گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

از شهد نگویم لب آن سیمبر آلود

از شیره جانست که گلبرگ تر آلود

از خون دلم بود رخ آلوده مژگان

چون خواستم از اشک بشویم بتر آلود

از هجر لبت خون که همی رفت ز چشمم

زان زخم همی آیدم این دم جگر آلود

شب سجده کنان بوده ام اندر سر کویش

بینند سحر سربسر آن خاک زر آلود

هر جرعه که زد نوع دگر گشت مرا زانک

هر بار لب از باده بنوعی دگر آلود

زاهد به صمد سجده نکرد و به صنم کرد

در دیر به می خرقه زهدش مگر آلود

فانی طرف دشت فنا لاله ستانیست

کان دشت ز خون دل ما سربسر آلود