گنجور

 
همام تبریزی

شب دوشینه خیالت به عیادت سحری

بر بالین من آمد که فلان هان خبری

از غم تیره‌شب و محنت هجران چونی

وه که مردی ز غم عشق چو من عشوه‌گری

دادمی کام تو گر بیم رقیبم نبدی

که مبادا ز رقیبان به جهان در اثری

سوز و می‌ساز که تا کام بیابی ز لبم

تا در آتش نشود عود نیابی شکری

مهر من ورز که در روی زمین نیست چو من

شکری جان شکری عشوه‌گری خوش پسری

کمر بندگیم گر ز میان بگشایی

در شب وصل ببندم ز دو زلفت کمری

نیم شب واله و سرمست درآیم ز درت

خواب مستی کنم اندر بر تو تا سحری

چون شنیدم سخنش گفتم ای جان همام

این خیالیست که دارد به سوی من نظری

گفت خوش باش فلان گرچه خیال است، خوش است

وصل ما نیز خیالی‌ست جهان ره گذری

ترسم آن لحظه که از خواب درآیی گویی

ای دریغا که ز گلزار نچیدیم بری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

دل من خواهی و اندوه دل من نبری

اینْت بی‌رحمی و بی‌مهری و بیدادگری

تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی

من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری

غم تو چند خورم و انده تو چند برم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
منوچهری

چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری

باز برگرد به بستان در چون کبک دری

تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری

که به چشم تو چنان آید، چون درنگری

مسعود سعد سلمان

آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد

زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری

تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری

زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری

می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک

[...]

امیر معزی

گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری

گشت تابنده ز دریای معانی گهری

سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک

ملک‌العرش عطا داد ملک را پسری

ملک باغ‌ است و در آن باغ‌ ملک سنجر هست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری

آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری

خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ

از در آنکه شب و روز درو در نگری

گرمی و تری در طبع هلاک شکرست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه