گنجور

 
قصاب کاشانی

تا کرده محبت هدف تیر تو جان را

بر قصد من ابروی تو زه کرده کمان را

حیرت‌زده در باغ تو چون بلبل تصویر

نگشاده نظر سوی تو بستیم زبان را

در عالم تصویر کس آگه زکسی نیست

از هم چه خبر دیده حیرت‌زدگان را

باشد چو یکی آینه این خانهٔ زیبا

مسکن مشمارید سرای گذران را

بگذر ز گل عیش که گلزار تعلق

خار ره مقصود بود کعبه روان را

صورت چه پذیرد ز نظر بی دل روشن

بی آینه در باز مکن آینه دان را

از باد تکبر سر بی مغز تهی ساز

بر دوش کشی چند تو این بار گران را

بندد کمر بندگی قد تو شمشاد

چون جلوه دهی در چمن آن سرو روان را

قصاب جهان چون به عناد است و دورنگی

جا داده در آغوش بهار تو خزان را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را

از گفتن ناخوب نگه‌دار زبان را

گفتار زبان است ولیکن نه مرا نیز

تا سود به یک سو نهی از بهر زیان را

گفتار به عقل است، که را عقل ندادند؟

[...]

منوچهری

ای شاه! تویی شاه، جهان گذران را

ایزد به تو داده‌ست زمین را و زمان را

بردار تو از روی زمین قیصر و خان را

یک شاه بسنده بود این مایه جهان را

مسعود سعد سلمان

آسان گذران کار جهان گذران را

زیرا که جهان خواند خردمند جهان را

پیراسته می دار به هر نیکی تن را

آراسته می خواه به هر پاکی جان را

میدان طمع جمله فرازست و نشیب است

[...]

ابوالفرج رونی

نوروز جوان کرد به دل پیر و جوان را

ایام جوانی است زمین را و زمان را

هر سال در این فصل برآرد فلک از خاک

چون طبع جوانان جهان دوست جهانرا

گر شاخ نوان بود ز بی برگی و بی برگ

[...]

سنایی

آراست جهاندار دگرباره جهان را

چو خلد برین کرد، زمین را و زمان را

فرمود که تا چرخ یکی دور دگر کرد

خورشید بپیمود مسیر دوران را

ایدون که بیاراست مر این پیر خرف را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه