گنجور

حاشیه‌گذاری‌های میر ذبیح الله تاتار

میر ذبیح الله تاتار


میر ذبیح الله تاتار در ‫۷ سال و ۱۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:

سلام
آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد
زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است
ماشاءالله سخنان من مثل آب زندگی حیات بخش است، زیرا ازجایگاه فکربلندی تراوش می کند.

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹:

فیضی نیزچنین گفته است:
بر بحرو بر و خشک و تر دهر گذشتیم
جز آب رخ دوست جهان جمله سرابست

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹:

سلام
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
حضرت لسان الغیب در ارزش ومقام دوستی می گوید :
اگرمرا به بهشت ببرند، وآنجاازشرابهای بهشتی به من بدهند،اگرتنهاباشم ارزشی ندارد باید بادوستان به بهشت بروم وباده بهشتی بنوشم.

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، سه‌شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸:

سلام
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست
مراد از آصف در این بیت حضرت سلیمان است
زبان مور بدین سبب بروی حضرت سلیمان بازشد که آنحضرت انگشتری را که به آن اسم اعظم حک شده بودرا از دست داد ودر پیداکردن آن کوشانبود.

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

سلام
حضرت حافظ در این غزلش از بیوفای دنیا وبی اعتنا بودن به آن وشاد زیستن درفرصت کوتاه حیات میگوید
تذکر اسم آصف همان وزیر مقتدر حضرت سلیمان ومراد از خواجه خود سلیمان می باشد،
یعنی سلیمان و وزیر بااقتدار او هیبت و عظمت و وزارت و تسلط برباد وفهم زبان برمرغان همه به باد فنا رفت نابود شد.
وهمگان از این رباط دو در میروند منظور از رباط دو در دنیاست دری ورودی اش حیات ودری خروجی اش مرگ میباشد
بیت هشتم :
یک نصیحت زیباست : یعنی اگر بتو بال و پر قدرت ومقام داده شد زیاد بلند پروازی مکن از حد اعتدال بیرون مشو مردم آزاری مکن آخرالامر سرنوشت تو هم سرنگون بخاک است.

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

سلام
بدون شک این غزل زیبا وعارفانه حضرت حافظ تشریح همان عقیده راسخ او وتسلیم به حکم وتعین سرنوشت ازلی وایمان صادقانه وخالصانه حافظ است.
در دوبیت اخیر در تعریف معشوق ظاهری خویش می پردازد.
چنانچه حضرت سعدی میفرماید:
به یادگار کسی دامن نسیم صبا
گرفته‌ایم و دریغا که باد در چنگست

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

سلام
گویا این غزل جامع الکمالات حضرت حافظ ، در زمان حکومت شاه شجاع سروده شده است شاه شجاه همیش بابرادرانش در نزاع و نبرد بوده حافظ نمیتوانسته است که درمجالس عیش وعشرت شاه اشتراک کند ودیر وقت از ملاقات ومصاحبت او فاصله دورمی ماند ،این غزل را به منزله پیام سروده است.
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
ازبیت دوم چنین برمی آید گویا سرکردگان مذهبی وصاحبان شریعت دسته از آشنایان حافظ ، حافظ را ازمجالست ومعاشرت و همدمی باشاه شجاع باز میداشت وشاه را یک شخص عیاش وبی تقوای خطاب میکرد.
در بیت سوم حافظ به شاه می گوید همان طور که یوسف را برادرانش در چاه افتاد این برادران مدعی جاه و سلطنت تو هم به دست تو گرفتار خواهد شد.
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:

سلام
دراین غزل حضرت حافظ خصلت و ویژگی اخلاق خویش رابیان می دار.
حافظ یک عالم دانا اهل شریعت واهل طریقت بود از علمای بی عمل تقلیدگرا وازصوفیان دنیادار بیزاری می جست وتنفرداشت. وازمتشرعین تنقید می نمود.
دربیت اول :
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست
ای متشرع هرگاه سخنی از اهل دل یعنی اهل طریقت شنیدی برآن خورده مگیر ومگوکه خطاست . خطا در این است که استعداد درک این سخنان در تو نیست.
دربیت دوم به صراحت میگه :
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید
تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست
به ضابطه های عالم دنیاوآخرت هیچ اعتنای ندارم . احسنت براین افکار آشوبگرانه ی که در سرمن
بیت هفتم
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
خون دلم از ریا کاری صوفیان وشیخان در خانقاه به جوش آمده زمین صومعه را آلوده کرده است .کارنیک وخداپسندانه است اگروجود مرا به باده شست وشودهید

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:

سلام
بیشتر در غزلیات حافظ رنجش وناراحتی از ریاکاران دارد
مقطع کلام :
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری
کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
حافظ این خرقه درویشی را از تنت بیرون کن جان به سلامت ببر ، چراکه به سبب ریا کاری ، عوام فریبی کرامت فروشان ، آتش از آن بر می خیزد.

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:

سلام
گفته میشود این غزل در سال 754 هجری در زمان حکومت سخت گیری امیرمبارزالدین سروده شده است باآمدن امیرمبارزالدین ومحاصره شدن شیراز شاه شیخ ابواسحق پا به فرار نهاد و حضرت حافظ در زمان 4 سال حکومت امیر مبارزالدین همیش تحت شماتت وشکنجه بود از لحاظ اینکه حافظ با شاه ابواسحق ارتباط وعلاقه خاص داشت. ودر این ایام چهار ساله غزل وسروده های حافظ ازشکوه ، ناامیدی حکایت دارد.
در بیت اول حافظ از نسیم سحرنشانی شاه ابواسحق را می پرسد
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
در بیت دوم حافظ راه پر فراز نشیب بازگشت اورا در پیش چشم خود مجسم کرده نمی داند که کی وکجای پیروزی نصیب او میشود.
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
بیت پنجم اشاره به علاقه است که حافظ به شاه ابواسحق داشت وبه همین خاطر مورد شماتت وغضب امیر مبارزالدین قرارگرفت وامیررا به ملامت گربی کار یاد کرده است
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاس

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

سلام
برسان بندگی دختر رز گو به درآی
که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
مارا به شراب ابلاغ کرده بگو از همت و اراده ما بود که تو از زندان خم رهای یافتی .
دختر رز : یعنی بنت العنب ، کنایه از شراب انگور

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:

سلام
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب
گفت حافظ آنهایکه باما آشناهستند دچار حیرت و سرگردانی اند؛ عجیب نیست اگر غریبی مثل تو رنجور وخسته وپریشان باشد

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

سلام
اگردوخت سمنگانی بدست آرد دل مارا
بریزم پیشی پای او هـــزاران گل رعنارا

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

سلام
این غزل حافظ زمان که معشوقه جانی اشت گویا همسر او باقهرش از نزدش میرود از سوز دل این غزل عاشقانه را می سراید واورا دوباره دعوت میکند
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخ

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:

سلام
به نظرمن بیت دوم ارتباط میگرد به پیامبر بزرگوار
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
وحدیث قدسی شریف است
لولاک لولاک لما خلقت الافلاک.....
اگرنمی بودی تو ای محمد من هرگز زمین وآسمان را پیدا نمی کردم وخدای خویش را آشکار نمی کردم این همه از محبت توست .
همچنان عراقی میفرماید
چوآفتاب رخت سایه برجهان افتاد
جهان کلاه زشادی برآسمان انداخت
وسعدی میفرماید
چه فتنه بود که حسن تو درجهان انداخت
که یکدم از تو نظر برنمی توان انداخت

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۷:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

سلام
ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
مراد از مرغ بهشتی طاوس است که همچو با حضرت آدم از جنت بیرون شد

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، سه‌شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

سلام خدمت همه بزرگواران
پدرم روضه رضوان به دوگندم بفروخت
من چرادنیای دون را به جوی نفروشم

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
من بیم آنرا دارم که به هنگام پرسش وپاسخ روز رستاخیز ، نان حلالی را که شیخ
(از محل جیره موقوفات مدرسه تحت نام مهتمم و.... ) خورده است امتیاز وفضیلتی از شراب حرامی که ما خورده ایم نداشته باشد.

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۷:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

درود به حضرت لسان الغیب

 

میر ذبیح الله تاتار در ‫۸ سال قبل، شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان:

سلام
واقعا این داستان یا قصیده خیلی جالب وآموزنده بود
پیرصنعان باحالات و کمالاتش به مردم درس های را بجا ماند :
اخلاص پیر مرید ، محبت ، عشق واقعی ، وباالاخره دعوت

 

۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode