گنجور

حاشیه‌ها

رضا در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲:

گر بُـوَد عمر به میخانه رسم بـار دگـر
بـجز از خدمت رنـدان نـکـنـم کار دگـر
میخانه : میکده
رنـد : پاکباخته ی پاک باطن ِ پاک پندارکه ظاهرش گناهکار ،خطاکار وبی قید وبنداست. درست نقطه مقابلِ زاهد که ظاهری آباد، آراسته، پاکیزه دارد لیکن دارای ِ باطنی خراب،پریشان وکثیف دارد.
میخانه ، میکده ، دیرمغان تنها مکان ِ موردِ قبول ِ حافظ برای پالایش ِ درون وتمرین ِ راستی ودرستیست.
میخانه مَحلِّ تجمّع ِ مستان ورندان بی ریاست و حافظ آنها را در برابر صومعه،خانقاه و مسجد می‌آورد که در آنهازاهدان،صوفیان وخرقه پوشان برای فریبِ مردم ریاکاری می‌ورزیدند.
معنی بیت : اگرفرصت داشته باشم واگر عمری باقی باشد و یکبار دیگر توفیقِ حضور در میخانه را پیداکنم،غیر از خدمتگزاری به رندان پاکباطن ِ بی ریا به کاردیگری نخواهم پرداخت.
حافظ عبادت را درعشق ورزی وخدمت به خَلق می داندوبه عبادتِ عابدان وزاهدان اعتقادی ندارد.
جای دیگر درهمین زمینه می فرماید : در خراباتِ مُغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجّاده روان در بازم.
خُرَّم آن روز که با دیده‌ی گریـان بـروم
تـا زنم آب ، درِ میکـده یـک بـار دگــر
خرّم : ای خوش، چه خوش است.
حافظ از"با دیده‌ی گریان بروم" سه معنی گرفته است : 1- به خاطر مدّتی که از میخانه دوربوده است.(احتمالاً این غزل نیز درزمان تبعید به یزد سروده شده است.زیرا فَحوای کلام بیانگر شرایطِ زندگی اجباری دریزد است. 2- به خاطر شوق رسیدن به میخانه(باتوّجه به واژه ی خرّم) 3- به خاطر رفت و روب و آبپاشی میخانه چشمانش را پُرآب کرده است.
معنی بیت : ای خوش آن روزی که با چشم های اشکبار(بادرنظرگرفتن ِهرسه مورد) به میخانه بروم و یکبار دیگر جلوی میخانه را با اشکهایم آبپاشی کنم.
حافظ راهِ خودراپیدا کرده وتمام تلاش وکوشش خودرا دراین راه(عشق ورزی وپرهیزازریا وتزویربکارگرفته ونه تنها تبعید وتکفیر که هیچ چیز جلودار او نیست.
تااَبدبوی محبّت به مشامش نرسد
هرکه خاکِ درمیخانه به رُخساره نرفت
معرفت نیست در این قوم ، خدارا سببی
تـا بـرم گوهر خود را بـه خریـدار دگـــر
معرفت :ادب ودانش، شناخت، درک
قوم : گروه ، ایل و طایفه
حافظ دریزد دچار رنج ومشقّاتِ زیادی شد. تبلیغات ِ منفی وشایع شدن ِ خبرخروج ازشریعت وموردِ تکفیر قرارگرفتنِ حافظ، فضای سنگین وسختی ایجاد کرده بود وبه همین سبب استقبال ِ چندانی ازوی وباورها ،اعتقادات ویافته های ارزشمندش صورت نگرفت.
منظور از "قوم" خرقه پوشان ،صوفیان و مدّعیان ِ مُتعصّب ویکسویه نگرست که جزخود دیگران راناحق ومستوجبِ مرگ می دانند. همین مدّعیان هستند که امروزه با لقبِ داعش ظهورکرده وجزخودشان تمان اندیشه ها وافکارها راباطل می شمارند ودست به چه جنایاتی که نمی زنند.! تصوّرکنید درآن روزگاران که تفکّر داعشی حاکمیّت داشته، چه مصایب ومشقّاتی برسرروشنفکرانی مثل حافظ می آورده اند. باید دربرابرشهامت وشجاعتِ حافظ درمبارزه با قشری نگری ِ ،تعصّبِ خشک ، تزویر وریاکاری، سرتعظیم فرودآورد، اواسطوره ی همیشه جاویدِ تاریخ بشریّت است.
معنی بیت : این قوم خشک مغز ومتعصّب، خودرابه خواب زده ونمی خواهندبیدارشوند. اینها ظرفیّت ِ پذیرش ِاندیشه های نو را ندارند. این طایفه توان این راندارد که تلقیناتِ گذشتگان راکنار گذاشته واز زاویه ای دیگر به زندگی، انسانیّت وعشق نگاه کنند! محض ِ رضایِ خدا سببی فراهم سازید تا من ازاین وضعیّت نجات پیداکرده وتوانسته باشم اندیشه های نابِ انسانی ام را،هنر ونبوغ ِ ارزشمندم را به گوهر شناسان (قدرشناسان) دیگر ارائه کنم.
متاسّفانه این موضوع که:" هرچه بیشتر بفهمی بیشتر دچار عذاب ورنج می شوی" قانون نانوشته ایست که درهمه ی روزگاران قربانی گرفته وهمچنان می گیرد. حافظ نیز یکی ازاین قربانیان است. اوکه جلوتراززمان ِ خویش بود، اوکه فراترازعلوم زمانه رامی دانست شاهین ِ طبع او که درفراخنای آسمان ِ اندیشه بالاترازهمه به پروازدرمی آمد، باهوشمندی،نیرنگ وحُقّه های فریبکاران راتشخیص می داد وازاین بابت که چرا مردم علیهِ آنها نمی شورند خون ِ دلها می خورده است.! اوآرزومندِ خَلقی بیدار ومردمی روشن فکربود تا خریدار گوهرهای کمیابش باشند.
ای کاش درآن هنگامه،کسی سرفرا گوش ِ نازنینِ حافظ می آورد وبه آواز ِحزین،این بیت ازشعرخودِ اورا به اویادآورمی شد تااندکی ازدردها وآلام ِ اوکاسته باشد:
گوهرجام جم ازکانِ جهانی دگراست
توتمنّا زگِل کوزه گران می داری!
یـاراگررفت و حق ِ‌صحبتِ دیرین نشناخت
حاشَ لِلّه کـه روم من ز پی یـار دگــر
حاشَ لِلّه : به معنی ِ امکان ندارد،هیهات
عاشقی راباید ازحافظ آموخت، اورسول ِ عشق است و انتظاری غیرازاین ازوی نیست. معشوق هرکاری کند حُکم ازآن ِ اوست. عاشق فقط اظهارنیاز می کند وناز معشوق را می کشد.
معنی بیت : اگرمعشوق نسبت به من بی توجّهی کرد ومرا ترک کرد، گِله وشکایتی نیست. هرچه فرمان ِ اوباشد همان درست است. معشوق اگرحقّ دوستی و نشست و برخاست های گذشته را رعایت نکرد و قدرش ندانست مُختار است. من ِ عاشق فقط وظیفه دارم عشق ورزی کنم ! امکان ندارد که من به جای دوست غیری بگزینم.
اگربرجای من غیری گُزیند دوست حاکم اوست
حرامم باداگرمن جان به جای دوست بگزینم!
گر مُساعِد شودم دایـره‌ی چرخ کبـود
هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
مُساعدشودم : سازگارشود مرا، موافقِ خواستِ من گردد
دایره‌ی چرخ کبود :روزگار،زمانه، چرخ ِفلکِ نیلگون
پَرگار: وسیله ای مهندسی جهتِ ترسیم دایره، کنایه ازدوران وحرکتِ دورخویش، "پَرگارفلک": دور ِ فلک، حافظ دراینجا معنای حرکت ، تدبیر و چاره اندیشی را ازپَرگارگرفته است.
بازهم واژگان خویشاوندان ِ یکدیگرند. بین ؛ دایره ، چرخ و پَرگار ایهام ِتناسب برقرار است .
معنی بیت : اگر چرخش ِروزگار با خواست ِمن سر سازگاری داشته باشد،امیدوارم دردوره ای دیگر، دوباره یار را به دست بیاورم.
حافظ هرگز امید وایمان ِ خویش را دررسیدن به سرمنزل ِ مقصود وبه دست آوردن ِ دامن دوست ازدست نمی دهد.
گربادِ فتنه هردوجهان را به هم زند
ما وچراغ چشم ورهِ انتظار دوست!
عافیت می‌طلبد خاطرم اَر بگذارند
غمزه‌ی شوخش و آن طرّه‌ی طَرّاردگر
عافیت : تندرستی وسلامتی، آرامش ِ ِخاطر
غَمزه : عشوه ،کرشمه ، حرکاتِ دلبرانه ی چشم و ابرو و صورت ازجانبِ معشوق
طُـرّه : بخشی ازموی ِسر که روی پیشانی ریزند.
طَـرّار : دزد وراهزن
معنی بیت : خاطرآسوده آرزومندم،به آرامش نیازمُبرم دارم. دلم می خواهد اندکی بیاسایم لیکن غمزه وعشوه ی دلربای معشوق و زلفِ رهزن ِ یار، راحتم نمی گذارند، حرکاتِ دلبرانه ی چشم وابروی یارتحریکم می کنند وپریشان خاطرم می سازند.
حُسن ِخُلقی زخدامی طلبم خوی تورا
تادگرخاطرما ازتوپریشان نشود.
راز ِ سربسته‌ی‌ما بین‌که به دَستان گفتند
هرزمان با دَف و نی بر سر بازار دگر
دَستان : سرود ، نغمه
ازقدیم گفته اند عشق وسرفه رانمی توان پنهان کرد!
پنهان کردنِ عشق همانندِ پنهان کردن ِ زشتی ِ رُخسار ازآئینه ومخفی کردن ِ شمیم ِ عود وعنبر دردلِ دامن،محال وناممکن است. رنگِ رُخسار عاشق خبرازسِرّ ضمیر می دهد ودرو دیوارگواهی می دهند که اتّفاقی افتاده است!
عشق ِحافظ نیزازمقوله یِ "عشق رسواییِ مَحض است حاشانشود"خارج نیست وبه رغم تلاشهایی که درپنهان کردن ِ عشق صرف نموده، رازش بَرمَلا شده است.
معنی بیت : راز ِ پوشیده وپنهانِ عاشقی ِ ما را ببینید که چگونه از پَرده برون افتاده ومردم آن را با سازودُهُل بر سر هرکوچه و بازار می‌خوانند!
سِرّسودای تودرسینه بماندی پنهان
چشم ِتَردامن اگرفاش نکردی رازم
هردم از درد بـنـالم که فلک هرساعت
کـنــدم قـصــد دل ریـش بــه آزار دگـــر
ریش : مجروح ، زخمی
معنی بیت : هرلحظه، دایماً از این دردومصیبت ناله و افغان دارم که روزگار، موافق باخواستِ من نیست، هر لحظه با آزاری دیگر، دل مجروحم را آزرده خاطرمی سازد.
عاشق تازمانی که درآغو
تاشدم حلقه بگوش درمیخانه ی عشق
هردم آیدغمی ازنوبه مبارکبادم
باز گویم نه در این واقعه حـافــظ تنهاست
غرقه گشتند در این بـادیـه بسیار دگـر
واقعه : همان ماجرای عشق ورزیست
بادیه : بیابان بی آب و علف
غرقه‌گشتند : غرق شدند، دراینجاجان سپردن فنا گشتن است.
معنی بیت : با خودمی گویم که دراین ماجرا، من تنهانیستم که دچار غم واندوه ورنج شده ام. این حادثه‌ی جانسوز عشق برای خیلی ازکسان اتّفاق افتاده است. حافظ تنها نیست بلکه بسیاری دیگر نیزهمچون من درگیراین جریان هستندودر بیابان بی آب و علف هجران و حیرانی فنا شده‌اند.
درجایی دیگرمی فرماید:
نه من برای آن گل ِعارض غزل سرایم وبس
که عندلیبِ توازهرطرف هزارانند.

 

جاوید در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۱۹ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۵ - نامهٔ پنجم اندر جفا بردن از دوست:

با درود خدمت خانم رضایی
متنون کهن و دانشگاه های معتبر اروپایی به اتفاق "ساری" ذکر کردند. همین رفرنس هم مربوط به دانشگاه فرانکفورت هست که ساری ذکر کرده.
از نظر شعر هم ساری و تکرار ساری و سواری و ساری در بیت بعد نشان دهنده اینه که برای زیبایی و روانی اثر کلمه آمل نمیتونه درست باشه.
ویس و رامین به تصحیح ماگالی تودوا و الکساندر گواخاریا که توسط بنیاد فرهنگ ایران و زیر نظر پرویز ناتل خانلری در دهه چهل خورشیدی در چاپخانه زر چاپ شده هم "ساری" ذکر شده است.
در مجموع آوردن نام آمل متاخر است و سابقه تاریخی ندارد.
ممنون

 

سهیل قاسمی در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:

@گمنام1
تشکر. موافقم. به شرط این که وجهه مستحسن (جنبه مثبت) از زیبا و دلربا و فریبا را در نظر نگیریم! وجه فریبندگی و... را در نظر بگیریم.

 

جمشید در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۶۴ - باز جواب گفتن ابلیس معاویه را:

نگاه حضرت مولانا در این شعر به شیطان بسیار جالب بود و نشان می دهد می شود همه ذرات کائنات را جزیی از وجود خدا دانست که به اقتضای زمان به آنها وظایفی محول گردیده است و ان کسی سعادتمند است که وظیفه خود را به خوبی به انجام برساند

 

سلیمی در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ رضی‌الدین آرتیمانی » ساقی‌نامه:

با عرض سلام وادب خدمت دست اندرکاران سایت وزین گنجور.
واقعا این ساقی نامه که به صورت مثنوی سروده شده است دارایی مضامین فوق‌العاده عالی وبی نظیر است اما مدح شاه عباس در خاتمه آن کمی به ابهت محتوایی آن لطمه زده ولی در عین الحق والانصاف بسیار پر محتوا است.
چند اشتباه لفظی در تایپ آن وجود دارد که تعداد از آنها را دوستان دیگر یاد آوری کرده اند من فقط بدون اشتباه لفظی اشاره می کنم:
1 انده که به نطر میرسد ثبت درست آن اندوه باشد
2 مئی که ثبت درست آن می ای باید باشد.

 

اروند در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸:

در قسمت صوت ظاهرا به اشتباه صدا با کسره اول خوانده شده که باید با صَدا با فتحه خوانده شود که معنای انعکاس صدا را میدهد زیرا حافظ میفرماید دلم ایمدوار به صدای تو است که باید همان صَدا باشد که در کوه آه و ناله کردم تا پژواکی از آن بشنوم

 

haamed در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۵۷ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - دل بزه کار:

در بیت دوم مصراع اول اولین کلمه به اشتباه وبرانه نوشته شده که شکل صحیح آن ویرانه است

 

فرشید در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۱۱ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۵۷:

با سلام به نیازست صحیح میباشد در مصرع دوم با تشکر

 

مهدی در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۵۹ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۳۸۰:

کفاره ی شراب خواری بی حساب...
مخمور در میان رندان نشستن است...
این چیزارو خیلی سخت میشه گفت.. و درک خیلی کمی از این مطالب هست..... اما خب من میگم تا دریابد رندی..
رند اینجا به معنای فرد آگاه هست... هنگام مست بودن... اگر فردی توی جمع گل مصرف کرده باشه... اون فرد مست خواه نا خواه خراب میشه.. و موجبات خنده دیگران رو فراهم میکنه... چرا؟ چون آگاا نیست از حال خودش...

 

مرجان در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۸:

اینجا کسی است پنهان مانند قند در نی...

 

کمال داودوند در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۷۵:

6628

 

رضا در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷:

گـر چه بر واعـظ شـهـر ایـن سخن آسـان نـشود
تـا ریـا ورزد و سـالـوس مـسـلـمــان نشود
واعظ : پند دهنده
ریا : دوروئی ، ظاهرسازی
سالوس: تملّق ، فریب ، چرب زبانی
واعظ دردیوان ِ حافظ کسی هست که برفرازمنبر وفرودِ محراب، ظاهری پاک وباتقوا دارد ودیگران رابه پرهیز ازگناه، توبه وتقوا سفارش می کند، امّا چون به خَلوت می رود آن کار دیگر را انجام می دهد! وبه گفته های خویش هیچ اعتقادی ندارد. به همین سبب واعظ ِ ظاهرآراسته،صوفی ِ خرقه پوش ، زاهدِ ریاکار ، شیخ ِحُقّه باز و مُحتسب ِ مصلحت اندیس در دیوان حافظ درکناریکدیگرنشسته و در مقابل ِ رندِ وارسته ی عاشق که ازتعلّقاتِ دنیوی رهاشده، صف آرایی کرده اند.
معنی بیت : اگر چه این سخن بر واعظِ شهر سخت وسنگین تمام خواهدشد وبه طَبع ِ اوبرخواهدخورد وشاید تبعاتِ منفی نیز برای من داشته باشد امّا من حرفم را می‌زنم تازمانی که او (واعظ ِشهر) خود را به ظاهر به پاکدامنی نشان می‌دهد و چاپلوسی و فریبکاری را پیشه‌ی خود ساخته‌است، مسلمانی‌اش درست و حقیقی نیست . بعضی ازشارحان معتقدهستند که این غزل دراوایلِ به تخت نشستن امیرمبارزالدّین سروده شده، گویند وی قبل ازبه قدرت رسیدن شرابخواری قهّاربوده لیکن بعد ریاکاری وتزویرپیشه کرده وبه ظاهر درمسیرشریعت گام برداشته است.
درمتنِ غزل هیچ نامی یااشاره ای به حکومت امیرمبارزالدین نشده لذا ازاظهارنظر دراین مورد خوداری می شود.
حافظ ازآن جهت باواعظ وزاهد وعابد به مخالفت برخاست که این قشرِیکسویه نگر، به غیرازآنکه باخُدعه ونیرنگ مردم را فریب می دادند، خودراحق ودیگران را نیزناحق می شمردند وبی وقفه به روشهای گوناگون بااحکام ِ خودسرانه،اقدام به مزاحمت، فضولی،تهدید وتکفیرروشنفکرانی همچون حافظ می نمودند. وگرنه حافظ باهمگان سرصلح داشته وخود پرچمدارآزاداندیشی واحترام به عقایدِ دیگرانست.
واعظ مکن نصیحتِ شوریدگان که ما
باخاکِ کوی دوست به فردوس ننگریم.
رنـدی آمـوز و کرم کن که نـه چنـدان هـنـر است
حـیـوانی کـه نـنـوشــد مِـی و انـسـان نـشــــود رندی :پاکباخته،وارسته ازبندِ تعلّقاتِ دنیوی،
"رندی آموز" یعنی اخلاص وآزادگی پیشه کن وریاکاری وتزویر راکناربگذار
کرَم : بخشش ، جوانمردی
معنای ِ "نه‌چندان هنر است" مربوط به مصرع ِ دوّم است.
منظورازحیوان آدم است، ازآن جهت که انسان حیوانیست باشعور واجتماعی، اگرادب ومعرفت وشناخت وشعور را ازآدمی کم کنیم چیزی که باقی می ماند"حیوانیست دوپا"
حافظ با بکارگیری "حیوان" قصد داشته که واعظ راموردِ تحقیر وطعن وطنزقراردهد.
معنی بیت : درادامه ی بیتِ پیشین،خطاب به واعظ: اخلاص وپاکدامنی و جوانمردی پیشه‌ی خود ساز ای واعظ! توهمانندِ حیوانی هستی که ادّعا می کنی شراب نمی نوشی، توهرگزانسان نخواهی شد وپرهیز کردن ازشراب ورندی، هنری نیست که توبدان مفتخری، تفاوت ِانسان وحیوان درشعور وذوق ِ مستی وشناخت است،توفاقدِ شعور واحساس واشتیاق وعشق هستی وتمام تلاش وکوشش ات درنخوردن ِ شراب است نه انسان شدن! غُرّه مشو که چندان کار شاقّی نکرده ای .
ماشیخ وواعظ کمترشناسیم
یاجام باده یاقصّه کوتاه
گـوهـر پـاک بـبــایـد کــه شـــود قـابـل فـیـض
ور نـه هر سـنـگ و گِلی لـؤلـؤ و مـرجـان نـشـود
گوهر : ذات و سرشت
قابل فیض : لایق عطا و بخشش
لـؤلـؤ : مروارید
معنی بیت: همچنان روی سخن با واعظِ فریبکاراست. انسان باید ذاتِ پاکیزه داشته‌باشد تا سزاوار دریافتِ عطا و بخشش خداوندی بوده باشد. چنانکه هر سنگ و گِلی قابلیّتِ مُبدّل شدن به مرواریدِ گرانبها و مرجان ِ ارزشمند را دردرونِ خودندارند.
قدیمیان معتقدبودند که بعضی ازسنگها که قابلیّت دارند دراثر قرارگرفتن درمعرض ِتابش ِ خورشید درگذر زمان تبدیل به مروارید ولعل وگهرمی گردند. حافظ بادستآویز قراردادن ِ این باور قدیمی، مضمونی زیبا ساخته وواعظِ بخت برگشته را موردِ طعن وطنز وتحقیرقرارداده است.
ای واعظ تواگر محروم ازعنایاتِ حق شده ای وفاقدِ احساس واندیشه وعشق هستی، بافریب وریاکاری،سرشت وذاتِ خویش را تخریب کرده ای وتبدیل به حیوانی دوپاشده ای! توبا تبرتزویر وفریبکاری را برریشه ی انسانیّت زدی وقابلیّت ِ دریافتِ فیض ِحق را ازدست دادی وبه جای آنکه صعود کنی وبه مروارید ومرجان مبدّل شوی سقوط کردی ودرجایگاهِ حیوانیّت قرارگرفتی! توبه جای آنکه رندی وکرم وعشق بیاموزی،ادّعای ِ پاکدامنی وتقواکردی غافل ازاینکه درتماشاگه راز مدّعی جایگاهی ندارد.
مدّعی خواست که آیدبه تماشاگهِ راز
دستِ غیب آمد وبرسینه ی نامحرم زد
اسم اَعظم بکند کار خـود ای دل خـوش بـاش
کـه بـه تـلـبـیـس و حـیـل دیــو مـسـلمان نـشود
اسم اعظم : گویندبزرگترین نام خدا که اعجازگراست وهرمشکلی رامرتفع می کند تلبیس : لباس عوض کردن، ماسک زدن،رنگ عوض کردن، ریا وظاهرسازی حیل : جمع حیله است ، فریب و نیرنگ
باتوجّه به مصرع اوّل وآمدن ِ"اسمِ اعظم " بنظرچنین می رسد که دراصل" دیو سلیمان نشود" بوده وبه اشتباه "دیو مسلمان نشود" "دیو سلیمان نشود"ثبت شده‌است .
آنها که این شکل (سلیمان) را بیشتر می‌پذیرند دلیلشان جریان گم شدن انگشتر سلیمان و افتادن به دست دیو و به جای سلیمان بر تخت نشستن اوست. بدنیست به داستان ِ دیو وسلیمان اززبان استادالهی قمشه ای گوش ِ دل بسپاریم:
یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است. .
قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولتِ آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمتِ خود در آورده بود . چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند.این دیوان ، همان لشکریانِ نفس هستند که اگر آزادباشند ، آدمی را به خدمت خود گیرند و به درّه ی حیوانیّت رهنمون شوند و اگر دربند و فرمان سلیمان ِ روح آیند ، خادم ِ دولتسرای عشق شوند.
روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت . دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند وبر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند چراکه از سلیمانی جز صورتی ظاهری و انگشتری بردست نمی دیدند . و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد واز ماجرا خبر یافت ، گفت سلیمانِ حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش نیست. امّا خلق او را انکار کردند . و سلیمان که به مُلک اعتنایی نداشت و درعین ِ سلطنت، خود را " مسکین و فقیر " می دانست ، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.
دلی که غیب نمایست و جام جَم دارد
ز خاتمی که دَمی گم شود ، چه غم دارد؟
امّا دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد ، روزی از بیم ِ آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ، آن را در دریا افکند تا به کلّی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند . چون مدّتی بدینسان بگذشت ، مردم آن لطف و صفای ِ سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند که زنهار از این مَکر و دَستان و دیوبه جای سلیمان نشستن....
بتدریج ماهیّتِ ظلمانی ِ دیو بر خَلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به جای او نشانند که به گفته ی حافظ :
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود
وسلیمان همچنان بر لبِ بَحر ماهی می گرفت. روزی ماهی ای را بشکافت و از قضا ، خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد .
سلیمان به شهر نیامد ، اما مردم از این ماجرا با خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی ، بیرون شهر است . پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند . و این روز ، بر خلاف تصوّر عامّه، روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان ِ بهار است . و نحس بودن ِ آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلبِ سلیمان از شهر بیرون نیاید. و شاید رسم ماهی خوردن در شب نوروز، تجدید خاطره ای از یافتن ِ نگین ِ سلیمان ورمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است و از همین روی ، نسیم نوروزی نزد عارفان همان نفس رحمانی عشق است که از کوی یار می آید و چراغ دل را می افروزد. :
معنی بیت : ای دل خوش و آسوده‌خاطر باش که تنها اسم اعظم است که تأثیر دارد وگر نه تنهاباانگشتری کسی سلیمان نمی شود! همانگونه که دیو درجایگاهِ سلیمانی دَوام نیاورد ای واعظ تو نیز همانندِ آن دیو روسیاه خواهی شد.با ریاکاری و نیرنگ‌بازی کاربه پیش نمی رود.
عـشـق می‌ورزم و امّـیـد کـه ایـن فــنِّ شــریــف
چـون هـنـر هـای دگـر مـوجـب حـرمـان نـشــــود
فـنِّ شریف : هنرارزشمند (عشق ورزی) حِرمان : محرومیت ، ناامیدی
حافظ هنرعشق را انتخاب کرد وواعظ هنر ریاکاری وتلبیس را !همانگونه که دربیت های پیشین حافظ خطاب به واعظ فرمود:
"رندی آموز وکرم کن که نه چندان هنراست" دراینجا نیزهنر "عشق ورزی" را درتقابل باهنر ریاکاری وفریبکاری قرارداده ومی فرماید:
معنی بیت : عاشقی پیشه‌کرده‌ام و امیدوارم که این هنرارزشمند مانندِ دیگر هنرها(هنر دیو وواعظ که سببِ ناکامی آنها گردید) سببِ بی نصیبی و ناامیدی من نشود.
حافظ همیشه عشق ورزی را والاترین هنر بشری دانسته است.
بکوش خواجه وازعشق بی نصیب مباش
که بنده رانخرد کس به عیبِ بی هنری
دوش مـی‌گـفـت کـه فــردا بــدهــم کام دلـت
سـبـبـی ســاز خــدایـا کـه پـشـیـمان نـشـود
معنی بیت : معشوق دیشب وعده می‌داد که فردا کامیابت خواهم ساخت خدایا کاری کن که پشمان نشود وبه قول خویش عمل کند.
درادبیّات ما معشوق زیاد خوش خُلق نیست وبیشترازآنکه وفاداری کندخُلفِ وعده می کند وعاشق راهمواره چشم انتظارنگاه می دارد.! شاید بدین دلیل است که عاشق درمدّتِ این انتظار دست به پالایش وپاکسازی درون زند وآینه (دل) راقابل بسازد تا توانسته باشد روی جانان را ببیند. کاری که دیو و واعظ وزاهد وعابدنتوانستند ودرگمراهی وتاریکی فروماندند.
روی جانان طلبی آینه راقابل ساز
وَرنه هرگزگل ونسرین ندمد زآهن وگِل
حُـسـن خُـلـقی زخــدا می‌طـلـبـم خـوی تــو را
تـا دگـر خـاطـر ما از تــو پـریـشـان نـشــود
معنی بیت :ای معشوق برای تو از خداوند خوشرفتاری آرزو می‌کنم تا دیگر خاطر ما از بد رفتاری تو آزرده نگردد.
معشوق درادبیّات مابه همان میزان که بدقول است کج خُلق ومتکّبرنیزهست وبه عاشقان ِ خویش توجّه چندانی ندارد.
صدملکِ دل به نیم نظرمی توان خرید
خوبان دراین معامله تقصیر می کنند
ذرّه را تــــا نـَبـُــوَد هـمّـت عـالـی حـافــظ
طـالـب چـشـمـه‌ی خـورشیـد درخـشـان نـشـود
ذرّه :غبار، اشاره ای به واعظ نیز هست.
همّت : اراده
چشمه‌ی خورشید : خورشید به چشمه تشبیه شده است.
معنی بیت : ای حافظ اگر ذرّه (انسان) همّت واراده ی عالی نداشته باشد همانند واعظ وزاهد، درخودبینی وخودپسندی فرومی ماند وبناچار روی به تزویر وریا می نهد ونمی تواند خواهانِ رسیدن به چشمه ی ِ درخشان خورشید (معشوق) باشد.
اگر درمحلّی تاریک روزنه ای به روشنایی باشد، به راحتی حرکات ورقصِ ذرّاتِ گرد وغبارقابل مشاهده می شود که چگونه معلّق زنان و رقص کنان خودرا به سمتِ نور می کشانند. حافظ با باریک بینی این نکته رادستآویز خودقرارداده ومضمونی کاملاً عرفانی خَلق کرده است. درنظرگاهِ حافظِ لطیف اندیش، عاشق همانندِ ذرّه ایست که بااشتیاق واراده قصد دارد خودرا ازتنهایی وتاریکی به سمتِ خورشید(معشوق) بکشد. امّا ذرّه هایی مثل ِ واعظ وصوفی وزاهد، ازسستی وتنبلی فاقدِ این اراده ی عالی هستند وهمیشه درتاریکی وجهل فرومی مانند.
چون ذرّه گرچه کمینم ببین به دولتِ عشق
که درهوای رُخت چون به مِهرپیوستم.

 

مریم در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

عزیزان جهت افزایش اطلاع عمومی ردیف میتواند در یک بیت باشد و در بیت دیگر نه
در شعر کلاسیک ردیف اجباری نیست
و ما در صورتی قافیه محسوب میشه که در هر مصراع با مصراع بعدی تفاوت معنایی داشته باشه در اینجا ردیف هست

 

اکبر در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۴ - خدو انداختن خصم در روی امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه و انداختن امیرالمؤمنین علی شمشیر از دست:

همه ی شعر یک طرف و یک بیت آخر هم به یک طرف
تا ببینی نایدت از غیب بو
غیر بینی هیچ میبینی بگو
فقط باید اتصال بگیری .شاهد باشی و تسلیم

 

پدرام باستانی پور در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۰ دربارهٔ سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:

در پانویس صفحه 927 در دیوان "کلیات سعدی" بر اساس نسخه "محمدعلی فروغی" که صحیح ترین نسخه موجود از "کلیات سعدی" است، نوشته شده:
"در نسخ چاپی (میل از طرفی کند که زر بیشتر است) و غلطی است آشکار.
دلیل نادرستی بودن آن طور نگارش آنست که شاخص میزان یا ترازو همواره به جانب کفه ای متمایل است که در آن جنس سنگین تری گذاشته شده، خواه زر باشد، خواه هر چیز دیگر. بنابراین واژه "آن" که در اینجا بر عملکرد همواره میزان مبتنی است، درست است نه واژه "زر".

 

محسن محمدیان در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴:

با سلام
مسول سایت لطفا تصحیح بفرمایید:
در قسمت های آخر....
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را ( هنیتر) می‌رسد روزی
( هنیتر) = غلط
(هنی تر) = صحیح است
هنی . [ هََ نی ی ] (ع ص ) خوشگوار و گوارنده .
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را ( هنی تر) می‌رسد روزی
{ یعنی جاهل را روزی خوشگوار تری میرسد}
خیر پیش

 

حسین سمالپور بابااحمدی در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۱ - در بیان آنک عقل و روح در آب و گل محبوس‌اند هم‌چون هاروت و ماروت در چاه بابل:

بهترین حاشیه ای که میتوان بر این شعر نوشت، از شهید مطهری، انسان کامل صفحه 194،عقده های روانی مخفی

 

سید محمد حسین در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۲۴ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۷۰:

این شعر با صدای محمد معتمدی ترکیب فوق‌العاده ای ایجاد میکنه!

 

امید راهی در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۸ - استدعاء امیر ترک مخمور مطرب را به وقت صبوح و تفسیر این حدیث کی ان لله تعالی شرابا اعده لاولیائه اذا شربوا سکروا و اذا سکروا طابوا الی آخر الحدیث. می در خم اسرار بدان می‌جوشد؛ تا هر که مجردست از آن می‌نوشد قال الله تعالی ان الابرار یشربون این می که تو می‌خوری حرامست ما می نخوریم جز حلالی «جهد کن تا ز نیست هست شوی وز شراب خدای مست شوی»:

رضایی ارجمند ممنون از شما اشعار عربی این بخش را به فارسی ترجمه کردید. خداوند آجر تان دهد.

 

امیر فرشیدفر در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۵۲ - حکایت:

با سلام و عرض ادب به استحضار میرساند در بیت ماقبل آخر " صاف و جلی " صحیح میباشد.

 

۱
۲۶۸۵
۲۶۸۶
۲۶۸۷
۲۶۸۸
۲۶۸۹
۵۰۶۰
sunny dark_mode