گنجور

حاشیه‌ها

آرش در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱:

چشم مست از تریوله بند رو حتما گوش بدبد

 

فاطمه در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:

در بیت سعدیا کنگره وصل بلن است و هر آنک/ پای بر سر ننهد دست وی آن جا نرسد
کنگره وصل استعاره مکنیه است؟

 

فاطمه در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۰۵ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰:

استعاره در بیت طناب عمر مرا دست روزگار گسیخت/هنوز رشته امید از تو نگسستم چیست؟

 

ب م در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:

اِلَم تلفظ درست است

 

مصطفی قباخلو در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۳:

سلام
این بیت رو یکی برای من معنی کنه
ممنون میشم
که گر زنده‌تان دار باید بسود
و گر بودنیها بباید نمود

 

محمد رضا در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۴:

چون دلم زنده نباشد که تو در وی جانی
از آنجا که دل به طبع کششی روبه آینه ها (بیرون ز خویش) دارد تا برای سالک را در رنج به دریدن پرده و دیدن آنچه در آینه دیده در خود وادار کند
سالکان بعد از دریده شدن پرده های پندار و رسیدن به معنای جان ( جان ما در لامکان است و حضور اوست در ما که این چشم و قلب و مغز ... بی وجود جان نه ببیند نه بتبد نه تحلیلی کند) آن از رگ گردن به ما نزدیک تر... بعد از رسیدن به این حقیقت سالک بی دل شود زیرا در کمال شهود بی پرده ای با جان زیست کند و به قول حضرت سعدی بی دل شود ( منع بی دلان کردم لاجرم بی دل شدم
این بیت از نظر بنده حقیر اشاره بر این موضوع دارد که دلی دیگر ندارم چون تو جان من هستی

 

مهدی در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۵۲ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۸:

با جنابِ اصفهانی در موردِ تغییرِ «عیشم» به «عیشت» موافق هستم.
همچنین بیت 7 را به شکل زیر هم شنیده‌ام:
گفته‌ای خواهی هلالی را بکام دشمنان
این سزای من که با خود دوست می‌دارم ترا
چند بیتی از این شعر را «مقدّس نبی‌وا» خواننده‌ی شهیرِ تاجیکستانی سال‌ها پیش خوانده‌اند:
پیوند به وبگاه بیرونی

 

حبیب الله زارع کمالی در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۰۴:۵۲ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۳۲:

یکی از شعرهای زیبا و در عین حال، سخت وزن حضرت خواجو، همین شعر زیبای مذکور میباشد

 

دکتر بهمن محتشمی در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۰۴:۱۹ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۶ - در مدح دلشاد شاه:

بیت 5: قسمت آخر مصرع اول یعنی " که هست " اشتباهاً در ابتدای مصرع دوم نوشته شده، تصحیح شود.
بیت 11: در مصرع اول پس از " پرده ها " یک "ی" اضافه شود.

 

دکتر بهمن محتشمی در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۰۴:۰۴ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۶ - در مدح دلشاد شاه:

بیت ماقبل آخر : " دول بخشت " باید " دل بخشت " باشد.

 

دکتر بهمن محتشمی در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۴۶ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۴ - درمدح دلشاد شاه :

1- بیت 18 در مصرع دوم "که خود " زائد است.
2- بیت 25 : " خاممه " تصحیح شود: " خامه ".
3- بیت 30 مصرع دوم وزنش غلط است ولی اگر بگوییم " بادا مرا سیه همه کلک و کتاب روی " درست میشود.
4- بیت آخر، مصرع اول وزنش آلی است و باید بس مرجع مراجعه شود .

 

سپهر در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:

ای خواجه با دست و پا ، پایت شکستست از قضا ؟؟؟
دل‌ها شکستی تو بسی ، بر پای تو آمد جزا !!!
مولانای کبیر در فیه ما فیه میگه اتفاقات این جهان به نسبت اون جهان مانند خواب به نسبت بیداریه و مثالی هم که میزنه اینه که وقتی خواب میبینی کسی رو دار زدن تعبیرش اینه که اون شخص قراره رئیس بشه
خب ریاست کجا و اعدام شدن کجا ؟
پس دوتا چیز بی ربط در تعبیر به هم ربط پیدا میکنن
در این دنیا هم همینطور که در بیت اشاره کرده ممکنه شخصی دل دیگران رو بشکنه و اشک دیگرانو در بیاره و بعد از مدتی پای خودش بشکنه !
این جهان کوه است و فعل ما ندا
پس اگه بدی میبینیم به قول خود مولانا لابد بدی کردیم یا بدی اندیشیدیم که اینطور شده
پیشنهاد میکنم فیه ما فیه رو زیاد بخونید

 

رضا شمس در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۰۲:۳۶ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سقراط با شاگردش در دم مرگ:

سلام به همه خوانندگان، در بیت چهارم «یابی تو باز» صحیحه، فاصله بین یا. و. بی. خوانش و محتوا رو دچار اشکال میکنه، ممنون از دوستان بابت پروژه ارزشمند گنجور

 

Abbas در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷:

چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم مراد از دوست توی این مصرع خدا میتونه باشه کسی میتونه تحلیلی از این مصرع داشته باشه

 

امید قاسمی در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۵:

متاسفانه خوانش دارای ایرادهایی می‌باشد.

 

امیرحسین ارجمندی در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

ممنون از امیرحسام عزیز که به شیوایی کامل توضیح فرمودید و همچنین از زهرا خانم بابت توضیح زیباشون

 

هادی در ‫۳ سال قبل، دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲:

سلام.
دوستان و اساتید لطفا شعر رو ترجمه ساده کنید تا من و امثال من بفهمیم معنی شعر را. حتی یک نفر هم شعر را معنی نکرده...

 

برگ بی برگی در ‫۳ سال قبل، دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴:

یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود

بنظر میرسد غزل در باره هدفِ خداوند از آفرینشِ انسان است که حافظ از روزِ ازل و پیمان الست تا ورودِ انسان به این جهانِ مادی و فرایندِ محقق شدنِ این خواست به آن می‌پردازد. مصراع اول می‌تواند حکایت برگزیده شدن انسان توسط خداوند بمنظور بیان خویشتن در جهان فرم و ماده باشد و این از نظر لطف و عنایت خفیه حضرت معشوق به انسان بوده که او را از بین همه مخلوقات زمینی و آسمانی برگزیده و با عنایت عقل و خرد، او را سرور و اشرفِ بسیاری از مخلوقات قرار داده است. در مصرع دوم می‌فرماید با این گزینش، مهر و سایر صفات حضرتش بر سیمای ظاهر و باطن انسان رقم خورد و انسان نیز بالقوه دارای آن مهر و عشق خدایی گردید، به بیانی دیگر به انسان قابلیتِ تبدیل به آیینه تمام نمایِ خداوند عطا شد.
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم می‌کشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود
این مهر ذاتی حضرت معشوق در انسان باید در این جهان فرم به فعل در آید و منظور از آفرینش انسان نیز همین بوده است ، اما انسان که در بدو ورود به این جهان از جنس ماده نبوده و بلکه از جنس خرد خالص خدایی میباشد با این جهان ماده بیگانه بوده و برای تطبیق شرایط زیستی خود ناچار از تشکیل خود و هویت دیگری از جنس جهان فرم خواهد شد که این خود برآمده از ذهن اوست، اما انسان برخلافِ پیمانِ الست این خود زمینی را بیش از حد لازم ادامه داده و خود اصلی را که هشیاری و خرد خالص خدایی ست فراموش کرده و غالبا تا پایان عمر با آن زندگی میکند . حافظ می‌فرماید غیرت چشم و نگاه خدا چنین خود توهمی را بر نمی تابد زیرا بنا بر عهد الست ، انسان بایستی در این جهان جانشینِ خداوند بوده و مهر یا صفات خدایی خود را در کل هستی و جهانِ مادی پراکنده کند ولی او در خود کاذب ذهنی گرفتار و زبون گشته ،هویت و هستی و آرامش خود را از جهان ماده طلب می‌کند. پس چشم و نگاه خدا به هستی با خشم و عتاب و به سختی این خود کاذب را در انسانهایی که در آنها طلب باشد می کشد و این کشتن خود توهمی ، عین حیات است ، همانطور که عیسی با دم خود اعجاز کرده و انسانها را زنده می نمود ، پس از این مردن به من کاذب و توهمی ، چنین انسانی به این دم شکر خای زندگی بخش ، از این پس طعم شیرینی زندگی واقعی را دریافت خواهد نمود .
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
و با این زندگی دوباره، بار دیگر انسان به اصل خدایی خود بازگشته و در مجلس انس با حضرت معشوق همنشین میگردد ، یعنی با او درآمیخته  میشود همانطور که از آغاز و پیش از ورود به این جهان ماده با او یکی بود، و این میسر نمیشود مگر با دریافت می خرد ایزدی که صبحگاه و پیش از دیر شدن و از دست دادن ایام گرانقدر عمر انسان بدست آید .در مصرع دوم می‌فرماید چنین انسانی در این مجلس انس با یار یا خدا قابل تفکیک نبوده، یعنی دو نفر وجود نداشته بلکه کل هستی هشیاری و خرد واحد بوده و دوگانگی در کار نیست و این معنی وحدانیت میباشد , و آنکه ما او را خدا می‌نامیم نیز در همین مضمون وجود دارد، یار یا هشیاری جدا گشته از انسانی که به خدا زنده شده و خدا و انسان همه نور واحد و پیوسته می گردند.
یاد باد آن که رخت شمع طرب می‌افروخت
وین دل سوخته پروانه ناپروا بود
و پس از آنکه این مجلس انس و یگانگی پدید آید شادی و نور(شمع طرب) و برکت زندگی بر انسانی چون حافظ جاری میگردد تا آنجا که چنین انسان دلسوخته ای پروایی از آتش و نور حاصل از شمع رخسار حضرت معشوق نداشته و قصد درآمیختن بیشتر با او را دارد. دلِ سوخته دلیست که دلبستگی های دنیوی در آن از میان رفته و خدا جایگزین آن چیزها شده باشد و همچون پروانه به عشق نور حاصل از شمع رخ حضرتش ، از آتش و درد حاصل از  زدودن دلبستگی های غیر خدایی ، پروا نداشته و تا فنای مطلق ، گرداگرد رخسار جانان بگردد .
یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب
آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود
حافظ میفرماید  آن مجلس انس که ذکر آن رفت  بزمگه خُلق و ادب است ، یعنی این که انسان باید به خدا زنده شود موضوعی  کاملآ جدی ست و در چنین مجلسی تنها شراب معرفت  الهی یا صهبا ست که مجاز به خنده های مستانه است، و آن شادی حاصل از دریافت شراب و بدونِ عوامل  بیرونی ست ، نه مانند شادی و قهقهه مستی و سرخوشی که از شراب چیزهای این جهانی ست .
یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی
در میان من و لعل تو حکایت‌ها بود
تعبیری زیبا و عاشقانه از لحظه وصال انسان عارف با خدا و حکایت هایی که در این فاصله تصمیم انسان برای یکی شدن با اصل خود پدید آمدند ، موانعی که سرانجام برطرف شده و اکنون حضرت معشوق از او راضی و خوشنود است و همچون شراب یاقوت رنگ درون قدح خندیده و  می بیند که چنین انسانی ( حافظ) به عهد و پیمان با او وفا کرده است.
یاد باد آن که نگارم چو کمر بربستی
در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود
پس از این خوشنودی و رضایت حضرت معشوق است که اگر نظر لطف او باشد حلالِ باریکِ ماهِ نوی چنین انسانی هر روز کاملتر می شود تا بمانند پیک حضرت معشوق جهان را برای رسانیدن پیغامهای او به سایر انسانها در نوردد .عارفانی مانند عطار و مولانا و حافظ از جمله این ماه های نو هستند که کامل شده و با دریافت نور خورشید آن را سخاوتمندانه به باشندگان جهان باز تاب میدهند زیرا آنان برای این منظور  کمر همت بر بسته و با کار معنوی به این مقام رسیدند .
یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست
وآنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود
خرابات مکان نبوده، بلکه بیخودی و رهایی از خویشتن کاذب انسان است که این امر تنها با دریافت شراب خرد ایزدی میسر میگردد ، این چیزی ست که امروزه در مسجد و با عبادات و تصورات ذهنی از خدا یافت نمی‌شود و یا کمتر دیده میشود. هدف اولیه ادیان و مذاهب که وحدت وجودی انسان و خدا بوده است تغییر نموده و تعصبات بی مورد و باورهای تقلیدی جایگزین آن شده، باورهایی که غالبا با مضامین بیان شده در این غزل بیگانه بوده و خود را در یک سمت و خدای ساخته و پرداخته ذهن را در سوی دیگر می بیند .
یاد باد آن که به اصلاح شما می‌شد راست
نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود

گوهرِ ناسفته یعنی گوهریهایی که هنوز تراش نخورده و سوراخ نشده اند، در نگاهِ نخست بنظر میرسد حافظ خطاب به شخصی سخن می گوید که غزلهایِ او را اصلاح می کند و غلط هایِ شعرش را می گیرد و برخی بزرگواران شاه شجاع را مخاطبِ بیت می دانند، این فکرِ ساده‌ انگارانه از مغزی تراوش می کند که کمترین درکی از جایگاهِ ادبی و هنریِ حافظ ندارد، برخی دیگر نیز این بیت را تعارف تلقی نموده اند اما حافظ که بارها از نظمِ اعجاب آورِ خود بحق ستایش کرده است در کجایِ دیوان بیتی دیگر با چنین تعارفی سروده است؟ تنها می توان به بیتِ تخلصِ غزل ۵۱ اشاره کرد ؛ آنکه در طرزِ غزل نکته به حافظ آموخت/ یارِ شیرین سخنِ نادره گفتارِ من است، که منظور از آن یارِ شیرین سخن همان لولیِ سرمست یا اصلِ خداییِ حافظ است که در متنِ غزل به آن پرداخته شده و هیچگونه تناسبی با موجودی زمینی ندارد.در معنیِ حقیقیِ بیت حافظ اندیشه هایِ پراکنده ای را که شاعرانِ پیش از او نیز بیان نموده اند اما با نظمی ضعیف و نازل، به آن گوهر هایی تشبیه کرده است که بوسیله نظمِ بی نظیرِ او تراش خورده و در دشوارترین مرحله سوراخ شده و به هم پیوستند تا تاجی شوند بر تارکِ ادبِ پارسی و با امید اینکه به اصلاحِ شما مردم و کسانی که در آینده آنها را می خوانند در مسیرِ راست و درستِ موردِ نظرِ خود بینجامد و اینچنین غزلهایِ زیبایی خلق شدند.

غزل گفتی و دُرّ سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظمِ تو افشاند فلک عِقدِ ثریا را 

 

سعید نوری در ‫۳ سال قبل، دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶:

و چه شاهکاری فقط در شش کلمه:
شهری محدثان حسنت
الا متحیران خاموش
هر کس جز سعدی چطور می‌تواند یک بند مطلب را در شش کلمه به زیبایی خلاصه کند؟

 

سیروان در ‫۳ سال قبل، دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸ - التزام کردن خادم تعهد بهیمه را و تخلف نمودن:

با عرض سلام و ادب
دوستانی که نظری راجع به سناریو و شخصیت های این ماجرا دارین لطف بفرمایید و به اشتراک بگذارید،باشد که بنده حقیر نیز مستفیذ شوم.
با تشکر فراوان

 

۱
۱۰۸۸
۱۰۸۹
۱۰۹۰
۱۰۹۱
۱۰۹۲
۵۰۸۰
sunny dark_mode