی ارایه دهد.مَسلکی که پیروانش هرکدام رندی عالمسوز، سرشار از عشق به یکرنگی و رها از هر نوع مصلحت اندیشی سیاسی ومذهبی هستند.
رند عالمسوز را با مصلحت بینی چه کار
کارمُلــک است آنکه تدبیـر و تأمّل بایدش
این آزاداندیشی و رهایی از گرایشهای تفرقه جویانه ، مسلکِ حافظانه رابه درجه ی جهان شمولی برده واورابه انساندوستیِ بی حدّ و مرز رسانده است.
حافظ برای جداکردن صف خود از زاهدان ظاهر پرست، و متعصّبینِ پیش پابین و اندیشه ی داعشانه ،یکی از حسّاس ترین موضوعات را که همانا"شرابخواری وعیش وعشرت" است راانتخاب کرده وبا دستآویز قراردادن وبرجسته ساختن آن به هدف خود رسیده است.
اینکه حافظ، شاید گاهی شراب می خورده وشایدهم اصلن لب به شراب نزده بوده،هیچ اهمیّتی ندارد.آنچه که مهّم است این است که او"مستی وراستی" را بر "تظاهر و زهد" ترجیح می دهد وراه ِ تازه ای پیش روی مخاطبین می گشاید:
مِی خور که صدگناه زاغیار درحجاب
بهترزطاعتی که به روی وریا کنند.
حافظ اززمانی که احساس کرد اززاهدان ریاکاربه شدّت بیزاراست،پی چیزی بود که بواسطه ی آن خودرا ازاین جماعت،جدانماید.چه چیزی بهترازشراب ومیگساری، می توانست اورا ازاین قشرمتعصّب جدا سازد.؟ بنابراین برهمین پایه،نسبت به شرابخواری اظهارعلاقه می کند تا زاهدان ازاوبیشتر وبیشتردورگردند. اودرغزلیاتش چیزی راعزیزوگرامی می داردکه درنظرزاهد گناه محسوب می گردد.!
زاهد وعُجب ونماز ومن ومستیُّ ونیاز
تاتوراخودزمیان باکه عنایت باشد.
دکتر ترابی در ۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵: