گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری
گشت تابنده ز دریای معانی گهری
سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک
ملکالعرش عطا داد ملک را پسری
ملک باغ است و در آن باغ ملک سنجر هست
شجری تازه که آورد نو آیین ثمری
همه آرایش باغ از شجر و از ثمرست
اینتْ میمون ثمری وینتْ همایون شجری
دیرگاه است که تا گوش بزرگان جهان
نشنیدست از این بهتر و خوشتر خبری
آنکه در ملک بدین سور همی مژده دهد
هستگویی سخن اندر دهن او شکری
از ثری تا به ثریا همه جشن است اکنون
وز ثریا همه سورست کنون تا به ثری
گر ملک شاه زدنیا بهسوی عقبی شد
آنک آمد بهسعادت سوی دنیا دگری
آمد آن پاکنژادی که سوی طالع او
هست سعدین فلک را به سعادت نظری
آمد آن خسرو عادلکه به انصاف و به عدل
از جهاندار بشیرست سوی هر بشری
آمد آن شاه که در دولت دین خواهد بود
همجو جد و پدر خویش به حق دادگری
مملکت گیرد و لشکر کشد و گنج نهد
هست در طالع او زین همه معنی اثری
شهریارا، تو درختی و بر توست پسر
اینت شایسته و بایسته درختی و بری
نه عجبگر پسری چون پسر تو نبود
که نبود از ملکان چون پدر تو پدری
هست در بزم تو هر روز دگرسان طربی
هست در رزم تو هر سال دگرگون ظفری
بارها عزم سفر کردهای از بهر ظفر
و آمدستی به حضر با ظفر از هر سفری
گر به فغفور فرستی ز غلامان سپهی
ور به چپیال فرستی زسواران نفری
هر دو آیند میان کرده به کردار کمان
پیش تو بسته به خدمت به میان بر کمری
ندهد دل به خلاف تو مگر تیره دلی
نکشد سر ز وفاق تو مگر خیرهسری
در مصافت فَزَع و مشغلهٔ حَشر بدید
آنکه آورد به رزم تو ز توران حشری
گاه پیکار برآید زدل اعدا دود
گر رسد ز آتش تیغ تو به اعدا شرری
هرکه یکشب به خلاف توکند دیده فراز
نبود تا به قیامت شب او را سحری
تیغ تو خلق جهان را زبلاها سپرست
در جهان جز تو که کردست ز تیغی سپری
چشم بر جود تو دارند همه خلق جهان
که جهان جمله به چشم تو ندارد خطری
گرچه اندیشه زهر چیز همی برگذرد
چون به قدر تو رسد نیز نیابد گذری
نیست ممکن که به فرّ تو بود هر ملکی
نیست ممکن که چو یاقوت بود هر حجری
دانشت هست و جوانی و جوانمردی هست
بیشتر زین نبود در همه عالم هنری
تا جهان است تو باشی مَلِک تاجوران
بر رکاب تو به خدمت سر هر تاجوری
شادمان از تو به فردوس برین جان پدر
بخت بر بزم تو بگشاده ز فردوس دری
جام زرّین تو پر گشته ز یاقوت روان
ساقی بزم تو یاقوتلبی، سیمبری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به شادی و افتخار در مورد تولد پسری از یک پادشاه اشاره دارد که نشانهای از برکت و سعادت است. شاعر از زیباییهای باغی که نمایانگر مملکت و پادشاهی است صحبت میکند و آن پسر را ثمرهای تازه و خوشیمن میداند. در ادامه، از ویژگیهای این پادشاه جدید مانند عدل و انصاف او یاد میکند و به جشنها و سرورهایی که در سرزمین او برپا شده، اشاره مینماید. همچنین، شاعر تأکید میکند که این پسر به دلیل صفات خوب پدر خود انتخاب شده و در مملکتش به خوبی عمل خواهد کرد. در نهایت، او فضای بزم و شادی را توصیف کرده و از زیباییها و نعمتهایی که در طبخ و بزم این پادشاه دیده میشود، یاد میکند.
هوش مصنوعی: از آسمانها، ماهی درخشان و زیبا به وجود آمده که همچون جواهر در دریاهای معانی میدرخشد.
هوش مصنوعی: سال تو خوش و مبارک شد به خاطر شادی که پروردگار، فرمانروای عرش، پسر را به پادشاهی عطا کرد.
هوش مصنوعی: در این باغی که به عنوان ملک شناخته میشود، ملک سنجر به تصویر کشیده شده است. در اینجا درختی تازه و نو ظهور دارد که میوههای جدید و خاصی را به ارمغان آورده است.
هوش مصنوعی: تمام زیباییهای باغ به درختان و میوههایی است که دارد. تو میوهای خوشمزه و ارزشمند هستی و آن درختی که تو را پرورانده، درختی گرانقدر و باارزش است.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که بزرگان جهان خبری بهتر و خوشتر از این نشنیدهاند.
هوش مصنوعی: شخصی که در این جشن و سرور از خوشحالی و شادی خبر میدهد، گویی که در دهانش شیرینی وجود دارد.
هوش مصنوعی: از زمین تا آسمان، همه جا جشن و شادی است و از آسمان تا زمین، حالا همه جا پر از سرور و نشاط است.
هوش مصنوعی: اگر پادشاه از دنیا به سمت عقب برود، به سوی سعادت دنیای دیگری خواهد آمد.
هوش مصنوعی: شخصی پاکنژاد و خوشبخت به دنیا آمده است که بخت و اقبال خوب به همراه دارد و به سعادت و خوشی چشم دوخته است.
هوش مصنوعی: آن پادشاه عادل و نیکوکار که به انصاف و عدالت شناخته شده، به سوی همه مردم به عنوان مژدهدهندهای از جانب پروردگار میآید.
هوش مصنوعی: شاهی آمد که در زمان حکومتش به دین و دیانت اهمیت خواهد داد و به راستی به جد و پدر خود احترام خواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: کشور به دست میآورد، سپاهی فراهم میکند و ثروت جمع میسازد، همه اینها در سرنوشت او نوشته شده است و از اینهمه معنا و مفهوم هیچ اثری نمیبیند.
هوش مصنوعی: شهریارا، تو همانند درختی هستی و فرزند تو باید همچون درختی دیگر، شایسته و بایسته باشد.
هوش مصنوعی: جای تعجب نیست اگر پسری مثل تو در میان پسران نباشد، چون از میان پدران، پدری مانند تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در مهمانی تو هر روز حال و هوای جدیدی وجود دارد و در میدان جنگ تو هر سال پیروزیها متفاوت است.
هوش مصنوعی: تو بارها تصمیم به سفر گرفتهای تا به پیروزی برسی، اما همیشه به خاطر پیروزی، به نزد ما بازگشتهای.
هوش مصنوعی: اگر به فغفور (سلطانی بزرگ) بفرستی، باید از میان غلامان سپاهی انتخاب کنی و اگر به چپیال (نظامی دربار) بفرستی، باید از میان سواران یک نفر را بفرستی.
هوش مصنوعی: هر دو نفر به سوی تو میآیند و مانند کمان در حالتی خمیده بهسوی تو نزدیک میشوند تا به تو خدمت کنند، گویی که بر کمری خاص ایستادهاند.
هوش مصنوعی: دل به تو خلاف نمیورزد مگر اینکه دلش تاریک و اندوهگین باشد و بر سر سازگاریات نرود، مگر اینکه کسی بیخود و ناپخته باشد.
هوش مصنوعی: در مسیر جنگ و در میان هیاهو و مشغلههای روز قیامت، آن کسی را دیدی که از سرزمین توران برای نبرد با تو آمده بود.
هوش مصنوعی: گاهی جنگ و نبرد از دل دشمنان برمیخیزد، اما اگر شعلهی آتش شمشیر تو به آنها برسد، آتش و شرر از آن به پا میشود.
هوش مصنوعی: هر کسی که یک شب بر خلاف تو عمل کند، همچون کسی است که تا قیامت، سحرگاهش در ظلمات خواهد ماند و هیچگاه نمیتواند روشنایی ببیند.
هوش مصنوعی: تیغ تو به عنوان سلاحی قوی، مدافع خلقت جهان است و هیچکس جز تو نیست که بتواند از این سلاح برای محافظت استفاده کند.
هوش مصنوعی: همه موجودات عالم به لطف و بخشش تو نگاه میکنند، زیرا جهان بدون توجه به نگاه تو هیچ تهدیدی ندارد.
هوش مصنوعی: هرچند تفکر و اندیشه میتواند از هر موضوعی عبور کند، اما وقتی به اندازه تو برسد، دیگر نمیتواند از آن عبور کند.
هوش مصنوعی: امکان ندارد که همه موجودات به مانند تو بزرگ و بافرّ شوند، و نمیتوان هر سنگی را به مانند یاقوت باارزش و زیبا دانست.
هوش مصنوعی: تو دانش و جوانی و جوانمردی داری و این ویژگیها در هیچ هنر دیگری به اندازهی این سه چیز ارزشمند نیست.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا برپاست، تو سلطنت کنی و همه خدمتگزاران و افراد درخت به تو خدمت کنند و در کنار تو باشند.
هوش مصنوعی: از خوشحالی تو، جان پدر به بهشت شاد است و بخت تو در میخانهات درهای بهشت را به روی خود گشوده است.
هوش مصنوعی: جام طلایی تو پر از یاقوت شده است. ساقی در میانه جشن، یاقوت لب و نقرهای مینوشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینْت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری
تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی
من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری
غم تو چند خورم و انده تو چند برم
[...]
چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری
باز برگرد به بستان در چون کبک دری
تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری
که به چشم تو چنان آید، چون درنگری
آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد
زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری
تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری
زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری
می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک
[...]
چون سخن گوید یابم ز دهانش خبری
چون کمر بندد بینم ز میانش اثری
زان نگویم خبری تا که نگوید سخنی
زین نبینم اثری تا که نبندد کمری
هست هر بوسه چو شیرین شکری از لب او
[...]
شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری
آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری
خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ
از در آنکه شب و روز درو در نگری
گرمی و تری در طبع هلاک شکرست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.