گنجور

حاشیه‌ها

فرخ مردان در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲:

حرفی ازبهشت و جهنم نیست. چون در آنصورت باز هم عده ای همدیگر رو میدیدند. مخصوصا دوستان حافظ که اینهمه ازآنها تعریف کرده، حد اقل از روی احترام هم که شده بهشتی تصور میشوند.
معنی ساده است: "هیچکس هیچکس را بعد از مرگ نمیبیند." کلمه دوراهی اشاره به جداییِ اجباری در پسِ این منزل(=دنیا) است.

 

محمد طاها کوشان mkushantaha@yahoo.com در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۱۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۷:

نمی دانم که این کار ندانسته هست یا دانسته
بیت نخست مصرع دوم:
(نامهربان صیاد) را کسی یا گروهی (ناز آفرین صیاد) راستی راستی از اینگونه من درآئردیهای بند تنبانی به آدم تهوع دست می دهد امید در امانت داری سخنان شاعران دقت لازم را بکار گیریدو

 

Elena در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۲۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲۵ - مخاطبه شمع و پروانه:

مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمدلله که مقبول اوست
ممنون میشم اگر دوستان بنویسند معنی این بیت را .

 

محمد طرفی در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

سلام دوستان در بیت *«تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است همواره مرا کوی خرابات مقام است»* به نظر میرسد کلمه *«کوی»* اشتباه ذکر شده و باید بجای آن کلمه ی *«کنج»* باشه... ضمنا حرف های بنده طبق تصنیف اقای همایون شجریان هست لذا باید شعر اینگونه باشد *« تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کنج خرابات مقام است»* سپاسگزارم موفق باشید

 

فردوس برین در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۱۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰:

منظور نوشیدن می از خم وحدت الهی می باشد که به دنبال آن جدا شدن از عالم کثرت و درک تن واحده ،درک یکتایی ویکسویی هستی را درپی دارد چون هدف اصلی حرکت از کثرت به سمت وحدت است که تنها با شاهد شدن محض میسر است عارف در اینجا از بهشت وحور واآنچه زاهد با سعی وکوشش وروی پله عقل برای رسیدن به آن تلاش میکند بی توجه است چون از چون به قطع وابستگیها وتعلقات بهشت نقدی برای او حاصل گردیده که دیگر بهشت نسیه به کارش نمی آید (خدایا زاهد از تو حور میخواهد قصورش بین)

 

کمال داودوند در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۵۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۴۱:

بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 5172

 

. در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴۷:

ابیاتی از این شعر در شاهکار اپرای مولوی به زیبایی اجرا شده است.

 

احمد در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۴:

استاد بزرگ و مسلم موسیقی ایران،محسن چاووشی عزیز،از این که با صدای خاصت اشعار این بزرگان را تو زمانه ی معاصر زنده میکنی ممنونیم.یا علی

 

ایرانی در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۲ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » خشکسال ادب:

بنده در دیوانی که از زنده یاد رهی معیری دارم و دیوان کاملی می باشد در این غزل بیت سوم موجود نیست و بجای آن این بیت زیبا وجود دارد : چه پرسی از من مدهوش ، راز هستی را * ز مست بی خبر از خود ، خبر چه می خواهی؟ لطفا این بیت زیبا رو هم در این غزل درج کنید. با تشکر.

 

امین در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۳ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » خشکسال ادب:

این غزل رو شادروان رهی معیری در سال 1314 در سن 26 سالگی سروده. واقعا شاهکاره. یادش گرامی.

 

امین در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۲ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » دریادل:

به به چقدر زیبا و استادانه و هنرمندانه.

 

امین در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۱ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » بهشت آرزو:

خیلی زیباست این غزل.

 

رضا در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸:

مـن کـه بـاشم کـه بـر آن خـاطـر عـاطـر گــذرم ؟!
لـطـف‌هـا می‌کـنـی ، ای خـاک درت تـاج سـرم !
باتوجّه به محتوای کلِّ غزل ، بنظرچنین می رسد که روی ِ سخن در این غزل" تورانشاه فرزند قطب الدین تهمتن است که در خلال ِسال های 747-779 در جزیره ی هرمز سلطنت می کرده است. وی مردی شاعر و فاضل بوده وباحافظ روابط صمیمانه ای داشته است. اگراین حدس درست بوده باشد، تورانشاه ظاهراً به حافظ دعوتنامه ای فرستاده وازاودعوت کرده که به هرمزسفری داشته باشد. وشاید درمتن دعوتنامه عباراتی مثلِ: "این روزها بیشترتودرخاطر وذهن من هستی، یادیشب به فکرتوبودم و...." بوده که حافظ پاسخ آن را اینچنین باشکسته نفسی ومتواضعانه داده است.
خاطر : اندیشه،ذهن و دل
عاطر : عطرآگین ، خوش‌بـو
"من که باشم" یعنی من در جایگاهی نیستم ، کسی نیستم، عددی نیستم .
معنی بیت : من درمقامی نیستم که براندیشه ی معطّر ومبارک تو گذاری داشته باشم! چه لطف ها وبزرگواریها می کنی ای خاکِ درگاهِ توتاج افتخارسرمن.
چه لطف بودکه ناگاه رشحه ی قلمت؟
حقوق خدمتِ ماعرضه کرد برکرمت!
دلـبــرا بـنـده نـوازیـت کـه آمـوخـت ؟ بـگــو !
کـه مـن ایـن ظـَن بـه رقـیـبـان تـو هـرگـز نـبــرم
ظـن : گمان
رقیب : مراقب و نگهبان،دراینجا مجموعه ی کسانی که پیرامونِ مخاطب هستند. اگراین غزل برای تورانشاه سروده شده باشد احتمالاً زمانی رُخ داده که روابطِ دوستی حافظ باشاه شجاع تیره شده بوده، بنابراین منظورحافظ از"رقیب" همین شاه شجاع نیزمی تواندبوده باشد.
"بنده‌نـوازیت": بنده نوازی اَت، محبّت و مهربانی با عاشق.
حافظ ظاهراً ازاین لطف ومرحمتِ مخاطب شگفت زده شده وباناباوری برخوردمی کند.
معنی بیت : ای دلـبـر، چه اتّفاقی رُخ داده؟ وچه کسی این مهربانی و نوازش ومرحمت کردن به غلام را به تـو یـاد داده است ؟ (پیشترچنین لطف هایی ازتوندیده بودم،آفتاب ازکدام سمت طلوع کرده است؟!) مـن که چنین نمی پندارم که ایـن رفتار را اطرافیان ِ توبه تو یـاد داده بـاشند.!( بنابراین حقیقت رابگوبدانم که چه شده وتوبه یاد غلام خویش افتاده ومورد لطف ونوازش قرارداده ای؟!
نگویم ازمن بی دل به سَهوکردی یاد
که درحسابِ خردنیست سهوبرقلمت
هـمـّتـــم بـدرقـه‌ی راه کـن ، ای طـایـر قـُـدس
کـه دراز سـت رهِ مـقـصـد و مـن نـو سـفــــــرم
همّتم بدرقه ی راه کن : تـوجّه و اراده‌ی قـوی به من عنایت کن وارزانی دار،دعاوعنایتت راشامل حال من کن
طـایـرقـدس : فرشته ی نجات بخش، نوعی انرژی مثبت طلبیدن ازپرنده ی بهشتی ونیرو درخواست کردن ازکائنات
"مـقـصـد" : سرمنزلِ دوست و نهایت راهِ عشق دراینجا می تواند اشاره به دوری ِ راه تا بارگاهِ تورانشاه باشد.
حافظ بعدازدوبیت تعارف وشکسته نفسی، فرصت راغنیمت شمرده ونکاتِ نغز وپُرمایه ای را پیرامون جهان بینی خویش، درغزل می گنجاند تا نه تنها برای مخاطب بلکه برای همه ی جویندگانِ حقیقت وطالبانِ عشق ومحبّت قابل استفاده باشد. یکی ازدلایل محبوبیّت وماندگاری حافظ درهمین خصوصیّت نهفته است. غزل به هربهانه ای که آغازشده باشد، حافظ این توانایی ونبوغ رادارد که رشته ی کلام را به هرسو که بخواهد بگرداند، حرف ها وباورها واعتقاداتش رابیان کند ودوباره به موضوع برگردد. بی آنکه خللی درگفتار وسخن ایجادگردد. اوبااین شیوه توانسته است به خوبی غزلیاتش را ازخطر بیات شدن وکهنگی وکسالت بارشدن نجات داده واشعارش راپویا وبالنده نگاهدارد تادرتمامی دوره ها طراوت وتازگی خودرا داشته باشند.
معنی بیت : ای فرشته ی عالم ملکوت، من درراهِ پُرخطر عشق گام نهاده ام وبی تجربه هستم، دعا و توجّهِ قلبی‌ات را ازمن دریغ مکن، اراده ی عالی وانرژی مثبت به من عطا کن تا آخراین راهِ طولانی پایدارباقی بمانم وبه سرمنزل مقصودبرسم.
حافظ بااین دعای فراشمولی که می کند به مخاطب اصلی (شایدتورانشاه)نیزاین پیام رامی رساند که دعوتِ اوراپذیرفته وقصد دارد اگرهمّت وتوان ِ سفر راداشته باشد به بارگاهِ اومشرّف گردد. می دانیم که حافظ برخلافِ همشهری خودسعدی، هیچ تمایلی به سفرنداشته ودرتمام مدّت عمرخود بیشترازدویاسه سفر نداشته است. جالب تراینکه یکی ازاین سفرها نیزاجباری بوده وبه سببِ اختلافاتی که باعلما وفقهای آن روزگاران داشته به شهریزد تبعید شده بود وگرنه حافظ اهل سیروسفرنبوده است.
من کزوطن سفرنگزیدم به عمرخویش
درعشق دیدن توهواخواهِ غربتم
ای نـسـیـم سـحـری بـنـدگـی مـن بـرســان
کـه فـرامــــوش مـکــــن وقـت دعـای سـحــرم
"نسیم سحری" همان بادملایم صـباست که از کوی معشوق می‌آیـد و پـیـام رسان میان عاشق و معشوق است. در اینجا هم حافظ از نسیم سحری می‌خواهد که ارادتش را به معشوق بـرساند بندگی : ارادت وخدمتگزاری
معنی بیت : ای نـسیم صبا که به بارگاهِ دوست دسترسی داری، ارادت قلبی و خدمتگزاری مـرا به دوست(شایدتورانشاه) برسان و از او بخواه که در دعاهای هنگام سحرش مـرا فراموش نکند ومرا هم دعـا بکند.
گردیگرت برآن دردولت گذربُوَد
بعدازارادت وعرض دعا بگو
هرچندمابَدیم تومارابدان مگیر
شاهانه ماجرای گناهِ گدابگو
خـُـــرّم آن روز کــزیـن مــرحـلـه بـربـنـدم بــار
و ز سـر کـوی تـو پـرسـنـد رفـیـقــان خـبــرم
خـُرّم : خوشـا ، چه نیکوست! مرحله : منـزل
"باربستن" :سفر کردن و عبور کردن
معنی بیت : ای خوش آن زمانی که از این منزل(شیراز) گذر کرده باشم و به کوی تـو(هرمز)رسیده باشم تا رفیقان احوالاتِ مرا از کوی تـو پرس و جو کنند.
زخاک کوی توهرگه که دَم زندحافظ
نسیم گلشن جان درمَشام ما افتد
حـافـظـا شـایـد اگـر در طـلـب گـوهـر وصـل
دیـده دریـا کـنـم از اشـک و در او غـوطه خـورم
شـایـد : شایسته است ، رواست "گوهر وصل" وصال به گـوهر تشبیه شده است
"دیـده دریا کنم" بسیار گریه کنم
معنی بیت : ای حافظ شایسته است که در راهِ رسیدن به دوست، ازگریه ی بسیار دیدگانم راچون دریا کنم و درمیانِ اشک های خود شناور شوم . یعنی ارزشش رادارد وصال دوست مثل گوهر گرانقیمت بسیارارزشمنداست برای رسیدن به آن اگردردریا شناورشوم وباخطرات روبرو گردم بازهم رواست.
عشق دُردانه ست ومن غوّاص ودریا میکده
سرفروبردم درآنجا تاکجاسربرکنم
پـایـه‌ی نـظـم بـلـنـد ست و جهـانـگـیـر بـگـو
تـا کـنـد پـادشـــهِ بـَحـر دهـان پــُـر گـُهـــــرم
پـایه : مقام و مرتبه
نظم : شعر
پادشهِ بَحر : پادشاه دریا، پادشاه هرمز، سلطان البحر، مقصود همان تورانشاه است.
معنی بیت :درادامه ی بیتِ پیشین می فرماید: ای حافظ مرتبه‌ی شعر وغزلیّاتِ توبسیار بالا وفراشمول است،شعرهای تو ظرفیّتِ این رادارد که جهان را فرابگیرد،پس غزل خودرابـخوان تـا پـادشاه دریاها(تورانشاه) به پاداش این غزل، مرجان و گوهر نثارت کـنـد .
بدین شعرتَرشیرین زشاهنشه عجب دارم
که سرتاپای حافظ راچرا درزَر نمی گیرد!

 

امین در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۷ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد دوم » خاک شیراز:

بسیار عالی.

 

خسرو در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱:

آقا سروش فکر کنم اون واو بین ابر و باران درست باشه...شاعر خیلی به نکته ظریفی اشاره داره. "ابر و باران" و "من و یار" به وداع ایستادیم. ابر داره با بارانی که ازش جدا میشه وداع می کنه و من و یار هم باهم وداع می کنیم. توی مصرع دوم گفتن دوستان که چرا از باران حرفی زده نمیشه. باران خودش مثل گریه هست دیگه نیاز نیست باران هم گریه کنه. بعلاوه قرار نیست توی شعر همه چیز به لحاظ منطقی جور بشه باهم. زیاد نباید مته به کون خشخاش گذاشت

 

رضا در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶:

مـن نه آن رنـدم که تـَرکِ شـاهـد و ساغـر کنـم
مـُحتـسب دانـد کـه مـن ایـن کــارها کمتـر کنـم
بازهم غزلی ناب ونغز وپُرمایه، که بازتابی ازجهان بینی وسندی ازآزادفکری آن فرزانه ی روزگارانست.
"رنـد" درنظرگاهِ عابد وزاهد ویکسویه نگران ِ متشرّع ِسنّی مذهبِ آن روزگاران، یک شخصیّتِ لا اُبالی،بی قید وبند، وبی مسئولیّت است. چرا که ازمنظرآنها هرکس مقیّدبه آداب شرع و اخلاق اجتماعی نباشد، هرچقدرهم پاک باطن بوده باشد،طولی نمی کشد که خودبخودبی انگیزه شده و بسوی بی بند وباری و بی غیرتی کشیده می شود ودرمَنجلابِ فساد وتباهی فرومی رود!
حافظ شاید شاخص ترین وبارزترین فردیست که درمقابل ِ این تفکّرخام قدعلم کرده وتمام توان وکوشش خودرابکاربست تاعکس آن رااثبات کند. برای همین منظور شخصیّتِ "رند" راکه ازلحاظ اجتماعی درپائین ترین رده قرارداشت ونمادِ لااُبالیگری به شمارمی رفت درکارگاهِ ذهن ِاسطوره ساز خویش، بازسازی،به سازی ونوسازی کرد وبه اوشخصیّتی عارفانه، عاشقانه ومسئولانه بخشید.
شخصیّتی که درظاهر بی قید وبند ولااُبالیست،شراب می خورد،نظربازی می کند، عشقبازی می کند لیکن باطنی پاک دارد. ازریاکاری، دروغ، نیرنگ ومردم آزاری و بویژه فضولی درکاردیگران بیزاراست.
"شـاهـد": معشوقِ زیباروی، بیشتراستعاره از مُغبچگان است. پسرانِ زیبارویی که درمیکده های زرتشتیان به خدمتگری مشغول بودند. ازنظرگاهِ عرفانی،منظوراز "شاهد" خودِ معشوق اَزلیست که فروغ ذاتِ او درتمام ِ پدیده های این جهان انعکاس پیداکرده است. بطوریکه زیبایی ِ مُغبچگان نیز بازتابی ازهمین فروغ است ودل بستن به آنها چنانکه رندان به نظربازی دل بندند اَمری مذموم ونکوهیده نیست. امّا ازنظرمتشرّعین نوعی بی بندوباری،لغزش وگناه محسوب می گردد. این دومعنا درغزلیّات ِ حافظ اغلب درهم آمیخته شده وبنظرحافظ، عشقبازی بامغبچگان نه تنها معصیت نیست بلکه آغازراهیست که به سرمنزل مقصود منتهی می گردد.
"سـاغـر" : پـیـالـه ، جام شراب
"مـُحـتـسـب" :حسابگر، مأمور امر به معروف و نهی از منکر
باتوجّه به معنی مصرع دوّم وحضور"مُحتسب" منظورشاعرازواژه های شراب وشاهد معناهای ظاهری هستند نه عرفانی.
مـعـنـی بـیــت : مـن دررندی ثابت قدم هستم من آن رندی نیستم که بامشاهده ی مامور ومُحتسب، شاهدوجام باده را کنار گذاشته وترک کنم ، مُحتسب خودش هم این موضوع راخوب می‌داند که من اصلاً چنین کاری نمی‌کنم .
من وانکارشراب این چه حکایت باشد؟
غالباً اینقدرم عقل وکفایت باشد!
مـن کـه عیـبِ تـوبـه کـاران کـرده بـاشـم بـارهـا
تـوبـه از مِی وقت گل ، دیـوانـه بـاشم گر کنم
در تأئید وتاکیدِ بیت قبل می فرماید:
مـن که توبه کنندگان از شرابخواری را بارها وبارها سرزنش کرده‌ام مگر دیـوانه باشم که خودم در موسم بـهـار باده نوشی وشاهدبازی را تـرک کنم !
سئوالی که دراینجا به ذهن مخاطب متبادرمی گردداین است که ازکجا معلوم می شود که منظورعارفان ازشراب وشاهد دریک غزل معنای ظاهریست یا معنای باطنی؟ اصلاًچراعارفان ازاین واژه ها استفاده می کرده و راستی چراحافظ این همه تاکید وپافشاری درشرابخواری و شاهدبازی دارد؟
بعضی ازشارحین محترم، هم درآن دوران وهم دراین روزگاران، باتوجیهاتی غیرقابل قبول، آسمان رابه زمین وزمین رابه زمان می دوخته وهمچنان می دوزند که منظورحافظ از"شاهد بازی وشرابخواری" هرگزمعناهای ظاهری نبوده ومنظوراوبیان ِ حالاتِ روحانی و دریافتِ فیوضاتِ فوق ِمعنوی واین قبیلِ حالاتِ معنوی بوده که بیان ِ آنها باالفاظ وعباراتِ معمول، اَمری غیرممکن وغیرقابل درک بوده وحافظ وعرفا اجباراًازاین واژه ها استفاده می کرده اند!!! شگفتا! جَلّ الخالق!! آخرمگراین حالاتِ روحانی چگونه حالاتی می تواندبوده باشد که باالفاظ وعباراتِ شریف ولطیف، غیرقابل ِ بیان وغیرممکن، ولی باشراب وشاهد ومیکده قابل بیان وقابل فهم می شده است؟؟؟
برخی دیگر ازاین صنفِ آسمان به زمین دوزانِ زبردست که به خیال خویش درتوجیهِ کردن و ساده کردنِ دشواری های غزلیّاتِ حافظ وپیچدگیهای عباراتِ عرفانی، سابقه ای طولانی ودستانی قوی دارند،درپاسخ به سئوال موردِ بحث، معمولاً ابتدا بانگاهی که عاقل اَندرسفیه اندازد به پرسشگر انداخته وسپس می فرمایند:
"اهل عرفان در ابتدا حرف هایشان را صریح مطرح می نمودند، ولی چون بی پرده گویی و صراحتِ گفتار، سبب به وجود آمدنِ مشکلاتی برای آنها شد، از جمله این که از سوی فقها و متشرّعین موردِ تهدید و تکفیر قرار گرفتند و عدّه ای هم مثل منصورحلّاج برسراین موضوعات به قتل رسیدند، این موضوع سبب شد تا آنها بناچاربه نحوی رو به تقیّه (به معنای استتارکردن وخودرااز دیدِ دشمن پنهان داشتن) بیاورند و مضامین خود را در قالبِ ادبیّاتی رمزگونه مطرح سازند!!!!!
حقیقتاً اگرکسی ازشنیدن ِ این توجیهاتِ ابلهانه شاخ درنیاورد به فتوای حضرت حافظ واجب است برای اونمرده نمازمیّت خواند یاحداقل به آدمیّتِ اوتردید کرد!
آخراین توجیهِ عالمانه وعارفانه راچگونه بایدپذیرفت ودرکجای دل می توان جا داد؟!
اگر مطابق این منطق به فرض حافظ حقیقتاً در مقام ِ تقیّه بوده وبه اصطلاح می خواسته ازغضبِ فُقها وخشم ِ علمای زمانه ی خویش دراَمان بماند؟ پس چرا این همه تاکید وپافشاری در"شرابخواری وشاهدبازی ومیکده" داردکه اتّفاقاً هرسه واژه ازنظرگاهِ شرع بسیارمذموم بوده ودرردیف ِ گناهان بزرگ شمرده شده است؟ آیانمی دانست که این واژه ها کارراخراب ترکرده واورا بیشتردرمعرض اتّهام قرار خواهد داد؟! آخراین چه نوع منطق است که کسی برای تقیّه دست به دامان شراب وشاهد گردد تا دراَمان باشد؟! اینگونه که بدتردچاردردسرشده واوضاع خرابتر می شود؟
برخی دیگرنیز بااستنادبه اشعاری از شیخ شبستری ودیگرعارفان بزرگ، ازدادن پاسخ روشن ناتوان مانده وباطفره رفتن سعی کرده اند مسئله راپیچیده ترساخته تا ماهیّتِ سئوال رابپوشانندوآن رابه حاشیه برانند. این دسته غافل ازآنند که حافظ باتمام عارفانِ پیش ازخود وبعدازخود، تفاوت های اساسی دارد وهرگز نمی توان بااستنادبه شعردیگران ونظرگاهِ سایرشاعران و عارفان، جهان بینی ِ حافظ راتوجیه کرد. چراکه حافظ اصلاً عارف نیست که این توجیهات درموردِ اوصادق بوده باشد! حافظ فقط حافظ است وبس وهمانندی برایش نیست. شاید حافظ درعرصه ی عرفان ازهمه عارف ترباشد امّا اوعارفی نیست که بتوان بااشعاردیگران اورا ارزیابی کرد! قیاس کردنِ حافظ باهرعارف وحتّاشاعران دیگر وتوجیه کردن شراب وشاهد ومیکده یِ حافظ با شرابِ شیخ شبستری ودیگران، همانندِ گذاشتن ِ کلاهِ شنبه برسرجمعه بوده وهیچ جایگاهی ندارد. حافظ پدیده ای منحصربفرد است وفقط برای شناختِ اوباید به غزلیّات ِ خودش رجوع گردد نه شعرومنطق ِ کسی دیگر.
بنابراین باتوجّه به شناختی که ازحافظ داریم بنظرمی رسد منظورحافظ از"شراب وشاهد ومیکده" (حداقل دراین بیت) معناهای ظاهری هستند وبرداشتِ عرفانی یاچیزی دیگرمیسّرنمی باشد. اومی خواهد با تکیه برمعناهای ظاهری وبرجسته سازی این واژه ها، حساسیّتِ زاهد وعابدرابرانگیخته وهرچه بیشتروبیشتر صفِ خودرا ازآنها جداوخودرا درمدار آزاداندیشی قراردهد. تنهادراین صورت است که فرصتی مناسب پیداخواهد کرد وخواهدتوانست به جهان بینی ِ خویش توسعه وعُمق بخشد. جهان بینی ای که برای اوازهمه چیز عزیزتر ومهمّتراست.
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن می‌رسد چه چاره کنم
عشق دُردانـه ست و مـن غوّاص و دریا میـکـده
سـر فـرو بــُردم در آنـجـا تـا کـجــا سـر بـر کـنـم
واین بیت دقیقاً نقطه ومحور مدار جهان بینی ِ حافظ است که دربیتِ پیشین اشاره شد. انتخاب طریق عشق وراهی شدن به سرمنزل مقصود...
"عشق دُردانه ست" : یعنی برایم ازهمه چیز مهمّتراست. همچنانکه مروارید برای گوهری.
"من غواص هستم" یعنی جانم رابه کف گرفته دل به دریازده ام تا آن مُرواریدِ عزیز وگرانبها(عشق) رابدست آورم.
"میکده همچون دریـای ژرف وبی کرانه است که عشق دراَعماقِ آن جای گرفته است"
"سر فرو بردم" : با سر وارد آب شدم.استعاره ازانتخاب ِطریق عشق است
"تاکجاسر بَر کُنم" : تااینکه ازکجاسر بر آورم.
مـعـنـی بـیــت : ( ای محتسب، زاهد، عابد،صوفی) من طریق عشق راانتخاب کردم. درنظرگاهِ من عشق همانند مُرواریدِ بی نظیر و گران‌ قیمتی هست که در اعماق ِ میکده‌ی شناخت ومعرفت ،آزادگی،پاک باطنی وپاک اندیشی، جای گرفته است. من به شوق ِ آن دُردانه، چونان غوّاصّی دست ازجان شسته و دل به این دریازده وبه آن اعماق فرو می‌روم بااینکه نمی‌دانم سر از کجا در می‌آورم . برای من مهمّ نیست که چه برسرم خواهد آمد، همین که این راه راانتخاب کرده ام خودرارستگار وجاوید می بینم واهمیّتی ندارد که دراین راهِ پُرخطرچه سرانجامی برای من رقم خواهدخورد.
راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست
آنجاجزآنکه جان بسپارند چاره نیست
لاله ساغر گیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بـسـی یـا رب کـه را داور کـنـــــم ؟!
"لالـه" : گلی به شکلِ جام و سرخ رنگ که بر روی پایه ای بلند قرار دارد.در ادبیاتِ ما نیز کنایه از چهره ی گلگون ِ محبوب نیزمی باشدکه باعثِ داغدارشدنِ عاشق می شود.
لیکن ازآنجاکه گلی به شکل جام و سرخ رنگ است بیشتربه ساغر پرازشراب تشبیه می شود دراینجا به کسی که ساغر در دست دارد تشبیه‌ شده‌است. "لاله ساغر گیـراست ": لاله پیاله دردست دارد،لاله باده نـوش است.
"نـرگـس" : حافظ دراینجا نرگس را به سببِ اینکه سرش پاییـن افتاده مست گرفته است.
"لالـه" و "نـرگس" در اینجا نَمادِ ونماینده ی پدیده های طبیعت هستند. حافظ باطنز وطعنه به زاهد وعابد کنایه می زند که چرا فقط شرابخواری مرا می بینیدوسرزنش می کنید؟ اگرباچشم دل پیرامون خودرا بنگرید خواهیددید که فقط من نیستم همه شراب می خورند،حتّا گیاهان وگلها نیز مشغول عیش وعشرتند.
"فـِسق" : فساد و خلاف شرع
"داوری" : شکایت ، قضاوت
"داور" :قاضی .
مـعـنـی بـیــت :شگفتا درشرایطی که دریک طرف گلِ لالـه ساغربه دست گرفته وشراب می خورد، ودرطرف دیگرگل نرگس مست افتاده است. آن وقت برمـن ِبدطالع نام فاسق می نهند! پـرودگارا ازاین اوضاع شاکی هستم ولی چه می شود کرد؟ نسبت به این بی عدالتی چه کسی را قاضی کنم ؟!!
محتسب شیخ شدوفسق خودازیادببرد
قصّه ی ماست که درهرسربازاربماند
باز کش یکدم عنان ، ای تـُرک شهرآشوب مـن !
تـا ز اشک و چـهـره راهـت پـُر زر و گـوهـر کـنـم
باز کش یکدم عنان : افسارمَرکب یااسب را بکش ولحظه ای درنـگ کن ، تـوقف کن
"تـُرک" : استعاره از معشوق زیبا رو وغارتگردلها
"شهر آشوب" : کسی که باجلوه گری توانددلهای مردم شهری راغارت کرده وتمام شهربه آشوب کشاند.
"گوهر" : لعل ویاقوت که سرخ رنگ هستند، استعاره از اشک خونیـن
مـعـنـی بـیــت : ای معشوق بسیار زیبا وغارت‌گردلها ! لحظه‌ای مگذر،توقّف کن تا من ازچهره‌ی زرد و اشک خونینـم طلا و یاقوت پیش پایت بریزم .
چهره ی عاشق ازشدّت بی خواب وخوری ودردِ فراق واندوه یار زردشده ومی خواهد آن را نیزبعنوان زربرای تزئین خاک راه یارپیش پایش بگذارد.
اشک خون آلودنیز که به جای یاقوت درنظرگرفته شده تابه زیرپای معشوق ریخته شود.
بارم ده ازکرم سوی خودتابه سوزدل
درپای، دَم به دَم گُهرازدیده بارمَت
مـن کـه از یـاقـوت ولـَعـل اشـک دارم گـنجها
کـی نـظـر درفیـض خورشیـد بـلـنـد اختـر کـنـم
"یاقوت ولعل" استعاره ازاشک خونین است که دربیت ِ پیشین مورداشاره قرارگرفت. در اینجا نیز"اشـک" را از آن جهت که خونیـن و سرخ رنگ وازروی عشق ودلدادگیست به لـعـل و یاقوت تشبیه کرده است.
"فـیـض" : عنایت و تـوجـّه ، عطـا و بخشش
"خورشید" : استعاره از پادشاه است. پادشاهی که گنجهای بسیاری دراختیار دارد. ضمن آنکه درقدیم براین باوربودند که تابش خورشید بر بعضی سنـگـهـا درگذرزمان باعث می‌شود که سنگ محترق شود و بعد با آب باران محلولی به دست می‌آید که کم کم این محلول در اثر گرما غلیـظ شده و در طی زمانی درازمدّت خشک و منجمد می‌شود و به لعل و گوهر تبدیل می‌شود. اشاره به این باورقدیمی نیزهست.
"بلـنـد اختـر" :کسی که طالعش بلـنـد است ، خورشید یاپادشاه نیزبه سببِ داشتن ِ جایگاه ِ بلند، دارای طالعی نیک هستند.
دراینجا شاعرتصویرزیبایی مناعتِ طبع وبی نیازی خودرا به تصویرکشیده است.
مـعـنـی بـیــت : من به موجب ِعشقی که دردل دارم وشب وروز اشک خونین می بارم، پس گنجـهایی ارزشمند همچون لعل و یاقوت فراهم آورده‌ام،و دیگر نیازی نیست که منتظربمانم وخورشید درگذر زمان لعل وگهر بسازد، یا هیچ نیازی ندارم که پادشاهی ازروی عطا و بخشش به من لعل وگوهربدهد .
حافظ دراینجا به مَددِ عشق به بی نیازی رسیده ومارانیزدعوت می کند که دیگربه خانه ی بی مروّتِ بیگانه نرویم وگنج اصلی رادرخانه ی خویش ودردرون خودجستجوکنیم.
مَروبه خانه ی اَربابِ بی مروّتِ دَهر
که گنج عافیتت درسَرای خویشتن است.
چون صبـا مجموعه‌ی گل را به آب لطف شُست
کج دلم خوان ، گـر نـظـر بر صفحه‌ی دفتـر کـنـم
"صـبـا" : باد بهاری، نسیم سحرگاهی
"مجموعه‌ی گل" :گلستان، باغ وگلزار وچمن
"آب لطف" : آب کرم وبخشش
استعاره از شبنم باران.
"کج دل" : بی ذوق وبـد سلیقه "صحفه دفـتـر" : دفترحساب وکتاب وشرح اینکه چه کسی چقدربدهکار وچه کسی چقدرطلبکاراست. دراینجا منظورهمان دفترحسابیست که هرکس معمولاً درذهن ِخود برای هریک ازافرادپیرامونی بازکرده وخوبی ها وبدی های آنان را به حسابشان واریزمی کند و درموردِ دیگران ازروی آن قضاوت می کنند.
مـعـنـی بـیــت : بدان سبب که هنگام ِ سحر، نسیم صبحگاهی بی هیچ چشمداشتی باغ وگلزار و گلها وچمن را با شبنم لطیف شتشومی‌دهد وصفا می بخشد من نیزاگرازاین پدیده ی طبیعی نیاموخته باشم وپیرامون ِ خویش را نبخشیده باشم،بسیارآدم بی ذوق وبدسلیقه ای هستم. آدم خوش سلیقه وباذوق مثل بادسحرگاهی عمل می کند وبی هیچ چشمداشتی نسبت به همه یکسان عشق ورزی ومحبّت می کند وبامراجعه به دفترحساب وکتابِ ذهنی،دیگران راقضاوت نمی کند،بلکه کدورتها ورنجشها را بابارش بخشش ولطف می شوید و نادیده می گیرد وازکسی نمی رنجد.
وفاکنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که درطریقتِ ماکافریست رنجیدن
عـهـد و پـیـمـان فـلـک را نیـست چنـدان اعتـبـار
عـهـد با پـیـمـانـه بـنـدم ، شرط با ساغـر کـنـم
"عهد و پیمان":شرط، قرارداد وتوافق خواه کتبی خواه شفاهی
"فـلـک" : روزگار، آسمان "اعتبـار" : ارزش ، در اینجا به معنی : پای بندی و وفاداری واعتماد است.
"پـیـمـانـه" : جام شراب ،
"شـرطـ" : عهد و پیمان
"سـاغـر" : جام شراب
مـعـنـی بـیــت : روزگاربی وفاست وهیچ چیز پاسدارنیست. چرخ فلک به پـیـمانش پـای‌بنـد نیست وهرگز به عـهـدش وفا نمی‌کنـد. ازاین جهت است که من با جام باده پیـمان ‌می بـنـدم، حداقل اطمینان دارم که این جام ساعاتِ خوشی را برایم رقم می زند پس پیمان پیمانه را اعتباری هست.
پیرپیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیزکن ازصحبت پیمان شکنان
من که دارم در گـدایی گنج سلطانی به دست
کـی طـمـع در گـردش گــردون دون‌پـرور کـنـــم
"گـدایی":نیازمندی، فقرو ناداری، تهیدستی ،
"گـنـج سلـطـانی" : همان است که دربیتهای پیشین موردِ اشاره قرارگرفت. همان لعل وگوهر(اشک خونین) وداشتن ِ عشق دردل که حافظ را ازپادشاه وحتّا خورشید بی نیاز ساخت. ویا دربیت قبلی که حافظ ازآسمان وروزگاردل بُرید وباپیمانه پیمان بست وهمچون صبا بی قید وشرط عشقورزی کرد بی آنکه به دفترحساب ِآنان رجوع کند. براستی که چنین خُلق وخویی اگرکسی داشته باشد هم اوست که توانِ شکستن تاج سلطنت رادارد ودرحقیقت اوصاحبِ اصلیِ گنج سلطانیست.
"در گدایی گنج سلطانی داشتـن" پارادوکس زیبائیست که حافظ عزیزهمیشه آن رادوست داشته ویکی ازخلّاقان ِ بی بدیل پارادکس صورت ومعناست.
"طمع داشتن" :چشمداشت داشتن "گـردون" : فلک ، آسمان
"دون" : پست ، سـِفـلـه
مـعـنـی بـیــت : من که در عین فقر وناداری چنین خُلق وخویی(عشق ورزی بی قید وشرط،بخشش،مناعتِ طبع وووو) دارم هرگز به فلکِ سفله‌پـرور وروزگاربی اعتبار چشمداشتی نخواهم داشت.
دولت عشق بین که چون ازسرفقروافتخار
گوشه ی تاج سلطنت می شکندگدای تو
گـر چه گــَردآلـود فـقـرم شـرم باد از هـمـّـتـم
گـر بـه آب چشمه‌ی خورشیـــد دامـن تـر کـنـم
"گرد آلـود فقرم": مجازاً بسیارفقیر ونادارهستم.گَردِفقربرسراپایم نشسته وکاملاً آشکار ومشهوداست که تهیدست هستم.
"هـمـّت" :مناعتِ طبع، بلـنـدنـظری،
"چشمه‌ی خورشید" : خورشید به چشمه تشبیه شده است،تافضا رابرای رویش ِ مضمونِ زیبایی که شاعر بادرنظرداشتِ"آلودگی به گردِ فقر" درمصرع اوّل درذهن می پروراندمهیّاگردد.
چشمه ی خورشید می تواند استعاره از کرم و احسان پادشاهان و دولتمندان نیزبوده باشد.
"دامن تَر کردن" ایهام دارد 1- دست ِ نیازمندی به سوی کسی درازکردن ودامن خویش آلـوده به طمع کردن 2- شستـن ِ گَردِ فقر و زدودنِ آن درچشمه ی خورشید
مـعـنـی بـیــت : اگر چه که گَرد فـقـر و تـهیـدستی به سراپایم نشسته وبرکسی پوشیده نیست چقدرنیازمند وفقیرم. ولی این شدّتِ فقرونیاز باعث نمی شود که من دستِ نیازبه سوی هرکس وناکسی درازکنم ودامن ِ مناعتِ طبع خویش را آلوده وتَرکنم. من آنقدربلند نظرم که هرگزاین نـنـگ رابرخودروانخواهم داشت وبرای شستنِ گردوغبار فقرمنّتِ چشمه ی خورشید راهم نخواهم کشید. شرم ازهمّتم باد اگردرنزدِ دولتمندان واَغنیا اظهارفقرکنم وبا درخواست کمک ازآنها دامنم را بیالایم.
ماآبروی فقروقناعت نمی بریم
باپادشه بگوی که روزی مقدّراست
عاشقان را گر در آتش می‌پسندد لطفِ دوست
تَـنـگ چشمم گر نظر در چشمه‌ی کوثر کـنـم
"آتـش": ایهام دارد : 1- آتشِ فراق2- آتـش جهنّم
"تـنـگ چشم" :تنگ نظر و بَخیـل نقطه مقابل کسی که سعـه‌ی صدردارد.
"چشمه‌ی کوثـر" : چشمه‌ای است در بهشت
مـعـنـی بـیــت :
الف : اگر نظرمعشوق بر این باشد که من ِعاشق را در آتش فراق بسوزاند،ازنظرمن این لطف وعنایتِ اوست وهرگز زبان به اعتراض نخواهم گشود. من درجهنّمی که دوست می پسندد می سوزم وهرگزآرزوی خلاصی ازآتش جهنّم وانتقال به بهشت وبهرمندی ازچشمه ی گوارای کوثررادردل نمی پرورم. اگرچنین کنم مراتنگ چشم وکوته نظربخوان، من به مَددِعشق از سعه ی صدر برخوردارم هرگزچنین نخواهم کرد.
دوست هرآنچه بیاندیشد وبپسندد همان بهشت ماست.
دردایره ی قسمت مانقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تواندیشی حُکم آنچه توفرمایی
دوش لعلش عشوه‌ای می‌داد حــافــظ را ولی
مـن نـه آنـم کـز وی ایـن افـسانـه ها باور کـنـم
"دوش" : دیشب ، شب پیش
"لـعـل" : استعاره از لب سرخ رنگ ِ معشوق است
"عشوه" : اشارات وحرکاتِ دلبرانه ی چشم وابرو ولب معشوق ،ناز و کرشمه، که معمولاً به قصد برانگیختنِ عاشق یا دلخوش کردن او انجام می گیرد.
"افسانه" : داستان غیر واقعی و باور نـکـردن
مـعـنـی بـیــت : شب گـذشته معشوق بالـبان ِسرخ رنگش حرکاتِ دلبرانه ودلستاننده ای انجام می داد وقصد داشت که احساساتِ مرا برانگیزاند،به بازی گیرد ومرابه وصلت دلخوش کند، ولی مـن کسی نیستم که این وعده‌های غیر واقعی را باور کنم.
البته بایدتوجّه داشت که پاسخ حافظ به عشوه های معشوق ازروی ناراحتی وکدورت نیست بلکه رندانه می خواهد اونیزاحساساتِ معشوق رابَرانگیزاند تا وعده های خودرا عملی ترسازد وگامی بیشتر ازعشوه وغمزه بردارد وعاشق خویش راکامروا سازد.
درانتظاررویت ما وامیدواری
درعشوه ی وصالت ما وخیال وخوابی

 

فرخ مردان در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۸:

با درود بر گنجور.در بیت پنجم مطابق نسخه قزوینی: "معاینه دل و دین می‌برد به وجه حسن"
---
پاسخ: با تشکر، با دو چاپ تصحیح قزوینی مقایسه شد، متن همین است (بعینه که باید به صورت بعینهی خوانده شود) و معاینه را بدل -به نقل از نسخ چاپی- آورده.

 

جمشید پیمان در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱:

سعدی اگر طالبی، راه رو و رنج بر!
یا برسد جان به حلق،یا برسد دل به کام
این بیت از سعدی مرا سوی حافظ کشاند و بیت مطلع یکی از غزل های زیبایش:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد به جانان،یا جان ز تن بر آید!
آیا حافظ هنگام سرودن این بیت تحت تاثیر آن بیت از سعدی نبوده است؟ سابقه ی تاثیر سعدی بر حافظ،، احتمال مثبت بودن پاسخم را بسیار افزایش می دهد. از این که بگذریم در نظر من بیت سروده ی حافظ خیلی زیبا تر از بیت سعدی است.

 

آصف خراسانی در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۷۸ - در مدح ملک اتسز:

تصحیح میکنم که مطلع قبلی سروده ی جمال الدین اصفهانی است و مطلع رشید وطواط این است: چون روی تو ماه سما نباشد / چون زلف تو مشک ختا نباشد

 

امیر در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۹:

تا به سحر صبر کنی

 

۱
۲۷۱۷
۲۷۱۸
۲۷۱۹
۲۷۲۰
۲۷۲۱
۵۰۴۸
sunny dark_mode