گنجور

 
نظام قاری

بیا که قصرامل سخت سست بنیادست

بیار باده که بنیاد عمر بر بادست

در جواب او

بنای جبه کرباس سست بنیادست

بیار صوف که بنیاد پنبه بر بادست

ز آرزو نرساند برخت دست آنکس

که قفل دکه ز صندوق سینه نگشادست

عجب مدار که والا بزیرکتان رفت

که این عجوزه عروس هزار دامادست

بصوف از چه برد رشک خاکسار مله

سمور یقه و گوی طلا خدا دادست

عمامه بایقه در قفا فتاده چه گفت

مراست طره فتاده ترا چه افتادست

ز چکمه و فرجی خرمیست قاری را

خنک تنی کدوی از همبران خودشادست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مجیرالدین بیلقانی

جهان و کار جهان سر بسر همه بادست

خنک کسی که ز بند زمانه آزادست

ثبات نیست جهان را به ناخوشی و خوشی

که او به عهد وفا سخت سست بنیادست

گلی به دست که دادست روزگار بگو؟

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

خدا یگان شریعت پناه اهل هنر

که امر جزم ترا روزگار منقادست

زمین ز حلم تو در آرزوی تو قیرست

خرد ز کلک تو در انتظار ارشادست

چو در معانی ذات تو می کنم فکرت

[...]

مولانا

جهان و کار جهان سر به سر اگر بادست

چرا ز باد مکافات داد و بیدادست

به باد و بود محمد نگر که چون باقیست

ز بعد ششصد و پنجاه سخت بنیادست

ز باد بولهب و جنس او نمی‌بینی

[...]

سعدی

هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهادست

هر آن که در طلبش سعی می‌کند بادست

سر قبول بباید نهاد و گردن طوع

که هرچه حاکم عادل کند نه بیدادست

کلید فتح اقالیم در خزاین اوست

[...]

اوحدی

مباش بندهٔ آن کز غم تو آزادست

غمش مخور، که به غم خوردن تو دلشادست

مریز آب دو چشم از برای او در خاک

که گر بر آتش سوزنده در شوی بادست

کجا دل تو نگه دارد؟ آنکه از شوخی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه