کسرا تفقدی در ۶ سال قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۲۹:
با سلام
بمو سوجه غلط است !
(سوجه) نیست (سوزه ) است
بمو سوزه دل هر دور و نزدیک
لطفا تصحیح فرمایید.
هادی در ۶ سال قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۰۲ دربارهٔ عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - قصیده فریده در مدح یعسوب دین امیرالمؤمنین علی(ع):
چارمحل در بیت آخر یعنی چهارمحال و بختیاری!
این بیت هم بس زیبا بود اندر ذم غاصبان سه گانه ولایت و در وصف شیرخدای لم یزلی حضرت امام علی:
چو شیر شرزه درآید، چه جای تعریفست؟
ز گرگ پیر و شغال ضعیف و روبه شل
شهلا در ۶ سال قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵۵:
حراک= حرکت، نیروی محرکه
شهلا در ۶ سال قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵۵:
غزایی صحیح است. می فرماید شما انسانهایی که درزیر سایه ما در خواب بسر می برید، در حقیقت شما مدام در جنگ مقدس هستید تا عاقبت از زندان ذهن خود خارج شوید و دلتان به خرد زندگی بیدار شود...
منظور از نماز نان برُسته، نمازیست که نمازگزار درواقع به نان و خواهشهای نفسانی تعظیم می کند و از آن بالیده و رشد کرده است
( تفسیر پرویز شهبازی در برنامه 704 گنج حضور)
م.ح.بیداد در ۶ سال قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۴۰ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳ - گوهرفروش:
با عرض سلام و وقت بخیر خدمت عزیزان و آراستگان به نظم فارسی نظر این حقیر این است که اظهار فضل زیر شعر استاد شهریار کار نیکی نیست ...
حمید زارعیِ مرودشت در ۶ سال قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۷:۲۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۹:
.
.
توضیحِ بیت بیتِ غزلی از بیدل
پیش از توضیح، باید عرض کنم که مرکزیتِ این غزل، حولِ مسئلهی زندگی و مرگ است، همانطور که بسیاری از غزلیات بیدل در همین زمینه است. اینکه چگونه زندگی کنیم و مرگ در کجای زندگیِ ما قرار دارد؟
بیتِ اول:
از نالهی دلِ ما تا کی رمیده رفتن؟
زین دردمند حرفی باید شنیده رفتن
بیت اول / مصرعِ اول: تا به کی میخواهی از نالههای دلِ من فرار کنی و به حرفهای من گوش ندهی؟
بیت اول / مصرعِ دوم:
باید پیش از رفتن، از منِ دردمند، حرفی را بشنوی و سپس بروی.
به نظرم مخاطبِ این بیت، ما (عامهی بشریت) استیم که در توهمِ پوچِ زندگی غرقیم و هرگز فرصت و فراغتمان را صرفِ تفکر و اندیشیدن نمیکنیم. به گونهای که حتا اگر شخصی بخواهد تمامِ تجاربش را هم رایگان در اختیارمان بگذارد، حوصلهی شنیدن نداریم و از او فرار میکنیم و به روزمرِگی میپردازیم.
بیتِ دوم:
بی نشئه زندگانی چندان نمک ندارد
حیف است از این خرابات مَی ناکشیده رفتن
نشئه = حالتِ سرخوشی و کیفوری که بعد از استعمالِ مخدر یا مشروب به انسان دست میدهد.
در بیت دوم میگوید زندگی به خودیِ خود، رنج و سختی است و اگر نشئهای نباشد که باعثِ شادکامیِ ما نشود، این زندگی لطفی نخواهد داشت. پس حیف است که از این جهان که همچون خرابات است و جای لذت بردن دارد، لذتی نبریم و بمیریم.
اینکه آیا منظورِ بیدل از نشئه و شراب، توأم با نگرشی عرفانی، نمادی، رمزیست یا نگرشی صرفا مادی دارد، بنده معتقدم که صد در صد بیدل در این غزل از نشئههای مادی سخن نمیگوید.
البته در این غزل، آن نشئهی عرفانیِ مطلق هم در کار نیست. پس منظورِ بیدل از نشئه چیست؟ به نظرِ من، در این غزل، نشئه و شراب، رمزِ لذاتِ غیر مادیئی همچون لذت از هنر و اندیشه و این دست مسائلِ معنویست. چرا که همانطور که شوپنهاور هم میگوید، لذتی که انسانهای اهلِ تفکر، از فلسفه و هنر میبرند، قابل مقایسه با هیچ لذت مادیئی نیست.
پس میتوان این بیت را اینگونه معنا کرد که:
زندگی که فینفسه خور و خواب و خشم و شهوت را به همراه دارد، کماکان لذتی را کم دارد و آن لذت، نشئهی اندیشه میباشد و حیف است که انسان در این زندگی، بدونِ توجه به مسائلِ عمیقِ فکری از جهان برود. چون در آن صورت، لذتِ زندگی را درک نکرده است.
بیت سوم:
آهنگِ بینشانی زین گلسِتان ضرور است
راهِ فنا چو شبنم باید به دیده رفتن
بیت سوم، زبانِ غلیظِ بیدل در به کارگیریِ استعاره و ایهام را داراست و میتوان گفت این غزل با بیت سوم است که استارت میخورد.
نشئهای که در بیت قبل از آن حرف زده بود را در این بیت توضیح میدهد.
منظور از «گلستان» جهان است و مافیها.
آهنگ یعنی عزم کردن، قصد کردن. «آهنگِ بینشانی» یعنی قصدِ محو شدن.
در اینجا لازم است پشتوانهی فکریِ بیدل را در رابطه با هیچ بودن بدانیم.
خیلی از افرادی که سراغ بیدل میآیند، انتظار دارند با معنای رایجِ کلمات، معنی و یعنیِ واقعیِ شعر بیدل را دریابند.
حال آنکه درکِ شعر بیدل، ناگزیر از شناختِ اندیشهی بیدل است.
بینشانی در اینجا به دومعناست:
یکی محو شدن و از بین رفتن و دیگری هیچ بودن و ادعای وجود نکردن.
این هیچ بودن، همان فناءِ فیالله است که در عرفان از آن بسیار گفتهاند.
در اندیشهی بیدل که گویا متاثر از ابن عربیست، فنا، همراه با حیرت است.
حیرت مرتبهایست که عارف، جلوهی معبود را در تمامِ عناصرِ جهان میبینَد و چنان محوِ تماشای جلوههای بیشمار از وحدتِ معبود میشود که خودِ او نیز احساسِ دوگانگیئی با طبیعت و جهان و معبود ندارد.
در اینجا بیدل این نوعِ نگرش را در شبنم هم میبیند.
شبنم یک قطرهی آب است که ظاهرش مانندِ چشمی باز و متحیر میباشد.
شبنم چنان محوِ تماشای خورشید میشود که به طورِ کامل تبخیر میشود بدون آنکه نشانی از او بر جای بمانَد.
«به دیده رفتن» در اینجا کنایه از بصیرت داشتن است.
پس معنای بیت اینگونه است که:
هیچ شدن و نیست شدن، در این جهان، کاری واجب است و حال که بنا به مرگ است، پس چه بهتر که راهِ هیچ شدن را مانندِ شبنم، با چشمِ باز و آگاهی رفت. چون جانی که چشمش به واقعیت باز شود، متعاقبا آگاه هم خواهد شد.
البته در خودِ اصطلاحِ «به دیده رفتن» یک ظرافتِ ادبی هم نهفته و آن ایهامیست که در این اصطلاح جا دارد.
وقتی کسی در مسیرِ خود شوق داشته باشد و مسیرش را با شعف برود، اصطلاحا میگویند با «سر راه میرود»، در اینجا «با چشم رفتن» هم میتواند همین معنا را متبادر کند و بیانگر این باشد که ما اگر آگاه باشیم، مرگ و مرگِ قبل از مرگ را از صمیم قلب دوست خواهیم داشت و با سر به استقبالش خواهیم رفت.
برای دیدن دیگر ابیاتِ این غزل که از این به بعد منتشر خواهد شد، هشتگِ #رفتن را در کانالِ برکهی کهن فعال کنید.
ـ @berkeye_kohan ـ
حمید زارعیِ مرودشت در ۶ سال قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۷:۱۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۹:
_
بنده، جرأت کرده و در کانالم شرح این غزل را با سواد ناقص و آشناییِ مختصری که با حضرت بیدل دارم شروع کردهام. در همین راستا شرح ابیات را در حاشیه هم خواهم نوشت،_ اما پذیرای نقد دوستان خواهم بود. چرا که میدانم شرحِ یک جهان، از زبانِ یک ذرهی ناچیز، لبریز ایراد خواهد بود.
سعید در ۶ سال قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۶:۴۲ دربارهٔ عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح هژبر سالب و شهاب ثاقب اسد الله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام:
شعر ولایی پرمغزی است. متاسفانه اغلاط تایپی اش خیلی زیاد است. نیاز به بازبینی دارد. متشکر
کمال داودوند در ۶ سال قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۶:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷:
دوستان عزیز گنجور مولوی یک خیابان نیز بنام خود در استان اصفهان نیز دارد همچنین یک بوستان نیز به نام دوست مولوی (شمس )نیز در اصفهان وجود دارد
جمع این رباعی از 9314
ماهان در ۶ سال قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۴:۵۱ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۸۷:
به نظر می باد دکلمه شاملو از تلفظ غلط استفاده می کنه چون مفهومش با مصرع اول بیت دوم جور در نمی یاد.
۷ در ۶ سال قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۳:۵۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده:
مراد از هفت عروس هفت سیاره میباشد:
1-ماه 2- تیر 3- ناهید 4- خورشید 5-بهرام 6-اورمزد 7- کیوان
عماری به معنی کجاوه یا تخت است
پیشینیان را باور این بوده که این هفت سیاره را خداوند بر نه چرخ و فلک قرار داده که
ماه بر چرخ نخست قرار دارد تیر بر چرخ دوم و به ترتیب،ناهید،خورشید،بهرام،اورمزد. کیوان که بر چرخ هفتم است
و این چرخ ها بر فلک هشتم که ثابت است قرار دارد و همه اینها بر نهمین چرخ که فلک الافلاک یا عرش
خوانده میشد
نظامی میگوید همه این سیاران هفت گانه و چرخ و فلک نه گانه به دستور تو هستند
عدد هفت نشانه تکمیل و تمام بودن است،نشان همگی و کل
چنانکه امروزه میگویند هفت دست لباس-هفت دست قاشق و چنگال-هفت روز هفته-هفت سر عائله
عرفان در ۶ سال قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۲:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶:
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
توی این مصرع اگر بجای قرب از غرب استفاده شه
معناش به نظرم زیباتر هست
غربت . [ غ ُ ب َ ] (ع مص ) غُربَة. دوری از جای خود. دور شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غریب شدن . (مصادر زوزنی ). دوری از وطن . جدائی از وطن در طلب مقصود. غُرب . (اقرب الموارد). دوری از جای باش . دوری از خانمان . دوری از وطن و شهر.
معنی اینگونه می شه که :
در وجودش عذاب است و سلامتی در وجودش دور است
با توجه به بیت پرسیدم از طبیبی . . . .
حمیرا در ۶ سال قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۲:۰۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده:
سلام معنی بیت ای هفت عروس نه عماری بر درگه تو به پرده داری یعنی چی؟ منظور از هفت عروس چیه؟ممنون
۷ در ۶ سال قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
این شجریان یک عادت بدی که دارد این است که گاهی درک درستی از بیتی ندارد و به بدترین گونه که میشود انگاشت آن را دگرگون و ویران میکند.
برای نمونه در نیم بیت دوم "صبر" را "عقل"میخواند
آخر بزرگوار مگر نه این است که صبر به دل برمیگردد نه عقل
بهوش بودم که بیدل نشوم شمایل تو را که دیدم نه صبر (در دل) ماند و نه هوش(عقل) در سر یعنی:
"هم بیدل شدم هم بیهوش" و مرا بی سر و سامان و خانه خراب کردی
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
وقتی که "عقل" را به جای"صبر" بنشانیم و بخوانیم شعر را منهدم کرده ایم
رضا در ۶ سال قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴:
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
"هما" همان مرغ افسانه ای همایون است که گویند درقدیم هرگاه می خواستند پادشاه انتخاب کنند این مرغ را رها می کردند وبه دوش هرکس می نشست اوراانتخاب می کردند.
"مَقام یا مُقام"هردوبه معنای محلّ اقامت وقیام، مکان وجایگاه
اوج سعادت : کمال خوشبختی
خوشبختی وسعادت به هماتشبیه شده ضمن آنکه خودِ هما نمادِ خوشبختیست هرجافرودآید باخودسعادت می آورد.
معنی بیت: ای محبوب وای معشوق، اگرازروی لطف ومرحمت به دیدارما (عاشقان)قدم رنجه کنی،همای بالاترین سعادت وخوشبختی به بام مافرودمی آید وما رستگار وکامروا می گردیم.
دراین غزل زیبا حافظ هنرنمایی کرده وبازبانی عارفانه - عاشقانه وهزارالبته حافظانه، وبابکارگیری مضامین عرفانی، معشوق وممدوح زمینی (احتمالاً شاه شجاع) راستوده وشاهکاری دیگربرای دوستداران شعروادب هدیه نموده است.
مژده دادند که برما گذری خواهی کرد
نیّتِ خیرمگردان که مبارک فالیست
حُباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگرزروی توعکسی به جام ماافتد
دراینجا منظورازآرزوی افتادن عکس معشوق به جام عاشق این است که شاعرآرزو داردبامعشوق خویش ودر کنار یکدیگر هم پیاله گردند تاعکس واقعی اوبه جام عاشق بیافتد وگرنه عاشق که همیشه به یادمعشوق هست وعکس اورا درجام وپیاله ی دل نمایان است.
معنی بیت: همانندِ حبابی که ازشوق کلاه برمی اندازد من نیزسرمست وشادان، کلاه به هوامی اندازم اگر روزی توفیقی حاصل شود برماگذری کنی وازروی مرحمت هم پیاله ی من باشی وفروغ عکس رخسارت درجام من بیافتد.
آخرای خاتم جمشیدهمایون آثار
گرفُتدعکس توبرنقش نگینم چه شود؟
شبی که ماه مُراد ازاُفق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
مُراد : مقصود و آرزو
طالع: طلوع کننده
بود که : امکان داردکه ، باشد که
معنی بیت: آن شبِ فرخنده ای که ماه مقصود طلوع می کند ودرمهتاب آرزوها همگان به کام خویش می رسند احتمال دارد که ازتابش آن، فروغی نیز به بام مابرسد وماراکامران سازد.
مقصود ومرادِ دل شاعرعزیزتنها دیداربا معشوق است وبس. می بینیم که درسه بیت،به شرح این آرزو پرداخته وبامضامین لطیف وعبارات متنوّع وحس انگیز آن رابیان فرموده است. گرچه ابیاتِ پیش رونیزبرپایه ی همین آرزو سروده شده است.
من این مُرادببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان درکنارمن باشی
به بارگاه توچون باد رانباشد بار
کی اتّفاق مَجالِ سلام ما افتد
بادرا نباشدراه: بادنیزاجازه ی ورود ندارد وبی اذن شما نمی تواندواردشود. بادهم به فرمان توست توسلیمان زمانی.
معنی بیت: درشرایطی که بارگاهِ حرم تو، مراقبان ونگاهبانان زیادی دارد وبی اجازه ی تو حتّا بادنیزنمی تواند وارد شود، امیدی نیست که من توانسته باشم به خواسته وآرزوی خویش رسیده وارد بارگاهِ باشکوه توشوم وآتش حسرت دیدار فرونشانم.
جان می دهم ازحسرت دیدارتوچون صبح
باشدکه چوخورشید درخشان بدرآیی
چو جان فدای لب اَت شد خیال میبستم
که قطرهای ز زلال اَت به کام ما افتد
خیال می بستم :خیال می پروراندم، می پنداشتم،امیدواربودم
لبانِ سرخ وآبدارمعشوق دراینجابصورت پنهانی به شرابی زلال،ناب وگوارتشبیه شده است.
معنی بیت: وقتی که جانم رابه جاذبه وجادوی لب توهدیه کردم درآن حال بسیارامیدواربودم که حداقل قطره ای ازشرابِ زلالِ لبانِ تو به کام من فرومی افتد وکامروا می شوم! دریغ چنین نشد ظاهراًغلط بودآنچه می پنداشتیم!
لب ازترشّح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوّس شد
خیالِ زلفِ تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار فراوان به دام ما افتد
وسیله مساز: دستآویزقرارمده، واسطه مکن
این بیت درادامه ی بیت قبلیست. آنگاه که جان فدای لبانت کردم وخیال می بستم که قطره ای اززلال تو به کام من فروخواهد افتاد....
معنی بیت: درآن عالم خیالپردازی بود که زلف توگفت: جان خودرافدامکن ودستآویزی برای رسیدن به وصال قرارمده، پیش ازتونیزعاشقان زیادی اینکار راکرده وبه وصال نرسیده اند.
خیال زلفِ توپختن نه کارهرخامیست
که زیرسلسله رفتن طریق عیّاریست
به ناامیدی ازاین درمروبزن فالی
بودکه قُرعه ی دولت به نام ماافتد
فال زدن : استخاره کردن، دراینجا امیدواربودن به خوشی ِ پایانکار
بودکه: شایدکه، به امیداینکه
قرعه : انتخاب تصادفی ،سهم و نصیب
منظوراز"دولت" وصال است.
منظوراز"فال زدن" رجوع به دیوان حافظ نیست چراکه درزمان حیاتِ حافظ ، دیوان اوتدوین نشده بود امّا گویی که حافظ این بیت راخطاب به آیندگان سروده است. بی تردید اوبهترازهرکسی می دانست که چه گنجینه ای ارزشمندازخودبه یادگار گذاشته وآیندگان چگونه باایمان و ارادت واشتیاق، درهر فرصتی به این گنجینه ی گُهرباررجوع کرده وبدان تفأل خواهند زد. همانگونه که نیک می دانست که مزار مطّهرش زیارتگاهِ رندان جهان خواهدشد.
معنی بیت:
امّایک برداشت دیگراینکه،گویی این بیت درادامه ی بیت قبلیست که درعالم خیالپردازی، زلف معشوق گفت جان وسیله مساز... حال درادامه ی سخن،همان زلف معشوق است که به حافظ می گوید: آری عاشقان زیادی جان واسطه کردند ونتیجه ای نگرفتند لیکن زیادهم ناامیدمباش وفالی بزن (تلاش خودرابکن وبه نتیجه ی کارامیدوارباش و) دردل بگو که شاید اقبال سریاری داشت وقرعه ی دولتِ وصال بنام ماافتاد وکامرواشدیم.
حافظاسرزکُله گوشه ی خورشیدبرآر
بخت اَت اَرقرعه بدان ماهِ تمام اندازد
زخاک کوی توهرگه که دَم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
دَم زند : نفس بکشد ، سخن گوید.
معنی بیت:
هر گاه که حافظ سخن از خاکِ کوی تو می گوید شمیم روح انگیزی ازدل باغ جان به مشام ما می رسد. درخاک کوی توچه سِرّی نهفته است که نفس مُشکین می کند ودیده راروشنی می بخشد وجانبخش است وروح افزا.
درکعبه ی کوی توهرآنکس که بیاید
ازقبله ی ابروی تودرعین نمازاست.
nabavar در ۶ سال قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۷:
در جای دیگر :شمارهٔ 112کمالالدین اسماعیل » غزلیات
خیال لب و زلف و رویش بدیدم
بسر در گل و مشک و شکر فتادم
nabavar در ۶ سال قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲:
این غزل در تکه 17 ملحقات و مفردات سعدی نیز تکرار شده
nabavar در ۶ سال قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۷:
عجب است این غزل هم در اینجا و هم در غزلیات کمال الدین اسماعیل آمده
۷ در ۶ سال قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:
به سعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کرد
چنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود
ماشطه: آرایشگر(زن)
برخی نوعروسان در شب عروسی به سعی ماشطه در چشم خویش هم ناآشنا می آیند چه برسد به شوهر و مادر شوهر مگر روز دوم
nabavar در ۶ سال قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۷:
مهر دلبر گرامی
جهان چون زلف و خط و خال و ابروست
که هر چیزی به جای خویش نیکوست
خُد از کجا آمد؟
زنده باشی