باز بیدین و دلم کرد شبیّ و سحری
از خم زلف فروغ رخ زرّینکمری
بیمحابا به سر زلف بلائی، ستمی
بیتکلف به لب لعل، قضائی، قدری
شعلهای، برقی، تابی، شرری، تیغزنی
آتشی، آبی، روحی، خردی، تاجوری
پرتوی، نوری، حوری، قمری، خورشیدی
شاهدی، شوخی، شنگی، شغبی، خوش سیری
ساحری، تندی، جادوفکنی، خیرهکشی
فتنهای، مستی، لشکرشکنی، عشوهگری
حاصل صیت امامی ز حصول غم توست
بیدلی، شیفتهای، سوختهای، بیسپری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات از شیفتگی و عشق خود به معشوق سخن میگوید. او اشاره میکند که چگونه معشوقش با زلف و چهرهاش دل او را میرباید و بیمحابا به او عشق میورزد. ویژگیهای زیبایی معشوق، از جمله لب لعل و چهره روشن، باعث شعله ور شدن عشق و اشتعال در دل شاعر میشود. او همچنین به احساسات عمیق و فتنهانگیزی که در این رابطه وجود دارد، اشاره میکند و حس بیدلی و سرگشتگی خود را در عشق به معشوق بیان میکند. در نهایت، او به غم و درد ناشی از جدایی و دوری از محبوب نیز اشاره دارد.
هوش مصنوعی: دوباره بیدین شدم و دلم به یاد شب و سحر، از خم زلف زیبای کسی که چهرهاش درخشان و کمرش زرین است، پر شده است.
هوش مصنوعی: با دل و جرأت به سادگی به سر زلف یک زیبایی میروم، و بدون هیچ ملاحظهای بر لب سرخ آن، به نوعی ظلم میکنم که ناگزیر از آن هستم.
هوش مصنوعی: این عبارت توصیفهایی است از ویژگیها و حالتهای مختلفی که ممکن است در یک موجود یا احساسات وجود داشته باشد. به نوعی، نشاندهنده تنوع و شدت احساسات یا شخصیتهاست. به عبارتی دیگر، میتوان گفت که این مفهوم به تجلیات مختلفی از انرژی یا روح زندگی اشاره دارد که به شکلهای گوناگون بروز میکند.
هوش مصنوعی: تو همانی که همچون نور و روشنایی درخشان هستی، زیبایی و جاذبهات همچون یک فرشته است. شگفتی و شادابیات برای من مانند یک شب تابان و خورشید درخشان است. وجود تو مایهی خوشحالی و زندگی من است.
هوش مصنوعی: ساحری، تندی، جادوگری و خیره کردن انسانها، همه از عناصری هستند که به ایجاد فتنه و مستی میانجامند. همچنین، لشکر شکنی و عشوهگری هم به نوعی بازی با احساسات و جذب کردن دیگران محسوب میشود.
هوش مصنوعی: حضور و شهرت امام به خاطر درد و غم توست. تو به شدت دلتنگ و عاشق هستی و بدون هیچ گونه حمایتی در حال سوختن هستی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینْت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری
تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی
من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری
غم تو چند خورم و انده تو چند برم
[...]
چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری
باز برگرد به بستان در چون کبک دری
تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری
که به چشم تو چنان آید، چون درنگری
آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد
زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری
تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری
زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری
می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک
[...]
گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری
گشت تابنده ز دریای معانی گهری
سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک
ملکالعرش عطا داد ملک را پسری
ملک باغ است و در آن باغ ملک سنجر هست
[...]
شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری
آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری
خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ
از در آنکه شب و روز درو در نگری
گرمی و تری در طبع هلاک شکرست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.