گنجور

 
قصاب کاشانی

پیچ و تاب زلف مشکینت شده زنجیرها

بند بر پا مانده در زنجیر زلفت شیرها

دردم افزون شد نمی‌دانم ز عشقت چون کنم

با وجود آن‌که کردم در غمت تدبیرها

چون خلاصی کس تواند یافتن از کوی او

نقش پای مور را بر پا نهد زنجیرها

گر نیفتد پرتو حسن تو چون ظاهر شود

دستکار صنعت نقاش بر تصویرها

بخت بد قصاب او را دور می‌سازد ز تو

گرچه بسیار از محبت دیده‌ام تأثیرها

 
 
 
صائب تبریزی

ای زبون در حلقه زنجیر زلفت شیرها

سر به صحرا داده چشم خوشت نخجیرها

شوق احرام زمین بوس تو هر شب می کند

سنبلستان خاک را از طره شبگیرها

می کند باد صبا هر روز پیش از آفتاب

[...]

سلیم تهرانی

ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها

بر سرم چون برگ بید از غمزه ات شمشیرها

خفته در راه تو از عجز ای غزال شیرگیر

دست بر بالای یکدیگر نهاده شیرها

گرچه در راه تو عمرم صرف شد چون گردباد

[...]

سیدای نسفی

برده تیغ ابرویت آب از دم شمشیرها

زخم کاری خورده‌ای مژگان شوخت تیرها

پیش خطت عاشقان را کم شده تدبیرها

ای زبون در حلقه زنجیر زلف شیرها

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه