گنجور

 
قاآنی

پیر مغان جام میم داد دوش

از دو جهان بانگ برآمد که نوش

می‌روی و از عقبت می‌رود

جان و تن و دین‌ و دل و عقل و هوش

رفتی و برخاست فغانم ز دل

آمدی از راه و نشستم خموش

بر من و یاران شب یلدا گذشت

بس که ز زلف تو سخن رفت دوش

آب دو چشمم همه عالم گرفت

وآتش جانم ننشیند ز جوش

کاش بسازند ز خاکم سبو

بو که حریفان بکشندم به دوش

سرد شد از حکمت ناصح دلم

کآتش من بیند و گوید مجوش

تا به جمال توگشودیم چشم

از سخن خلق ببستیم گوش

ناصح از آن چهره نپوشیم چشم

گر تو توانی نظر از ما بپوش

رعد بنالد ز تجلی برق

از تو کنون جلوه و از ما خروش

پردهٔ دعوی بدرد دست غیب

گر نبود فضل خدا عیب‌پوش

نالهٔ قاآنی اگر بشنود

از جگر سنگ برآید خروش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

مست شدم تا به خرابات دوش

نعره‌زنان رقص‌کنان دردنوش

جوش دلم چون به سر خم رسید

زآتشِ جوشش دلم آمد به جوش

پیر خرابات چو بانگم شنید

[...]

مولانا

شد سحر ای ساقی ما نوش، نوش

ای ز رخت در دل ما جوش، جوش

بادهٔ حمرای تو همچون پلنگ

گرگ غم اندر کف او موش، موش

چونک برآید به قصور دماغ

[...]

سعدی

گر یکی از عشق برآرد خروش

بر سر آتش نه غریب است جوش

پیرهنی گر بدرد ز اشتیاق

دامن عفوش به گنه بربپوش

بوی گل آورد نسیم صبا

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

پیر خرابات به من گفت دوش

ای پسر از خویش مگوی و خموش

گر سر ما داری و پروای ما

ناز مکن درد کش و دُرد نوش

سوخته باید که بود مرد کار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه