در دلم نیست به جز عهد تو پیمان کسی
چند بیداد کنی بر دلم ای جان کسی
کفر را سلسله جنبان مشو از بهر خدا
زلف بر هم چه زنی آفت ایمان کسی
گر بمیرم نکشم ناز طبیبان در عشق
درد او را نتوان داد به درمان کسی
نکنم عزم سفر گر به بهشتم طلبند
تا توان رفت درین شهر به فرمان کسی
منع دل چون کنم از دیدن رویش فیّاض
نبرد اینِ دل سودازده فرمان کسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزلی از شاعر شماره میشود که در آن شاعر از غم و نالههایش سخن میگوید و با اشک شبهای زندهداری را میگذراند. او از "غم" میخواهد که همیشه یار او باشد و در دلش امید دارد تا در سختیها و مشکلات به او کمک کند. شاعر از نگاه و زیبایی معشوقش یاد میکند و میگوید که دلبستگی او به معشوقش باعث میشود که در روزهای سخت یاد او آرامشبخش باشد. او همچنین به حسرت و درد دلش اشاره میکند و میخواهد در این مسیر غمافزای او، همدمی داشته باشد که به غمش برسد. در کل، این شعر بیانگر حس تنهایی و دلتنگی شاعر است که در جستجوی عشق و حمایت از معشوق خود است.
هوش مصنوعی: در دلم فقط عشق تو وجود دارد و هیچ پیمانی با کسی دیگر ندارم؛ هرچقدر هم که بر من ظلم کنی، من هنوز به تو فکر میکنم، ای جانم.
هوش مصنوعی: به خاطر خدا، کفر را به هیچ دلیلی بهانه نکن. نگذار که از زیباییهای دنیا، مانند زلفهای در هم پیچیده، ایمان کسی آسیب ببیند.
هوش مصنوعی: اگر بمیرم، نمیتوانم زیباییاش را از یاد ببرم. در عشق، بیماری او را هیچ درمانی نمیتواند شفا دهد.
هوش مصنوعی: من به هیچوجه قصد سفر ندارم حتی اگر به من بگویند که به بهشت میروم، چرا که تا زمانی که در این دنیا باید به دستور کسی عمل کنم، نمیتوانم بروم.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم دل خود را از دیدن روی او بازدارم، در حالی که این دل عاشق بدون اجازه کسی قادر به مقاومت نیست؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بلعل شکرین چشمه حیوان کسی
هرکه مشتاق تو باشد چکند جان کسی
از نمکدان دهانت جگرم میسوزد
چند از شوق تو سوزد دل بریان کسی
اینچه ابرو و چه چشم اینچه دهان و چه لبست
[...]
بس که جانها همه شد صرف تو جانان کسی
جان اگر نیست و گر هست تویی جان کسی
بر سر بنده ستمهای تو از حد بگذشت
شرمسارم ز کرمهای تو سلطان کسی
چاک شد جیب من، ای هجر، ز دست ستمت
[...]
من و از دور تماشای گلستان کسی
به نسیمی شده خرسند ز بستان کسی
در نظر نعمت دیدار و به حسرت نگران
دستها بسته و مهمان شده برخوان کسی
زیر بار سرم این دست بفرساید به
[...]
غوطه در خاک زند دل ز گریبان کسی
ناله در خون تپد از شوخی مژگان کسی
تا پریشان نشود خاطر چون برگ گلت
نروی سرزده در خواب پریشان کسی
نازم آن ضعف زبون کرده بی طاقت را
[...]
سر مگو آنکه شود خم پی احسان کسی
بشکن آن دست که بوسد لب دامان کسی
در تمنای تو محراب بغل وا کرده
سوی مسجد مرو از بهر خدا جان کسی
شانه بر دست چو مشاطه صبا می گردد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.