گنجور

حاشیه‌ها

میم.کاف.مهریار در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۱۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱۷ - ثمره خلوت اول:

استاد دکتر حسین الهی قمشه ای در خصوص این شعر و کلا مخزن الاسرار مقاله ای دارند با عنوان باغ دل

بهمن در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶ - بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا حال او را ببیند:

سلام
ببخشید منظور از شمس چارم اسمان سر در کشید چیه
چارم چیه

سامان در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸:

من یک ماهه هر روز صبح 10 دیقه این غزل رو با صدای استاد شجریان گوش می کنم بعد به بقیه زندگی میرسم
به نظر من محشره

نادر.. در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۰۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳:

گر بیابد کمال تو جزوی
عقل کل مست و بیخبر گردد!..

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲:

این رباعی بیشتر در زبان عربی مفهوم می دهد
جمع این رباعی از 4421

همایون در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۹:

انسان همواره در کار اندیشیدن است حتی در خواب و هدف اندیشه در انسان برتری است از خود، از آنچه هست رها شود و به بالا تر برسد، چرا؟ چه کسی‌ این اندیشه را به انسان داده است، هر کسی‌ هست درون دل‌ انسان پنهان است.
این غزل به دوست داران جلال دین می‌‌گوید هرگز فکر نکنید که به جایی‌ رسیده اید، که فکری کاذب است، زیرا خود او که مدت‌ها در این راه بوده و شصت سال را سپری کرده است هنوز نمیداند دل‌ چیست و آنچه تا کنون گفته، شکسته بسته و ناقص است، هر چند زندگی‌ او بسیار فرخنده و پر برکت بوده است و عشق و یگانگی را برای همه به ارمغان آورده است و شادی را چون گنجی رایگان به انسان‌ها بخشیده ولی در وادی اندیشه مکتب و دست آوردی پایدار که قابل آموزش باشد پدید نیاورده است که در آنجا اگر یک میش پیدا شود هزار گرگ آماده اند که آنرا بدرند
روی سخن به خصوص به کسانی است که کودن وار فکر می‌‌کنند با یاد گیری از جلال دین به مقام استادی رسیده اند و شاگردان زیادی به دورشان جمع شده اند و منبع درآمدی پیدا و شهرتی دست و پا کرده اند

مهدی ابراهیمی در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳:

نگارم دوش در مجلس به عزمِ رقص چون برخاست
گره بگشود از ابرو و بر دلهایِ یاران زد
حافظ
1.خط: فاصلۀ میان دو نقطه.
2.خط: آنچه دو نقطه را به هم وصل کند. بیرونی در التفهیم گوید: دایره چیست ؟ شکلی است بر سطحی که گردبرگرد او خطی بودکه نام او محیط است و دور نیز خوانند و بمیان او نقطه ای است که او را مرکز گویند. و همه خطهای راست که از مرکز بیرون آیند و بمحیط رسند همچند یکدیگر باشند راست . (التفهیم بیرونی ص هشت). سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوریکه فاصله ٔ هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه ٔ مرکزی مساوی بود.
با این توضیح هر رشته ای را جهت گره زدن باید بین دو دست تاباند و گرد و دایره کرد حتا اگر این "رشته" رشته ی جدا افتاده و پراکنده ای از یاران در مجلسی باشند، و آن شاعرِ ساحر می فرماید که: نگارش وقتی بی رونقی و پراکندگی و پریشانی و  نابسامانی و پژمانی و جدا افتادگی را در آن مجلس بعینه می بیند، علّت آن پاشیدگی  یاران شاید گره ای بود که خود یار در ابروان داشت و دامنه ی آن گره تا چین پیشانیِ یار هم کشیده شده بود ، پس او تشخیص و مداوایی مقرر می فرماید در آن لحظه یار بر می خیزد و گره ای که بر ابروان و پیشانی داشته(وا) کرده و در نقطه ی(مرکزِ) مجلس قرار گرفته و یاران گرداگرد او حلقه زده و به دست افشانی و پاکوبی پرداخته، پس یار با نگاهِ رو به بالایی در ابروان و چین پیشانی خود علّت کسادی و بی رونقی مجلس را بعینه دیده و سپس آن (چین) و(تاها) را از 《دو تا》(تای=ابرو) 《وا》 و بر (دلهایِ) یاران می زند. چگونه؟ وقتی که یاران دور تا دور این مرکز و نقطه(یار) گرد و حلقه و دایره می زنند و به دست افشانی و پاکوبی می پردازند، در واقع هنرِ یار دایره کردن این پریشانان و پاشیدگان به دور خود بود. و حافظ نازنین می فرماید که {نگار(م)} گره را از خم ابروی خود وا کرد و با آن {تا} با همگان 《تا》 کرد و آنها گرد قد و ابروی او شدند و این {نقطه=یار} تنها استثنائی ست که می تواند در میان (دایره) به (پا)خیزد (تا) آن خطوط دورش کنند و دایره گردند.(به پرگار دگر)
"گشادِ کارِ مشتاقان در آن ابرویِ دلبند است/خدارا یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی"
حافظ
حافظ به سعی سایه: به جای (ابرو)   "گره بگشود از (گیسو) و بر دلهای یاران زد"
اینچنین او به مانند باربد و نگیسا و بامشاد با چشم و ابرو و گیسوی نگارِ خود دلِ یاران را در درازنای تاریخ بهم گره می زند.
"به چشم و ابرویِ جانان سپرده ام دل و جان/بیا بیا و تماشایِ طاق و منظر کن"
"چراغ افروزِ چشمِ ما نسیمِ زلفِ جانان است/ مباد این جمع را یارب غم از بادِ پریشانی"
حافظ
پراکنده لشکر چو شد همگروه
بیاوردشان تا میان گروه
فردوسی

سنا در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۴ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:

غیبت کبری
گل رخسار تو چون دسته بستند
بهار و باغ در ماتم نشستند
صبا را پای در زلف تو بشکست
چو چین زلف تو بر هم شکستند
که خواهد رست از این آسیب فتنه
که نوک خار و برگ گل نرستند

همایون در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۶:

انسان همواره در کار اندیشیدن است حتی در خواب و هدف اندیشه در انسان برتری است هم از دیگران و هم از خود
وقتی دیگران در میان باشند هدف سود و قدرت است و رقابت، ولی هنگامی که برتری از خود به میان می‌‌آید حق و صداقت و همکاری است و عشق و فنای از خود، اولی‌ اصطلاحا هوس و جان فانی و دومی مستی و جان باقی‌ انسان را شکل می‌‌دهد
چگونه می‌‌توان اندیشه را ازیکی به دیگری تغییر مسیر داد، برای این کار باید از می‌‌ یا سخن مستی آور بهره جست و سر خود را از جای اندیشه به جام مستی بدل کرد
این دو راهه و این انتخاب ویژه انسان است و میدانی بزرگ و فراخ برای زندگی‌ او فراهم می‌‌کند، دو مسیری که مخالف یکدیگرند و پیش روی و بالایی در یکی‌، پایین رفتن و پست شدن در آن یکی‌ است
جاودانگی راهی‌ نیست که پایانی داشته باشد بلکه نیستی‌ و مرگ است که رسیدنی است، جاودانگی یک کیفیت است که می‌‌تواند شامل حال انسان شود
در این غزل نکته ظریفی بیان می‌‌شود و آن اصلی‌ بودن و اولین بودن مستی است یعنی‌ اول مستی بوده است و اصل آن است و حق نیز از آن جنس است و جان پس از آن آمده است هرچند در بینش زمان مند و زمان بندی شده ممکن است این گونه دریافت نشود ولی با بینش حکمت آن چه برتر است اصیل تر و اولین است و یک مستی در هستی‌ موجب پیدایش زمین و پیدایش جان در آن شده است، صداقت که امری درونی است اصلی‌ و اولیه است و دروغ که امری بیرونی و در رابطه با دیگران کار می‌‌کند ساخته انسان است
برای جا انداختن این موضوع از دو مفهوم پخته و خام بهره می‌‌گیرد، از نظر جسمانی‌ انسان به دنبال پخته است تا شکم خود را سیر کند و این همان خامی انسان یا راه رقابت و کمی است و از آن چه هستی‌ آماده کرده است بهره می‌‌جوید، هستی‌ هم به جز غذای جسم چیزی به او نمی دهد، ولی انسان پخته از خامی‌های هستی‌ که در کان و معدن پنهان هستند بیرون می‌‌کشد و نو آفرینی می‌‌کند و برای مستی به دنبال می‌‌است که همیشه خام است چون شراب همواره در حال جوشیدن و تخمیر است و هیچگاه این کار در آن پایان نمی پذیرد همان گونه که سخن را پختگی و پایانی نیست و همواره خام می‌‌ماند ولی انسان را پخته می‌‌کند به این معنی‌ که مسیر عشق و نو آوری را می‌‌پیماید، مسیری که هستی‌ هم آماده پاسخ گوئی به آن‌ است و کان‌ها و چشمه‌های فراوان در اختیار انسان عاشق می‌‌گذارد

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:

سلام
در مصرع ماه و خورشید همین آینه می گردانند همین ایراد داره. باید نوشته شود هم این
در مورد لاف گزاف که دوستان به جای لاف دروغ پیشنهاد دادند بنده هم قبلا بر این تصور بودم ولی باید در نظر داشت که حافظ به نرمی و لطافت واژه ها هم از نظر گویش توجه دارد و لاف گزاف مقداری ترکیب خشن به نظر می رسد

nabavar در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰:

عزیزان : میرآخوری و علی سید
اشعار بزرگان را خراب نکنید
در هر دو مورد همین طور که آمده درست است
نیارست از یارستن{ یارایی داشتن } به مانای توان داشتن است
زنده باشید

مصطفی در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۲ دربارهٔ رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲:

درود.با این قافیه هایی که این رباعی داره به ترتیب مفرش،آتش و ناخوش؛ ناخوش با دو کلمه ی اول هم وزن نیست و قافیه ی اون دو تا کلمه نمیشه مگر اینکه به لحجه ی تاجیکی ناخوش رو ناخَوش با فتحه رو ک بخونن
اگه اشتباه میکنم راهنمایی کنید با سپاس

علی سید در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰:

خاک درت را فلک بوسه نیارست زد
درست:
خاک درت را فلک بوسه نیازست زد

عنقا در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

یکدست جام باده و یکدست زلف یار (زلف یار در نسخه های قدیمی درج شده نه جعد یار)
انسان کامل(مولانا و ..) واسطه دریافت فیض از خداوند و انتقال آن به مردم هستند به خاطر همین میفرماید یکدست جام باده و یکدست زلف یار... رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

رضا در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰:

مردم دیده ی ما جز به رُخت ناظر نیست
دل ِسرگشته ی ما غیر تو را ذاکر نیست
مردم دیده: مردمک چشم.
ناظر: نگاه کننده، نظر کننده،
"نظربازی" یک مبحث پیچیده درمیان عارفان است وموافقان ومخالفان جدُی دارد. اغلبِ عرفا بانظرکردن درزیباهای پیرامون خویش، به ویژه درچهره های دلبران (فارغ ازجنسیّت وسن وسال)به منبع مطلق زیبایی که همانا خداوند است رهنمون می گردند. بعضی ازسطحی نگرانِ کوته فکر،نظربازان را به لااُبالیگری، فساداخلاقی وبی بندوباری متّهم می کنند وبراین باورند که نظربازان درپوشش عرفان، به دنبال لذّت جویی ِ شهوانی هستند.!
ذاکر: یادکننده، ذکرگوینده.
سرگشته: حیران وسرگردان
معنی بیت: چشمان ما (عاشقان) جزبه زیباییهای صورت تو(معشوق)،به چیزی یاکسی دیگرنمی نگردند.میل واشتیاقی برای دیدن چیزهای دیگرندارند. دل شیدا وحیرت زده ی ما نیزجز ذکرنام ویادتو، زمزمه ای برزبان ندارد وسخنی جزاین نمی گوید.
ذکررخ وزلف تودلم را
وردیست که صبح وشام دارد
اشکم احرام ِ طوافِ حَرمَت می‌بندد
گرچه ازخون دل ریش دَمی طاهر نیست
احرام بستن: قصد وآهنگِ کاری کردن،چنانکه حاجیان بابستن احرام آماده ی طوافِ حرم خداوند می شوند.
طواف: گردِ چیزی گشتن ازروی میل واشتیاق
حرم: مکان وجایگاهِ مخصوصِ معشوق
امّا احرام بستن اشک چیست؟ وچگونه می خواهد طواف کند؟
"حرم " دراینجاهمان مردمکِ چشمان عاشق است که مکان وتکیه گاه معشوق است.اشک شاعرقصد دارد ازروی اشتیاق، گِردِ مردمکِ چشم وبه عبارتی جایگاهِ معشوق بچرخد.
طاهر: پاک وبی آلایش، امّاچرااشک شاعرپاک نیست؟
برای اینکه آلوده به خون دل است وخون نجس است واحرام بستن دچارمشکل می شود.
معنی بیت:(حاجیان قصد کعبه کرده ) لیکن اشکِ چشمان من قصدِ احرام بستن وگردیدن به گِردِ حرم تو(مردمکِ چشم) را دارد بااینکه مدام آلوده به خون دل است وشرایط احرام بستن ندارد ولیکن آنقدراشتیاق دارد که باهمین آلودگی نیز می خواهد احرام ببندد.
احرام چه بندیم چوآن قبله نه اینجاست
درسعی چه کوشیم که ازمَروه صفا رفت
بسته ی دام و قفس بادچومرغ وحشی
طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست
طایر سدره: پرنده درخت سدره‌المنتهی، کنایه از جبرئیل.
طایر: طیران کننده، پرنده
معنی بیت: پرنده ی بهشتی وجبرئیل نیز اگر دراشتیاق تو وگِرد بام تو بال وپر نزند، همواره بسانِ مرغان وحشی گرفتاردام وقفس هست. برای هرکسی آزادی تنها درصورتی میسّر خواهدشد که به هوای تووگِردبام توپر وبالی بزند وگرنه هرکه بوده باشد اسیر ودربند خواهدبود.
جلوه گاه طایراقبال باشدهرکجا
سایه اندازد همای چترگردون سای تو
عاشق مُفلس اگر قلب دلش کرد نثار
مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست
قلب دل: دل تقلّبی، سکّه ی نادرست و بی ارزش
نقد روان: نقد رایج، سکّه درست که بین مردم رایج است وارزش دارد. ضمن آنکه نقد روان، معنای روح وروان ِ عاشق را نیز دربردارد. بدین معنی که : خُرده مگیر که چراعاشق تو دلش را داده لیکن هنوز زنده است ونتوانسته جانش را نثارکند،عذرش رابپذیر که ضعیف است وقادربه ایثارجان نیست اززنده بودنش شرمنده است.
معنی بیت: عاشقِ بی نوا ومِسکین اگر نتوانست بیشترازدلش، که درمقابل عشق عزیزتوچیزی بی بها وهمچون یک سکّه ی تقلّبیست نثارکند براو ایراد وخُرده مگیر زیرا تمام توانایی اوهمین بوده که تقدیم تونموده است.
دل دادمش به مژده وخجلت همی برم
زین نقدقلبِ خویش که کردم نثاردوست
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هرکه را درطلبت همّتِ اوقاصرنیست
قاصر: کوتاه
همّت: اراده، عزم
معنی بیت: هرکسی که درعشق توکوتاهی نکند وتورا با تمام وجود درخواست کند سرانجام دیریازود قامتِ والای تورا درآغوش خواهدکشید وبه وصال تو دسترسی پیدا خواهدکرد.
از روان بخشیِ عیسی نزنم دَم هرگز
زانکه درروح فزایی چولبت ماهر نیست
روان‌بخشی: زندگی و روح دوباره به مرده بخشیدن.
روح‌فزایی: روح و روان‌بخشیدن.
معنی بیت: ازحضرت عیسی که قدرتِ زنده کردنِ مردگان را داشت، ازاین پس یادنخواهم کرد چراکه لبانِ نوشین تو درروح بخشیدن به مردگان، مهارت بیشتری ازعیسی دارد!
انفاس ِعیسی ازلبِ لعلت لطیفه ای
آبِ خِضِرزنوش لبانت کنایتی
من که در آتش سودای تو آهی نزنم
کی توان گفت که برداغ ،دلم صابر نیست
سودا: معامله ،خیال،اندیشه
معنی بیت: منی که درآتش خیال تو می سوزم امّا حتّا یک آه ازسر سوزش نمی کشم، چگونه می توان گفت که طاقت ِ دردندارم؟ من صبورم وطاقتِ تحمّل جگرسوزترین دردها رادارم.
آن راکه بوی عنبر زلفِ توآرزوست
چون عودگوکه برسرسودا بسوز وساز
روز اوّل که سر زلف تو دیدم گفتم
که پریشانی این سلسله را آخر نیست
"سلسله" کنایه از زلف یار، دراینجا سلسله به معنای پشت سرهم بودن و پیوستگی هست نه زنجیر، زیرا سخن ازپی درپی بودنِ پریشانی زلف است که تمامی ندارد.
معنی بیت: اوّلین روزکه گیسوانِ پریشانِ تورادیدم دانستم وباخودگفتم که این قصّه سر درازخواهدداشت وپریشانی زلفِ تورا پایانی نخواهدبود.
سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
سرپیوند: خیال پیوستن، اشتیاق رسیدن به وصال.
معنی بیت: تنها دل شیدایِ حافظ نیست که خیال پیوستن به تو وهوای رسیدن به وصال تو رادرسرمی پروراند، بسیاری درآتش سودای تو می سوزند ومی سازند.
کیست آن کسی که چنین آرزویی را در سر نمی‌پروراند؟
بازگویم نه دراین واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند دراین بادیه بسیاردگر

محمدی در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷:

سلام
این شعر را هم استاد سراج خوانده
ولی متاسفانه در بخش خواننده ها اشاره نشده
در اثر آئینه رو
تصنیف آئینه رو

روفیا در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۵۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۷ - حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان:

« نی» را جا انداخته اید.
گفت نی از من تو سباحی مجو

محمدی در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳:

این شعر با صدای استاد حسام الدین سراج خیلی زیبا شده .
ولی در این سایت لینک این اثر خراب شده. و یا اصلا وجود ندارد
در اثر بوی بهشت سراج

بنده خدا در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

مگر نه این است که مراد مولانا از بیان این داستان همان داستان حضرت یونس در قرآن کریم است که لحظه ای از یاد خدا غافل گشت و گرفتار درون نهنگ منیت خویش گشت؟
مگر نه این است یونس پیامبر پس از پی بردن به اشتباه خویش ذکر معروف
لا إِلَهَ إِلا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِین را در دل تاریکی درون نهنگ زمزمه کرد؟
چرا آدمی به این حاشیه بزرگان که نگاه میاندازد خود وارد حاشیه می‌شود و از راه به در میشود و از مسیری که مولانای جان با جان و دل آن را به تصویر کشیده منحرف میشود؟ داستان ازین قرار است که:
حضرت یونس(ع) از پیامبران الهی بود که سال‌های متمادی برای هدایت قوم خود تلاش کرد. او زمانی که از ایمان آوردن قومش ناامید شد، با ناراحتی و غضب، آنها را رها کرد: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْه»؛«النون» به معنای «حوت» و ماهی بزرگ است و مراد از «ذا النون» صاحب حوت؛ یعنی حضرت یونس می‌باشد.
یونس(ع) قبل از این‌که به او دستور هجرت داده شود، آنها را رها کرد.این عمل، اگرچه بر اساس موازین دینی برای ایشان حرام و مکروه نبود،‌ اما گزینه بهتر این بود که تا رسیدن دستور صریح پروردگار مبنی بر هجرت در کنارشان می‌ماند و صبر پیشه می‌کرد: «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَی‏ وَ هُوَ مَکْظُومٌ».
در نهایت یونس نبی به جهت این ترک اولی محکوم به حیات در درون شکم ماهی شد. تحمل چنین زندانی غیر طبیعی که هزاران برابر سخت‌تر از زندان‌های عادی می‌باشد، بسیار سخت است چون در شکم ماهی، ظلمت و تاریکی به معنای واقعی کلمه وجود دارد.
یونس در چنین فضایی با خدای خود مناجات کرده و از عملی که انجام داده توبه می‌نماید و به درگاه الهی چنین عرضه می‌دارد: «...فَنادی‏ فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ»

نادر.. در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸:

همه کس سر تو دارد، تو سر کدام داری؟...

۱
۳۰۰۰
۳۰۰۱
۳۰۰۲
۳۰۰۳
۳۰۰۴
۵۵۲۷