نگار من ز شبستان به در نمیآید
زمان گل مگر آخر به سر نمیآید
بهار میگذرد ساقیا تعلل چیست
مگر خزان دو سه روز دگر نمیآید
چه شد که لاف کلیمی نمیزند بلبل
ز شاخ گل مگر آتش به در نمیآید
گذشت عمر عزیزی که بود دولت وصل
ولی زمان جدایی به سر نمیآید
همیشه بود همآواز من چه شد امشب
به گوش نالهٔ مرغ سحر نمیآید
کشم ز صومعه دیگر به سوی میکده رخت
که بوی خیر ازین بام و در نمیآید
کسی ز منزل جانان خبر به ما نرساند
که هر که میرود از وی خبر نمیآید
اگرچه نخل مرادست سرو قامت دوست
دریغ و درد که هرگز به بر نمیآید
غمین مباش غبارا که عیب بیهنران
به چشم مردم صاحب نظر نمیآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل به بیان حسرت و درد جدایی و فراق میپردازد. شاعر از انتظار برای دیدار محبوب و گذر زمان میگوید و به مرور عمر و رفتن بهترین لحظات زندگی اشاره میکند. او ناامید از اخبار از محبوبش، به تاسف از نرسیدن به وصال میپردازد و به ناکامی در یافتن شادی در زندگی اشاره میکند. در نهایت، با ناله و اندوه از فقدان یار، به عدم توانایی در فراموش کردن غم جدایی تأکید میکند. شاعر یادآوری میکند که زیباییها و عیوب به چشم صاحبنظران میآید، اما او از درد خود به خوبی آگاه است.
هوش مصنوعی: معشوق من از فضایی که در آن است خارج نمیشود، مگر زمانی که گلها به آخر عمر خود برسند.
هوش مصنوعی: بهار در حال سپری شدن است، ای ساقی، چرا در تعلل هستی؟ آیا نمیدانی که دیگر چند روزی بیش به پاییز نمانده است؟
هوش مصنوعی: چرا بلبل از روی شاخ گل دیگر سخن از آزادی و غرور نمیگوید، مگر اینکه آتش و درد و رنج به خانهاش نیاید؟
هوش مصنوعی: عمر عزیز من گذشت و من به وصل محبوب رسیدم، اما زمان جدایی همچنان ادامه دارد و تمام نمیشود.
هوش مصنوعی: همیشه صدای همنواز من در گوشم بود، اما امشب صدای نالهی مرغ سحر به گوش نمیرسد.
هوش مصنوعی: به سوی میکده بروم و از این صومعه دور شوم، زیرا از اینجا بوی خوبی نمیآید.
هوش مصنوعی: هیچکس از راز و حال محبوب به ما چیزی نمیگوید، زیرا هر کسی که از نزد او میرود، دیگر خبری از او برنمیگرداند.
هوش مصنوعی: هرچند که من خواهان دوستی با قامت زیبا هستم، اما افسوس و درد که هیچگاه به من نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: نگران نباش، زیرا نقصهای بیاستعدادان به چشم افراد فرهیخته نمیآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مراد من ز وصال تو برنمیآید
بلای عشق تو بر من به سر نمیآید
شب جوانی من در امید تو بگذشت
هنوز صبح وصال تو برنمیآید
درخت وصل تو در باغ عمر بنشاندم
[...]
به جز خیال توام در نظر نمیآید
دمیم بیرخ جانان به سر نمیآید
منم به خاک رهش معتکف به امّیدش
ولیک سرو روان در گذر نمیآید
پریصفت ز دو چشمم نهان شده عمریست
[...]
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بختِ من از خواب در نمیآید
صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش
که آبِ زندگیم در نظر نمیآید
قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمیگیرم
[...]
زبان به وصف جمال تو برنمیآید
که خوبی تو به تقریر در نمیآید
هزار صورت اگر میکشد مصوّر صُنع
یکی ز شکل تو مطبوعتر نمیآید
چه وصف جلوهٔ گلهای ناشکفته کنم
[...]
به راه عشق که هرگز به سر نمیآید
به غیر گم شدن از راهبر نمیآید
همیشه عقل در اصلاح نفس عاجز بود
که پندگوی به دیوانه بر نمیآید
به است پایی کز وی برآید آبلهای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.