عشقت چو شمع سوخت سراپا تن مرا
چون موم و رشته پیرهن و دامن مرا
سوز درون گداخته از بس که جان من
با هم شمرده تن نخ پیراهن مرا
من عندلیب گلشن تصویر گشتهام
در کار نیست آب و هوا گلشن مرا
موری به کام دانهای از حاصلم برد
کو برق تا به باد دهد خرمن مرا
چون آتشی که میل به خاشاک میکند
عشق تو میکشد سوی خود دامن مرا
ای دیده باددستی بیصرفه درگذار
خالی مکن ز خون جگر معدن مرا
غیر از هما که طعمه شدش استخوان من
پیدا نکرده است کسی مسکن مرا
من صیدم و رضا به قضای تو دادهام
بیرون ز طوق خویش مکن گردن مرا
در واجبات عشق همین بس کز آب تیغ
تعلیم داده دست ز جان شستن مرا
دیدم تو را و دست و نگاهم ز کار رفت
محروم ساخت وصل تو گلچیدن مرا
غیر از زبان که محرم غمخانه دل است
قصاب پی نبرد کسی مخزن مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و تأثیر عمیق آن بر وجودش سخن میگوید. او بیان میکند که عشق همچون شمعی، وجودش را میسوزاند و او را به موم و دامی نرم و تسلیم تبدیل کرده است. او احساس میکند که عشقش به معشوق، جانش را به شدت میسوزاند و به او وابسته کرده است. شاعر به تصویر یا عندلیب گلشنی تبدیل شده که به شدت به زیستگاه خود متصل است، اما معشوقش را نمیتواند از وی دور کند. او احساس میکند که عشقش مانند آتش، او را به سوی خود میکشاند و در عین حال دیگران، از جمله چشمش، نمیتوانند از درد او آگاه شوند. در نهایت، شاعر حس میکند که به قضا و قدر عشق راضی بوده و نمیخواهد از آن جدا شود، و بیان میکند که هیچکس نمیتواند خود واقعی او را درک کند و تنها زبانش گواه درد دلش است.
هوش مصنوعی: عشقت مثل شمعی که میسوزد، تمام وجودم را مانند مومی نرم و شکننده کرده است، و لباس و دامنم نیز تاب تحمل این سوزش را ندارد.
هوش مصنوعی: درونم از شدت احساس و درد میسوزد، چراکه وجودم به شدت با جسم و لایههای ظاهریام در هم آمیخته شده است.
هوش مصنوعی: من به مانند بلبل در باغ گل شدهام و برایم مهم نیست که آب و هوا چگونه است؛ زیبایی و حال و هوای باغ برای من کافی است.
هوش مصنوعی: یک موری دانهای از محصولم را برده است، در حالی که به سرعت و به بیرحمی تمام، به تازهکاریهایم آسیب میزند.
هوش مصنوعی: عشق تو مثل آتش است که همه چیز را به سمت خودش میکشد و این احساس مرا نیز به سوی تو جذب میکند.
هوش مصنوعی: ای چشم، ای دست بیفایده، به راه خود ادامه بده و اجازه نده که قلب من از زخمهایش خالی بماند.
هوش مصنوعی: به جز هما که خوراکش استخوان من شد، کسی نتوانسته است جایی برای زندگی من پیدا کند.
هوش مصنوعی: من به سرنوشت خود رضایت دادهام و در عین حال، من شکار تو هستم. خواهش میکنم من را از قید و بند خود آزاد نکن.
هوش مصنوعی: در الزامات عشق همین کافی است که با تیغ علم، مرا از جان خود جدا کردن را آموختند.
هوش مصنوعی: زمانی که تو را دیدم، دستهایم از کار افتادند و چشمانم قدرت خود را از دست دادند. این دیدن تو باعث شد که نمیتوانم گلچینی کنم و از وصالت محروم شوم.
هوش مصنوعی: جز زبان که تنها رازدار غمهای دل است، هیچ کسی نمیتواند به عمق احساسات من پی ببرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون شمع سوخت آتش محنت تن مرا
غم پاره پاره ساخت دل روشن مرا
بر من بسوخت در غم عشقت دل رقیب
شادم که غم بسوخت دل دشمن مرا
واجب شد اجتناب من از ماه پیکران
[...]
خون می چکد چو غنچه گل از سخن مرا
تیغ برهنه ایست زبان در دهن مرا
در هیچ جا قرار ندارم چو آفتاب
مهر رخ تو کرده چنین بی وطن مرا
پروانه را به بزم خود ای شمع ره مده
[...]
سوزد هزار شمع به بیت الحزن مرا
زین داغها که از تو فروزد به تن مرا
خواهم ز دلبران جفا پیشه داد دل
یک چند دل اگر بگذارد به من مرا
ناصح بدست دل بگذار اختیار من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.