شش جهت را در زدم جز حلقه کس بر در نبود
نه صدف را سینه کردم چاک، یک گوهر نبود
سیر آتش خانهها کردم به بال شعله دوش
آنقدر گرمی که در دل بود در اخگر نبود
گردِ غم تا رُفته شد از سینه دل افسرده شد
پشتگرمیهای آتش جز به خاکستر نبود
ذوق بیبال و پریها کار ما را خام کرد
ورنه در بزمش دل از پروانهای کمتر نبود
جلوة پرواز، زنجیرست بیدیدار گل
بلبلان را بی تو دامن همچو بال و پر نبود
قسمت ما یک دو ساغر خون دل در شیشه داشت
ورنه شمشیر ترا تقصیر در جوهر نبود
سوزش دل دوش روی اشک ما را سرخ داشت
پیش ازین فیّاض تابی اندرین گوهر نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر توصیف حالات دل و احساسات عاشقانه است. بلبل به خاطر زیباییهای معشوق فریاد میکشد و بوی گلها با نسیم میوزد. صداهایی حاکی از غم و اضطراب به گوش میرسد و دل آشوب به نظر میرسد. شاعر به دشتهای بیپایان میرود و همچون گردباد از آن میگذرد. او در میانه این عشق و زیباییها، حس میکند که چهگونه میتواند در محفل معشوق حضور یابد. شاعر میگوید کسانی که از درِ عشق او میگذرند، با شادی روانه میشوند. این شعر بیانگر حسرت و زیباییهای عشق و سرنوشت است.
هوش مصنوعی: به هر سمتی که رفتم و در زدم، کسی در را به روم باز نکرد. حتی وقتی سینه صدف را شکافتم، نتوانستم به جواهر دستیابی پیدا کنم.
هوش مصنوعی: با شدت آتش، خانهها را به حرکت درآوردم و شعلهای که در شب بهپا بود، آنقدر گرما داشت که آنچه در دل داشتم، در خاکسترها نمانده بود.
هوش مصنوعی: وقتی غم از دل آدمی دور میشود، دل همچنان غمگین و افسرده باقی میماند و امیدهای گرم و پرحرارت او دیگر به چیزی جز خاکستر تبدیل نشده است.
هوش مصنوعی: شادمانی بیپر و بال، کار ما را خراب کرد وگرنه در جمع او، دلمان هیچ کمتر از دل پروانه نبود.
هوش مصنوعی: زیبایی پرواز در واقع به قید و بندهایی شبیه است، چرا که بلبلان بدون دیدن گل، احساس پرواز و آزادی را نخواهند داشت و دامن آنها نیز مانند بال و پرهایشان نمیتواند به پرواز درآید.
هوش مصنوعی: قسمت ما این بود که فقط دو فنجان از درد دل را در شیشه داشته باشیم، وگرنه اگر تو مقصر بودی، شمشیر هم نمیتوانست تو را بیازارد.
هوش مصنوعی: دل ما به شدت میسوزد و اشکهایمان را سرخ کردهاند؛ تا پیش از این، فیض و زیبایی از چنین گوهری در وجود نداشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا مرا سودای شمع عارضت در سر نبود
سینه ام سوزان دلم صد پاره چشمم تر نبود
در گریبان دلم روزی که عشقت دست زد
هستیم را جز لباس نیستی در بر نبود
جان من روزی که شوق جوهر تیغ تو داشت
[...]
تشته لب رفتم به جنت ، چشمهٔ کوثر نبود
شعله جو رفتم به دوزخ، مشت خاکستر نبود
از بهشت افسانه ها می رفت،کانجا دوش دل
رفت و دید آن ها که واعظ می سرود، اکثر نبود
هرگز از بهر پریدن، مرغ جان کوشش نکرد
[...]
تا من آتش خانه بودم رسم خاکستر نبود
شعله را بدنامی دود دل اخگر نبود
دل مدام آواز مرغ آشنایی میشنید
چون قفس بشکست جز یک مشت بال و پر نبود
العطش میزد جگر غم دوزخش بر لب چکاند
[...]
زیوری از داغ مرد عشق را بهتر نبود
کعبه دل را به از وی حلقه ای بر در نبود
فیض بخشی سربلندی آورد بنگر که شمع
تا دم آخر سرش بی زیور افسر نبود
با همه حیرانی و سرگشتگی از جذب شوق
[...]
یاد آنروزیکه کس را ره در این محضر نبود
ما و دل بودیم و غیر از ما کسی دیگر نبود
آشنا با لعل دلجوی تو هر شب تا سحر
وقت مستی جز لب ما و لب ساغر نبود
در خم زلف گرهگیر تو چون بند و شکن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.