گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزویِ خام و نشد
به لابه گفت شبی میرِ مجلسِ تو شوم
شدم به رغبتِ خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دُردی کشیم نام و نشد
رواست در بَر اگر میتَپَد کبوترِ دل
که دید در رهِ خود تاب و پیچِ دام و نشد
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
به کویِ عشق مَنِه بی دلیلِ راه، قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان که در طلبِ گنج نامهٔ مقصود
شدم خرابِ جهانی ز غم تمام و نشد
دریغ و درد که در جست و جوی گنجِ حضور
بسی شدم به گدایی بَرِ کِرام و نشد
هزار حیله برانگیخت حافظ از سرِ فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این شعر در مورد طریقت وصال به معشوق و تلاش های حافظ برای نیل به وصال معشوق و یار است . در این شعر بیان میشود که حافظ غرور خود را شکسته خود را کوچک و خوار کرده در این راه و یا حتی از راه های درست نتیجه ای نگرفته و به همین دلیل به حیله متوسل شده اما باز هم همچنان به معشوق نرسیده حافظ بیان میدارد که انسان بدون راهبر و بدون رهبری فردی که خود این طریقت را پیموده هم نمیتواند به نهایت این راه برسد .
جان و تن در آتش عشق سوخت تا دل به مقصودش برسد اما نشد. این آرزوی محال ما را سوزاند اما برآورده نشد
با نهایت عجز از او خواستار شدم و گفت که شبی در مجلس تو به عنوان بزرگ مجلس در صدر مینشینم ولیکن به خواست خویشتن کمتر از غلامی شدم اما باز هم او را در مجلس خود نیافتم .
بمن گفت که با شرابخواران و افراد لاابالی همنشین خواهم شد به هوای راه یافتن در دل او چه بسیاری مرا لاابالی و شرابخوار میخوانند اما باز هم این امر اثری در دل او نداشت
اگر کبوتر دلم شوق پرواز دارد و میخواهد که پرواز را دوباره در آسمان عشق تو پرواز کند شایسته است زیرا که در راه خود نشانی از تاب زلفت تو را دید و ندانست دام اوست
در آرزوی بوسیدنش در مستی و بیخودی خون در دل من( مانند شراب در جام باده) افتاد اما این خواسته هم برآورده نشد
راه عشق را کاروانسالار و راهنماییست که بدون آنها نمیتوان این راه را پیمود چون من بسیار تلاش کردم که خود با درایت خود این راه را طی کنم ولیکن به مقصد نرسیدم
فریاد که در یافتن راه وصال به معشوق در همه عالم از غم بد نام شدم و هیچ راه نیافتم
افسوس که در جستوجوی وصال معشوق خود بسی گدایی و طلب از اهالی کرامت و صاحبان معرفت کردم اما همچنان وصلی اتفاق نیفتاد
حافظ با تفکر و بوسیله نیرنگ و فریب هم تلاش کرد به امید آنکه بتواند دل معشوق را به دست آورد اما نشد
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
هزار حیله برانگیختیم تا شاید
بریم ره به سراپرده امام و نشد
به معرفت نرسی تا به وصل او نرسی
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.