سر مگو آنکه شود خم پی احسان کسی
بشکن آن دست که بوسد لب دامان کسی
در تمنای تو محراب بغل وا کرده
سوی مسجد مرو از بهر خدا جان کسی
شانه بر دست چو مشاطه صبا می گردد
خویش را جمع کن ای زلف پریشان کسی
ای که از حال دل بی خبرم می پرسی
همچو آئینه سراپا شده حیران کسی
چشمم از کاوش مژگان تو شد خانه مور
مرحمت چشم نداریم ز مژگان کسی
هر که را می نگرم جامه چو گل چاک ز دست
از غمت نیست درستی به گریبان کسی
چون سکندر به لب تشنه ز عالم مفرست
دم آبی بده ای چشمه حیوان کسی
چون نگین نام تو را نقش به دل ساخته ام
دستگیری بکن ای لعل بدخشان کسی
ما به تکلیف تو چون مهر بهر کوچه دوان
از تو ما خانه بدوشیم تو مهمان کسی
سیدا سینه ام از داغ گلستان شده است
بسته ام چشم خود از سیر گلستان کسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار به بیان احساسات و آرزوهای عاشقانه پرداخته است. شاعر در آن به عشق و زیبایی معشوق اشاره میکند و از درد و آلامی که عشق به همراه دارد سخن میگوید. او از دلسوزی و فراق مینالد و لحظهها را به شدت احساس میکند. همچنین او بر اهمیت و ارزش معشوق خود تأکید میکند و نشان میدهد که عشقش تا چه حد او را تحت تأثیر قرار داده است. به طور کلی، این شعر احساسی و عاشقانه را به زیبایی به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: نمیتوانی به کسی بگویی که برای پاداش به او، خودت را زیر بار منتش بگذاری. بهتر است آن دستی را که لبان کسی را میبوسد بشکنی و از او دوری کنی.
هوش مصنوعی: در آرزوی تو، مکان عبادت با آغوش باز به سمت مسجد به خاطر خدا آماده است برای جان کسی.
هوش مصنوعی: نسیم به نرمی و زیبایی شانه بر دست میزند و به آرامی موهای خود را مرتب میکند، ای زلف پریشان، خودت را جمع و جور کن.
هوش مصنوعی: تو که از احوال دلم بیخبری و میپرسی، مانند آئینهای هستی که به تمامی حیرت زده است.
هوش مصنوعی: چشمم به جستجوی مژههای تو عادت کرده است و حالا احساس میکنم که دیگر به کسی جز تو نمیتوانم نگاه کنم.
هوش مصنوعی: هر کسی را که میبینم، لباسش مانند گل پارهپاره است و از غم تو، هیچکس در حالتی درست و منظم نیست.
هوش مصنوعی: مثل سکندر که با لب تشنه از دنیا میگذرد، ای چشمهی حیات، کمی آب به من بده.
هوش مصنوعی: چون نام تو را مانند نگینی در قلبم نگه داشتهام، ای لعل بدخشان، به من کمک کن.
هوش مصنوعی: ما به خاطر وظیفهات مانند سگی که در کوچهها دنبال توپ میدود، از تو دوان دوانیم. تو اما مهمان دیگری هستی و ما بیخانمان و آوارهایم.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر داغ و غم گلستانی که دیدهام، به شدت آزرده و پر از درد شده است. من از شدت اندوه، چشمانم را بستهام تا دیگر نتوانم زیباییهای گلستان را ببینم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بلعل شکرین چشمه حیوان کسی
هرکه مشتاق تو باشد چکند جان کسی
از نمکدان دهانت جگرم میسوزد
چند از شوق تو سوزد دل بریان کسی
اینچه ابرو و چه چشم اینچه دهان و چه لبست
[...]
بس که جانها همه شد صرف تو جانان کسی
جان اگر نیست و گر هست تویی جان کسی
بر سر بنده ستمهای تو از حد بگذشت
شرمسارم ز کرمهای تو سلطان کسی
چاک شد جیب من، ای هجر، ز دست ستمت
[...]
من و از دور تماشای گلستان کسی
به نسیمی شده خرسند ز بستان کسی
در نظر نعمت دیدار و به حسرت نگران
دستها بسته و مهمان شده برخوان کسی
زیر بار سرم این دست بفرساید به
[...]
غوطه در خاک زند دل ز گریبان کسی
ناله در خون تپد از شوخی مژگان کسی
تا پریشان نشود خاطر چون برگ گلت
نروی سرزده در خواب پریشان کسی
نازم آن ضعف زبون کرده بی طاقت را
[...]
در دلم نیست به جز عهد تو پیمان کسی
چند بیداد کنی بر دلم ای جان کسی
کفر را سلسله جنبان مشو از بهر خدا
زلف بر هم چه زنی آفت ایمان کسی
گر بمیرم نکشم ناز طبیبان در عشق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.