گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مجد همگر

زهی انا مل و کلکت گره گشای جهان

جهان نمای ضمیر تو رهنمای جهان

به پایه کنف تست انتهای سپهر

به سایه شرف تست التجای جهان

همه به حسبت وداد تو افتخار وجود

همه به رسم و نهاد تو اقتدای جهان

به دستیاری تقدیر مثل تو ننهاد

ز حد کتم عدم پای در فضای جهان

نپرورید شبیه ترا جهان خدای

نیافرید نظیر ترا خدای جهان

به چشم همت وجود توای جهان سخا

به نیم ذره نسنجد همه غنای جهان

اگر نه پاس تو بانگی زدی بر این جافی

نماندی اثری از همه جفای جهان

به پای و هم به گرد جهان دویدم و نیست

کسی نظیر تو و نیست خود ورای جهان

نکرد قدر تو بر هیچ وهم جلوه از آنک

زیادت آمد قدر تو از ازای جهان

فروگرفت ز سر قدر تو کلاه ارنی

به جنب قدر تو تنگ آمدی قبای جهان

به صد دل است جهان بر کمال توعاشق

که دلنواز و جودی و دلربای جهان

ضیعف رای حسود تو آن گمان دارد

که در ولای تو فاتر شود قوای جهان

محمد اسما بر تو لقب چه بندم از آنک

تو هم جهان بهائی و همبهای جان

به رتبت است و بهی روی تو جهان بها

به قیمت است یکی موی تو بهای جهان

مسیح معجزتا قدرتی نمای که شد

ز بس عفونت و فتنه پی هوای جهان

به جز معالج رایت که شربتیش دهد

کزان امید توان بست در شفای جهان

به جای ماند جهان را به یک نظر پاست

اگرنه پاس تو ماندی به جای وای جهان

جهان به جای تو غیری کجا قبول کند

بدین لطیفه که تو کرده ای به جای جهان

کنون به قوت عدلت حشاشه ای مانده است

دریغ و درد که گر کم کنی دوای جهان

جهان پناها در سایه تو آن خاکم

که سایه نفکنم از ناز بر همای جهان

ز کبر و عجب نه حاشا که من نه آن بازم

که بنگرم به کرشمه به کبریای جهان

حریص صید حضیضی نیم بر آن رایم

که گیرم اوج حقیقی ز تنگنای جهان

دمی مباد ز جان عزیز بر خوردار

کسی که نفس به خواری دهد برای جهان

به حق فقر و توانگر دلی که در خور نیست

همه غنای جهانم به یک عنای جهان

ایا بهست از ین خوان که کشتمان آبا

از آنکه جیفه مسموم شد ابای جهان

چو عندلیب به مدحت هزار دستانم

که خرم است بدین داستان سرای جهان

به هر سرای ز نظم من است سوری از آنک

سخنسرای شهانم سخنسرای جهان

جهان به روز جوانیم رنگ پیری داد

دهاد ایزد داور به حق سزای جهان

نگار سبز سیه دل ز من گریزد از آنک

سرم سپید شد از گرد آسیای جهان

مرا تو گوئی در راه آسیا دیده ست

چنان ستمگر دوران و بیوفای جهان

تو دیرمان که نکوکاری و وفاداری

که ناگزیر همین باشد اقتضای جهان

چو خیر خواه جهانی به روز و شب بادا

به خیر در پی تو سال و مه دعای جهان

نفاذ امر تو سر بسته باقضای قضا

بقای عمر تو پیوسته با بقای جهان