گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حافظ

ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی

در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی

کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده

صد چشمه آب حیوان از قطرهٔ سیاهی

بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم

ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی

در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید

بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی

باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی

مرغان قاف دانند آیین پادشاهی

تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب

تنها جهان بگیرد بی منّت سپاهی

کلک تو خوش نویسد در شأن یار و اغیار

تعویذ جان‌فزایی افسون عمرکاهی

ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزّت

و ای دولت تو ایمن از وَصمت تباهی

ساقی بیار آبی از چشمهٔ خرابات

تا خرقه‌ها بشوییم از عُجب خانقاهی

عمری‌ست پادشاها کز می تهی‌ست جامم

اینک زِ بنده دعوی، وَز محتسب گواهی

گَر پرتوی زِ تیغت، بر کان و معدن افتد

یاقوت سرخ‌رو را بخشند رنگ کاهی

دانم دلت ببخشد بر عجز شب‌نشینان

گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی

جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد

ما را چگونه زیبد دعویِ بی‌گناهی؟

حافظ چو پادشاهت گهگاه می‌برد نام

رنجش ز بخت منما بازآ به عذرخواهی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۴۸۹ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۸۹ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۸۹ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

شهر آن توست و شاهی فرمای هر چه خواهی

گر بی عمل ببخشی ور بی‌گنه برانی

حافظ

همین شعر » بیت ۳

بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم

ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی

حافظ

همین شعر » بیت ۱۲

دانم دلت ببخشد بر عجز شب‌نشینان

گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی

فیض کاشانی

دانم دلت ببخشد بر اشک شب‏نشینان

گر حال ما بپرسی از باد صبحگاهی»

مشاهدهٔ ۱ نقل قول دیگر در همین شعر
فیض کاشانی

در طلعت تو پیدا انوار پادشاهی

در غیبت تو پنهان صد حکمت الهی

حافظ که خوب گفتست این هشت بیت اینجا

مانا که آمدست آن در وصف تو کماهی

«کلک تو بارک اللّه بر ملک دین گشاده

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
غروی اصفهانی

در کوی عشق کوهی کمتر بود ز کاهی

جز عاشقان نیابند این نکته را کماهی

گر ابر، تیر بارد شوریده سر نخارد

کاندیشه کس ندارد از رحمت الهی

پای از طلب کشیدن آئین عاشقی نیست

[...]

شهریار

شاهد شکفته مخمور چون شمع صبحگاهی

لرزان به سان ماه و لغزان به سان ماهی

آمد ز برف مانده بر طُرّه شانهٔ عاج

ماه است و هرگزش نیست پروای بی‌کلاهی

افسون چشم آبی در سایه‌روشنِ شب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه