گنجور

 
فیض کاشانی

باز آی جان من و جانان من

داغ عشقت تازه شد بر جان من

عشق شورانگیز عالم سوز باز

آتش اندازد بخان و مان من

غمزهٔ شوخ بلای مست تو

شد دگر بر همزن سامان من

آن نگاه دلفریبت تازه کرد

در دل من درد بی‌درمان من

تیر مژگانت بلای دین و دل

کرد صد جا رخنه در ایمان من

آتش عشق رخت بالا گرفت

شعله زن شد در درون جان من

از می لعل لبت جامی بده

آب زن بر آتش سوزان من

یا بسوز از من به جز نقش خودت

وارهان این مرا از آن من

صد هزاران آفرین بر جان عشق

کو نهاد این داغها بر جان من

باقی آن آفرین بر جان فیض

گر نگوید این من یا آن من

 
 
 
عطار

عشق تو در جان من ای جان من

آتشی زد در دل بریان من

در دل بریان من آتش مزن

رحم کن بر دیدهٔ گریان من

دیدهٔ گریان من پرخون مدار

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۸ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
جهان ملک خاتون

ای دو چشمت مایه درمان من

تا به کی باشد بلا بر جان من

از غم عشقت بگو ای سنگدل

چند باشد در غمت افغان من

جز لب لعل تو ای آب حیات

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

دل مُحسّ آن نگردد جان من

این چنین فرمود آن جانان من

نسیمی

ای دهانت پسته خندان من

خاک پایت چشمه حیوان من

زلف و رخسار تو، ای خورشید حسن!

لیلة القدر و مه تابان من

جان شیرینم فدای لعل تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه