ترا میخواستم ای غم که شبها یار من باشی
تو هم ای ناله بزم افروز شام تار من باشی
ترا شب زندهداری زان سبب آموختم ای اشک
که شبها پاسبان دیدة بیدار من باشی
ترا دریای خون ای دیده زان دادم که گر روزی
ز من کاری نیاید آبروی کار من باشی
تو ای بد صبا زانت به زلفش فخر میدادم
که گر دامن کشد از من تو جانبدار من باشی
دلم آیینة حسن است خواهی چهره بنمایم
که تا روز قیامت عاشق دیدار من باشی
چه بهتر زانکه طبع نازکت مشغول من باشد
اگر راحت نخواهی از پی آزار من باشی
دلم را غمگساریها نمیسازد همان بهتر
غمم افزون کنی فیّاض اگر غمخوار من باشی