گنجور

 
قاآنی

ای زلف تو چون خاطر عشاق مشوش

وی صفحهٔ رویت ز خط و خال منقش

موی تو به روی تو عبیریست به مجمر

خال تو به چهر تو سپندیست برآتش

روی تو حدیقهٔ گل اما گل بی‌خار

لعل تو قنینهٔ مل امّا مل بی‌غش

یک‌سوی کشد عقلم و یک‌سوی د‌گر عشق

با این دو من مسکین دایم به کشاکش

خورده چه‌؟ خونم که‌؟ آن ترک قدح نوش

برده چه‌؟ هوشم که‌؟ آن شوخ پریوش

شوخی که به رزم اندر ماهیست زره‌پوش

ترکی که به بزم اندر سرویست کمانکش

در نخشب ماهی بنتابیده چنین خوب

درکشمر سروی بنروییده چنین خوش

هرجا خط او تبت ه‌رجا لب‌او مصر

هرجا قد اوکشمر هرجا رخ اوکش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

او می رود و عاشق مسکین گرانش

چون مرده که در سینه بود حسرت جانش

بی مهر سواری که عنان باز نپیچد

آویخته چندین دل خلقی به فغانش

ناخوش همی آزارد و یا طالب خونی ست

[...]

جهان ملک خاتون

در باغ خرامید شبی آن بت مهوش

با غمزه چون ناوک و ابروی کمانکش

با قدّ چو سرو چمن و ساعد سیمین

با تیغ جفا دلبر و از می شده سرخوش

گفتا بزنم تیغ جفا بر تو و گفتم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه