لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
غبار همدانی

نگار من ز شبستان به در نمی‌آید

زمان گل مگر آخر به سر نمی‌آید

بهار می‌گذرد ساقیا تعلل چیست

مگر خزان دو سه روز دگر نمی‌آید

چه شد که لاف کلیمی نمی‌زند بلبل

ز شاخ گل مگر آتش به در نمی‌آید

گذشت عمر عزیزی که بود دولت وصل

ولی زمان جدایی به سر نمی‌آید

همیشه بود هم‌آواز من چه شد امشب

به گوش نالهٔ مرغ سحر نمی‌آید

کشم ز صومعه دیگر به سوی میکده رخت

که بوی خیر ازین بام و در نمی‌آید

کسی ز منزل جانان خبر به ما نرساند

که هر که می‌رود از وی خبر نمی‌آید

اگرچه نخل مرادست سرو قامت دوست

دریغ و درد که هرگز به بر نمی‌آید

غمین مباش غبارا که عیب بی‌هنران

به چشم مردم صاحب نظر نمی‌آید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مجد همگر

مراد من ز وصال تو برنمی‌آید

بلای عشق تو بر من به سر نمی‌آید

شب جوانی من در امید تو بگذشت

هنوز صبح وصال تو برنمی‌آید

درخت وصل تو در باغ عمر بنشاندم

[...]

جهان ملک خاتون

به جز خیال توام در نظر نمی‌آید

دمیم بی‌رخ جانان به سر نمی‌آید

منم به خاک رهش معتکف به امّیدش

ولیک سرو روان در گذر نمی‌آید

پری‌صفت ز دو چشمم نهان شده عمریست

[...]

حافظ

نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید

فغان که بختِ من از خواب در نمی‌آید

صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش

که آبِ زندگیم در نظر نمی‌آید

قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمی‌گیرم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حافظ
بابافغانی

زبان به وصف جمال تو برنمی‌آید

که خوبی تو به تقریر در نمی‌آید

هزار صورت اگر می‌کشد مصوّر صُنع

یکی ز شکل تو مطبوع‌تر نمی‌آید

چه وصف جلوهٔ گل‌های ناشکفته کنم

[...]

کلیم

به راه عشق که هرگز به سر نمی‌آید

به غیر گم شدن از راهبر نمی‌آید

همیشه عقل در اصلاح نفس عاجز بود

که پندگوی به دیوانه بر نمی‌آید

به است پایی کز وی برآید آبله‌ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه