گنجور

 
قصاب کاشانی

روزی به دو زانو بر دلدار نشستم

گفتم که تویی قبله من گفت که هستم

گفتم چه شد آن عهد محبت که تو بستی

گفتا که همان لحظه‌اش از ناز شکستم

گفتم که بخور باده گرفت و به زمین ریخت

گفتم که چرا ریختی‌اش گفت که مستم

گفتم ز که عاشق‌کشی آموختی امروز

گفتا که بدین شیوه من از روز الستم

گفتم که شکستی دل ما گفت درست است

گفتم که چرا خنده‌زنان گفت که مستم

گفتم چه شد آن دل که ز قصاب ربودی

برداشت ز زیر قدمش داد به دستم

 
sunny dark_mode