گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

بیا که عرصه میخانه عشرت آبادست

ز ساحتش خس اندوه رفته بر بادست

کتابه در عالیش این رقم کین در

بآنکه از دو جهان رو نتافت نکشادست

ز تاق مرتفعش این صدا رسید به گوش

«بیا که قصر امل سخت سست بنیادست »

به سوی مغبچه رندانش را خطاب که خیز

«بیار باده که بنیاد عمر بر بادست »

سرور نغمه گرش اینکه داد عیش دهید

به نقل و باده که کار زمانه بیدادست

سبو ز غلغل می کرده این ندا که بنوش

قدح که دیر کهن را بسی چو تو یادست

به جلوه ز آئینه جام چهره مقصود

که هست کشته باو چشم هر که افتادست

بدار ساقی ازان جام می که شد عمری

کز اشتیاق ویم کار آه و فریادست

که مست گشته کنم ترک خویش چون فانی

هرانکه مست خراب این چنین شد آبادست

 
sunny dark_mode