بازآ که دل از داغ تو آراسته تن را
پر ساخته زین لاله سراپای چمن را
ای روشنی دیده چو گشتی ز نظر دور
زنهار فراموش مکن حب وطن را
جز نام تو حرف دگرم ورد زبان نیست
کرده است دلم وقف ثنای تو دهن را
در محشر عشاق ضرور است نشانی
خوب است شهید تو کند چاک کفن را
پامال تو یکبار نگردید غبارم
چندان که فکندم به سر راه تو تن را
چون پسته که گیرد شکرش تنگ در آغوش
در قند نهان کرده دهان تو سخن را
هرگز نکنی آرزوی میوهٔ طوبی
بردار اگر دیدهای آن سیب ذقن را
در کام تو قصاب به حسرت نچکاند
تا خون نکند دایه بی مهر لبن را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دلتنگی خود برای معشوق سخن میگوید. او دل خود را که به خاطر دوری معشوق آزرده است، با یاد او پرورش داده و خود را به عشق وطن و حسن او متعهد کرده است. شاعر تاکید میکند که تنها نام محبوبش بر زبانش جاری است و دلش فقط به ستایش او اختصاص یافته است. او در پی معشوق و نشانههایی از او در جمع عاشقان است و ابراز希望 میکند که بتواند در عشق خود ثابتقدم بماند. همچنین، با مقایسه عشقش به معشوق با پسته و قند، به عمق احساساتش اشاره میکند و در نهایت به علاقهاش به معشوق اشاره دارد که حتی در دنیا نیز آرزوها و خواستههایش تنها مربوط به اوست.
هوش مصنوعی: به سوی من بازگرد که دل من از درد فراق تو پر شده و بدنم مملو از زیباییهای چمن است که همچون گلهای لاله میدرخشد.
هوش مصنوعی: ای روشنایی چشمم، زمانی که از نظر دور میشوی، خواهش میکنم محبت وطن را فراموش نکن.
هوش مصنوعی: جز نام تو، هیچ کلمهای بر زبانم جاری نیست. دل من بالكامل در ستایش تو مشغول است و زبانم تنها به تو اختصاص یافته است.
هوش مصنوعی: در روز رستاخیز، عاشقان نیازمند نشانهای هستند. این نشانه خوب است که معشوق تو، لباس تابوتش را پاره کند.
هوش مصنوعی: غبار پای تو به قدری بر من نشسته که دیگر به تنم نمیچسبد و من بارها خود را به راه تو سپردهام.
هوش مصنوعی: مانند پستهای که شکرش را به سختی میگیرد، در آغوش قند، سخن تو به خوبی پنهان شده است.
هوش مصنوعی: هرگز آرزوی میوهٔ بهشتی را نکن، اگر آن سیب را که بر چانهات میچسبد دیدهای.
هوش مصنوعی: در توشهات، کسی چون قصاب نمیتواند به آرزو نگاه کند، تا زمانی که دایه خوراک بیعشق را ناخواسته به تو نرساند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
واجب بود از راه نیاز اهل زمن را
در خواستن از حق بدعا شیخ حسن را
آنسایه یزدان که چو خورشید بیاراست
رایش بصفا روی زمین را و زمن را
در رسته بازار هنر ملک خریدست
[...]
گل خلعت نو داد دگر شاخ کهن را
بر سلطنت حسن سجل ساخت چمن را
شاخ گل خوش بو به ره باد سحرگاه
بگشود سر نافه غزالان ختن را
شد لاله به خمیازه به یاد می لعلت
[...]
چشمت بفسون بسته غزالان ختن را
آموخته طوطی ز نگاه تو سخن را
پیداست که احوال شهیدانش چه باشد
جائیکه بشمشیر ببرند کفن را
معلوم شد از گریه ابرم که درین باغ
[...]
دلگیر کند غنچه من صبح وطن را
در خاک کند کلفت من سرو چمن را
یوسف نه متاعی است که در چاه بماند
از دیده بدخواه چه پرواست سخن را؟
از داغ ملامت جگر ما نهراسد
[...]
گل با سر بازار بسنجد چو چمن را
بازر به ترازو ننهد خاک وطن را
بر سرو، نسیم سحری برگ گل افشاند
بنگر به گلستان دم طاووس چمن را
ای هم نفسان سیر چمن فرع دماغ است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.